روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

سفرنامه بهارات

سلام 

شب تون زیبا 

باید خیلی خیلی براتون بنویسم 

امیدوارم حوصله تون سر نره 

چون تصمیم دارم توی یه پست کل سفرنامه را براتون بنویسم 

البته مگر اینکه شارژ لپ تاپ تمام بشه



همه چیز همونطوری که توی پست قبل گفتم پیش رفت 

دوشنبه به آخر رسید و ویزاها نیومد

ساعت 12 شب با مسئول آژانس صحبت کردم و گفتند تاحالا نشده که ویزاها نرسه 

قرار بر این شد که ما صبح راه بیفتیم و بریم برای فرودگاه امام خمینی ... بدون ویزا...تا اونا تمام تلاششون را بکنن و تا دم هواپیما هم که شده ویزاها را برسونن

خلاصه که صبح 6 بیدار شدیم و آماده شدیم و کارهای نهایی و جمع و جورهای آخری را انجام دادیم و 8 راه افتادیم

ساعت 10 نزدیکای کاشان ایستادیم و زنگ به آژانس و همچنان هیچ خبری از ویزاها نبود

ولی بازم گفتند ریسک کنید و تا فرودگاه برید

خلاصه رفتیم تا رسیدیم به استراحتگاه مهروماه...

اونجا ایستادیم و دستشویی و بعدشم ناهار

دیگه ساعت 12 و نیم بود و من و مادرجان تصمیم گرفتیم دیگه بقیه راه را نریم و همونجا منتظر بشیم 

یه کمی قدم زدیم و حرف زدیم و ساعت یک بود که از آژانس زنگ زدند که ویزاها آماده شده و سریع برید فرودگاه...

دیگه کمتر از یکساعت با فرودگاه فاصله داشتیم 

با خوشحالی راه افتادیم و رسیدیم و ماشین را توی پارکینگ فرودگاه پارک کردیم و رفتیم سمت فرودگاه 

ویزاها را با پیک موتوری فرستاده بودند و 800 هزارتومان هزینه پیک دادم 

بعدشم سریع رفتیم و از گیت رد شدیم 

دیگه افتادیم توی پروسه آماده شدن برای پرواز

ساعت 6 و نیم پرواز سر ساعت انجام شد

به موقع هم رسیدیم اونجا

لیدرفارسی زبان هندی الاصل به اسم راحیل منتظرمون بود

وقتی رسیدیم اونجا یکی یکی جمع شدیم و شدیم 47 نفر در یک تور با یک لیدر البته 3 تا هتل

اونجا توی فرودگاه دوباره فرم پر کردیم و دوباره انگشت نگاری شدیم

از لیدرخواستیم که برامون سیم کارت بخره و گفت به خاطر مشکلاتی که با کشورهای همسایه دارند به سادگی سیم کارت به مسافرا نمیدن(البته بعد فهمیدیم ترفند لیدر بود و میشد سیم کارت داشت!!!) 

خیلی طول کشید تا همه را جمع کرد و 2 ساعتی معطل بودیم ولی توی همین دوساعت دوست پیدا کردیم 

یه خانم و آقایی که اصالتا اصفهانی بودند

و یه خانم مجرد تهرانی

شدیم یه گروه 5 نفره 

وقتی سوار اتوبوس شدیم به رسم هندوستان به گردنمون حلقه گل انداختند و خیلی خوشمون اومد و برای هممون جالب بود

تا برسیم هتل ساعت از 4 صبح گذشته بود

اتاق را بهمون دادند و رسیدیم و قرار شد همه ساعت 9 صبحانه خورده توی لابی منتظر لیدر باشن!

من تا برم توی اتاق و دوش بگیرم ساعت 6 بود - 2 ساعت خوابیدیم - بعد رفتیم برای صبحانه 

صبحانه جز برنامه تور بود

صبحانه مفصلی بود... اما بیشترش پر از فلفل های تند!

البته پاپایا و آناناس و موز پایه ثابت صبحانه بود که دوست داشتیم 

نان شیرینی های خوشمزه ای هم بود...مثل کروسان 

من همه مزه های تند را تست کردم و دوست داشتیم 

ولی اکثرا برای بقیه آزار دهنده بود

منم که دوست داشتم در حد تست خوب بود... 

بعد از صبحانه سوار اتوبوس شدیم و همراه لیدر راهی شدیم 

اولین جایی که رفتیم راج گهات به یادبود گاندی بود

جایی که جسم گاندی را سوزانده بودند و بعد خاکسترش را به رود گنگ سپرده بودند

توضیحات لیدر را نمینویسم که دیگه خیلی طولانی نشه

بعد هم رفتیم به سمت منار قطب

یه منار خیلی بلند به ارتفاع 73 متر و خیلی خیلی زیبا که توسط یک مسلمان ساخته شده بود

بعد برای ناهار رفتیم مک دونالد

بعدشم یه سمت دروازه هند

برای بعد ازظهر برنامه رفتن به معبد آکشاردام بود

و از زیبایی هایی که اونجا دیدیم نمیتونم هیچی بگم 

اجازه بردن گوشی نمیدادن و فقط باید با چشمامون ضبط میکردیم و لذت میبردیم

یه برنامه ای داشتند که سوار قایق میشدیم و از یه غار عبور میکردیم و کل تاریخ و تمدن هند با مجسمه های خیلی باشکوهی بازسازی شده بود

مجسمه هایی با یه عالمه جواهر و طلا

اونقدر زیبا و دیدنی بود که در کلمات نمیگنجه

بعدش هم یه افسانه ای را با موسیقی و بازی نور و رقص آب تعریف میکردند که واقعا عجیب و رویایی بود

شنیدن و دیدنش واقعا برامون جالب بود

تا از اونجا برگردیم هتل ساعت نزدیک 11 شب بود و هممون دیگه از خستگی هلاک بودیم 

همون شب به محض اینکه به هتل رسیدیم تند تند و با عجله چند تایی عکس استوری کردم و بیهوش شدیم

بازم برنامه فشرده بود و قرار بود فردا 9 صبح توی لابی باشیم و با گروه بریم بیرون

صبح دوش گرفتیم و برای 8 صبح برای صبحانه رفتیم پایین 

بچه های گروه 5 تاییمون بهمون گفتند که برنامه دیشب که براش هر نفر 30 دلار به لیدر پرداخت کردیم کلا بلیط و هزینه رفت و برگشتش به 5 دلار هم نمیرسیده و بهتره که جاهایی که با تور نیست را با لیدر نریم و خودمون بریم و مقرون به صرفه تر هست و اینطوری با مردم عادی هم مراوده داریم و سفر بیشتر بهمون خوش میگذره 

برنامه ای هم که برای اون روز از طرف لیدر بهمون داده شده بود حدود 50 دلار هزینه داشت که بچه ها حساب کرده بودند اگه خودمون میرفتیم 10 دلار هم در نمیومد...

خلاصه صبحانه را خوردیم و رفتیم سراغ توک توک همون تاکسی های سه چرخه ی هندی 

با توک توک راهی شدیم و رفتیم برای بنگلا صاحب

یه معبد برای سیکهای هندی که روزانه به 5 هزارنفر غذای رایگان میداد و کلی انرژی خوب داشت

معبد جالبی بود و بهمون اجازه میدادند به محلی که آشپزخونه بود و محل پخت نان و غذا بود بریم

بیشتر این معابد را باید بدون کفش و جوراب وارد میشدیم و حوضچه ی پر از آبی جلوی در بود که پاهاشون را داخلش میزاشتن و عبور میکردند...

بعد از این معبد هم به سمت معبد بیرلا رفتیم  که بینهایت زیبا بود ... معبد خدای ثروت ... معبد خدا بانو... 

بعد از این معبد قرار شد به سمت معبد ایسکون بریم 

یه توک توک گرفتیم و راهی شدیم ... ولی چون سیم کارت نداشتیم و اینترنت نداشتیم توک توک ما را یه جای اشتباه پیاده کرد

یه جایی توی دهلی کهنه... یه جایی پر از جمیعت و برای ما توریستها ترسناک 

یه کمی سوال کردیم و متوجه شدیم اشتباه اومدیم 

آدمهای محلی میگفتند با مترو برید و خیلی هم به ایستگاه مترو نزدیک بودیم ولی واقعیت این بود که یه کمی از اینهمه جمعیت ترسیده بودیم 

یه توک توک گرفتیم و قرار شد سوار بشیم و بریم سمت ایسکون

در لحظه ای که اومدم سوار بشم یه هندی خودش را محکم کوبید به من ... من وحشت زده فکر کردم کیفم را زدند!!!!

دلارها هم همه توی کیف دستیم بود

سریع در کیف را باز کردم و دیدم که پولهام سرجاشه ... سوار شدم و یهو ساعتم اعلام کرد که گوشیم ازم دور شد!!!!!

بله ... به همین سادگی گوشیم را دزدیدند!!!!

وای انگار دنیا روی سرم خراب شده بود

دیگه کاری از دستم بر نمیومد

توک توک حرکت کرد به سمت معبد ایسکون و من دیگه حالم را نمیفهمیدم  اما هیچی نگفتم 

نمیتونستم حال بقیه و مامانم را خراب کنم ... دوستامون هم خیلی ناراحت بودند ولی چاره ای نبود... اتفاقی بود که افتاده بود!!!!!

چیزی که از دست دادم فراتر از یک گوشی بود

یک نوت 16 ساله بدون بک آپ!!!!!!! 

یک دنیا عکس از دوسال زندگیم ... سفر ترکیه و هند...تولدها... دورهمی ها... لحظه های خوب و بدمون!!!!

و یه عالمه فایل کاری

یه دنیا شماره تلفن مشتریها... 

یه عالمه پیامک کاری... عشقی... دوستی...

دیگه واقعا حال بدی داشتم ولی تلاشم را کردم که سفر را به خودم زهر نکنم!!!!

از اونجا توک توک ما را برد معبد لوتوس 

معبدی مربوط به بهایی ها

حالم اونجا اصلا خوب نبود ولی با همه همراهی کردم 

بعد از معبد لوتوس رفتیم و نارگیل سبز خوردیم و کلی همه سعی کردند حال منو عوض کنند و گفتیم و خندیدیم 

از اونجا رفتیم سمت معبد ایسکون و خیلی قشنگ بود

واقعا دیدنی و جالب بود و یه دنیا آرامش داشت

دیگه غروب شده بود که رفتیم سمت هتل

ساعت نزدیک 9 شب بود که رسیدیم و باید چمدانها را جمع و جور میکردیم چون قرار بود ساعت 10 صبح راه بیفتیم سمت آگرا

جمع و جور کردیم و دوش گرفتیم و خوابیدیم... تمام طول شب تب داشتیم و هزاربار خوابیدم و بیدار شدم و توی تب سوختم 

صبح بیدار شدم و اصلا به روی خودم نیاوردم ولی صدام گرفته بود

میدونید که هروقت فشار عصبی بهم میاد صدام میگیره!

به روی خودم نیاوردم و بعد از صبحانه اتاق را تحویل دادیم و راه افتادیم سمت آگرا

تا همه را جمع کنند و از هتلهای مختلف سوارکنند و راه بیفتیم نزدیک 11 بود

تا برسیم آگرا هم ساعت نزدیک 4

توی هند اتوبوس ها توی جاده ها با سرعت خیلی خیلی کم حرکت میکنند... 60 کیلومتر!

رسیدیم آگرا و قرار گذاشتیم و 5 نفری پیاده راه افتادیم و اطراف هتل یه کمی گشت زدیم و بعد با توک توک رفتیم  یه بازار محلی نزدیک

برای خودم از اون کفش های سنتی هندی که اسمش جوتی هست خریدم 

یه جایی هم هممون عود خریدیم

توی بازار گشت زدیم و ساعت 11 شب خسته و هلاک برگشتیم هتل

فردا صبح برنامه گشت با تور بود ولی ما بازم با تور نرفتیم 

خودمون صبح زودتر توک توک گرفتیم و رفتیم سمت تاج محل زیبا

یه جای دیدنی بینظیر که در کلمات نمیشه وصفش را گفت

وقتی وارد شدیم کنار درخت انجیر معابد عکس گرفتیم و هرکدوم هرچی اطلاعات از تاج محل جمع کرده بودیم با هم در میون گذاشتیم و رفتیم داخل

زیبایی مسحور کننده!

چند ساعتی توی تاج محل گشت زدیم و میتونستیم ساعتها بمانیم... ولی برنامه های سفر خیلی فشرده بود و دیگه نمیشد همونجا بمونیم...

بعد از تاج محل رفتیم به سمت قلعه سرخ آگرا

یادگار مغولها

دورتادور قلعه خندق داشت و زیبا و دیدنی بود

یادم رفت بگم که همه جا پر از سنجابهای شیطون و بازیگوش بود 

بلیطهای تاج محل را نشان میدادیم و 50 روپیه تخفیف گرفتیم و رفتیم داخل

گوشه گوشه قلعه پر از زیبایی های چشم نواز بود 

کم و بیش سعی میکردم با گوشی مامان عکس بگیرم و جای خالی گوشیم خیلی اذیتم کرد

بعد از دوستامون جدا شدیم و تا تونستیم توی قلعه بالا و پایین رفتیم و کیف کردیم 

ما دیگه خسته شده بودیم و بچه ها میخواستن برن مقبره اعتماد الدوله

ولی من و مامان اومدیم هتل و یه چیزایی خوردیم و دوتایی رفتیم سمت یه فروشگاه که نزدیکمون بود

میخواستیم یه چیزایی برای فسقلیا بخریم ... دیگه بدون سوغاتی که نمیشد برگردیم

رفتیم فروشگاه و برای هرکدوم از فسقلیا یه تکه لباس خریدیم

جورابهای خوبی پیدا کردیم که بسته های 3 تایی و 6 تایی بود از اونا هم برای فسقلیا خریدیم و با توک توک برگشتیم سمت هتل

دیگه باید جمع و جور میکردیم که فرداش راه بیفتیم سمت جیپور

چمدانها را بستیم و دوش گرفتیم و خوابیدیم 

صبح هم بعد از صبحانه همه جمع شدیم و راهی شدیم 

اینبار راه طولانی تر بود

وسط راه یکی دوجا توقف داشتیم و فروشگاههای صنایع دستی را دیدیم و از اینهمه رنگ و زیبایی واقعا مسخ شدیم 

ساعت نزدیک 4 رسیدیم هتل باز 5 نفری بدو بدو رفتیم سمت یه بازار محلی نزدیکمون 

باپو بازار

باید یه پست جدا در مورد قیمت ها و خریدها بنویسم 

همینطوری در مورد رفتارهای مردم و چیزهایی که به نظرمون عجیب بود

ولی توی این پست اگه بنویسم خیلی طولانی میشه 

خلاصه رفتیم باپو بازار و برای خواهرا و دخترخاله ها جوتی خریدیم

مادرجان برای همه رومیزی خریدند

البته همه بچه های گروه هم در حال خرید بودند

دیگه آخرشب اومدیم هتل 

صبح گشت گروهی بود که اینبار با گروه همراه شدیم 

و بعد ازصبحانه رفتیم به سمت هوامحل

عکسای رنگی رنگی گرفتیم و دیگه اینجا واقعا همه چی رنگی رنگی بود

بعد از هوا محل رفتیم سمت یه عمارتی که روی آب بود و اسمش یادم نیست 

بعدش هم رفتیم کاخ آمر که باید با ماشین جیپ میرفتیم و روی ارتفاع بود

اونجا هم خیلی خوشگل بود و دیدنیهای خوشگلی دیدیم 

اینجا لیدرمون یه لیدر جایگزین خودش کرده بود و با فاروق همراه بودیم 

بعد از اونجا رفتیم جایی که میشد سوار فیل بشیم 

فیلهای نقاشی شده و خوشگل 

خیلی هیجان انگیز و قشنگ بود... ولی من دلم نیومد سوارشون بشم ... فقط از دیدنشون لذت بردم ... از دیدنشون و عکس گرفتن ازشون 

بعدش به پیشنهاد لیدر قرار شد بریم یه جایی که ناهار سلف سرویس داشت و نزدیک به ذائقه ایرانی بود

ناهار روزهای گشت شهری با تور بود و قرار شد تفاوت قیمتی این ناهار را خودمون پرداخت کنیم 

ناهار خوشمزه ای بود و دور همی کلی هم خوش گذشت 

بعد از ناهار لیدر بردمون یه جایی که سنگهای قیمتی میفروخت

یه جواهرشناس توی گروهمون بود که یه بررسی کردند و گفتند که سنگها در برابر قیمتی که میگن ارزشمند نیستند!

دیگه عصر شده بود که توی بازار پیاده مون کردند 

توی بازار قدم زدیم و یه کمی هله هوله ی تند و تیز خریدیم که بیاریم برای بچه ها

بچه ها آدرس یه پاساژ بهمون دادند و با توک توک رفتیم و با اینکه دیروقت بود تونستیم چند تایی پیراهن و بلوز برای سوغاتی بخریم

و در نهایت عمر سفر کوتاهه!

شب اومدیم سمت هتل و چمدانها را بستیم و آماده شدیم 

فردا روز آخر بود ولی از صبح هتل را تحویل دادیم و رفتیم سمت معبد میمون که ما داخل نرفتیم چون مادرجان میترسیدند و من دوست نداشتیم تنهاشون بزارم

چند نفر دیگه از همسفران هم داخل نرفتند

مسیرش زیبا و دیدنی بود و پر از طاووس و طوطی

بعد از اونجا راه افتادیم سمت دهلی

سر راه باز یکی دو جا توقف داشتیم 

دوتا پاساژ هم توی دهلی ...ولی دیگه خیلی خسته شده بودیم

ساعت حدود 9 شب رسیدیم فرودگاه 

پرواز ساعت 2 شب بود

کارهای مربوط به پرواز را انجام دادیم و خیلی خیلی خسته شدیم 

وقتی سوار هواپیما شدیم از شدت خستگی هممون بیهوش بودیم

دیگه نه بلند شدن هواپیما را متوجه شدم نه نشستن هواپیما را ... 

بعد از تحویل چمدانها از دوستامون خداحافظی کردیم و رفتیم سمت ماشین 

ساعت 6 صبح بود و شیشه های ماشین کلا یخ بسته بود

یه کمی معطل شدیم تا یخ های شیشه را پاک کنیم و بخاری ماشین را گرم کنه و بعد راه افتادیم 

6 و نیم از فرودگاه راه افتادم و 10 و نیم اصفهان جلوی پاساژ نزدیک دفترم پارک کردم

با مادرجان رفتیم توی پاساژ و برای فسقلیا و شوهرخواهر و دایی و داداش و لباس خریدیم

بعد هم رفتیم دفتر مخابراتی و سیم کارت گرفتم 

بعدش هم نانوایی

بعد هم یه کمی میوه خریدیم و اومدیم خونه

خونه !!!!!!

چمدانها را باز کردیم و سوغاتی ها را دسته بندی کردیم 

بعدش هم چند دور ماشین لباسشویی روشن کردیم 

شب مغزبادوم و خواهر و همسرش اومدند

پنجشنبه را استراحت کردیم 

دایی جان حالش خوب نبود و رفتیم بیمارستان دیدنش

جمعه صبح خواهر و فندق و پسته اومدند و یه سرکوتاه بهمون زدند

امروز صبح آماده شدم و رفتم سرکار

ولی به محض اینکه رسیدم خاله جان تماس گرفتند و خبر دادند که دایی جان رفتند توی کما!!!!

و اینطوری شد که سریع برگشتم سمت خونه و مامان و خاله را سوار کردم و بردم بیمارستان

تا ظهر اونجا بودیم ...




فعلا یه گوشی موقت دارم 

رمز اینستاگرامم را فراموش کردم و یادم نیست

رمز ایمیلم هم یادم نمیاد و هیچ جوره نتونستم واردش بشم ...

من باید یه عالمه پست دیگه در مورد این سفر بنویسم

ولی دلم نخواست بیشتر از این دیر بشه!

نظرات 20 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 24 آذر 1403 ساعت 22:54 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
به به
خوشحالم که بهتون خوش گذشته البته به جز ماجرای گوشی.
امیدوارم که آقا گاندی ما را هم یه روز بطلبه
اشکالی نداره گوشی جدید میخرین و شماره ها هم برمیگرده اما عکسها و ... حیف شد. اما فدای سرتون.
خداروشکر که رمز وبلاگو یادتون بود

سلام جناب دکتر
ماجرای گوشی هنوزم کامم را تلخ میکنه... هربار یادم میاد
رمز وبلاگ هم روی لپ تاپ سیو بود وگرنه اونم معلوم نبود یادم بیاد

مامان فرشته ها شنبه 24 آذر 1403 ساعت 23:58 http://Mamanmalmal.blogfa.com

سلام عزیزم همیشه به سفر و شادی واسه اون اتفاق خیلی ناراحت شدم ولی آفرین بهت که تونستی باهاش کنار بیای و از بقیه سفر لذت ببری.
برامون باز هم بنویس وصف العیش نصف العیش.انگار خودم رفته بودم سفر مرسی ازت دختر پرانرژی

سلام به روی ماهت
نمیشد سفر را تلخ کنم به خصوص که معلوم نیست این سفرها تکرار شدنی باشند
مرسی که بهم انرژی میدی
حتما مینویسم

Fall50 یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 01:08

خسته نباشید همیشه به سفر. البته متاسفانه من اصلا آدم خوش سفری نیستم بخاطر وسواس. اما سفرنامه خوش سفرها را دوست دارم.خداوند دایی جانتون روهم شفا بدند

متشکرم
وسواس باعث میشه به خودتون سخت بگذره... وگرنه حتمابا اخلاق خوبتون خوش سفر هستید
الهی آمین

مهتاب یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 02:20 https://privacymahtab.blogsky.com/

عه چه حیف واقعا گوشیت رو بردن
باز خوب کنار اومدی با این قضیه قسمت گوشیت این بود تو هند بمونه نصیب اونا بشه
اره برامون پست بذار از رفتارشون و...
حیف چقدر عکس که باید می‌دیدیم نشد

یه دنیا ایده برای عکس و فیلم و استوری و پست ها داشتم ... ولی به قول خودت نشد...

رویا یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 03:59

تیلو جان فکر کردم رفتید ایتالیا . متاسفم‌بابت این اتفاق . خیلی بده البته تو کشورهای آسیایی و به خصوص هند خیلی خیلی باید مواظب بود لعنتی چطوری زده که متوجه نشدی کاش پول برده بود دیگه ولش کن اتفاقی هست که افتاده یه بار خانم جهانگردی تعریف می‌کرد که تو هند گوشیش را زدند و تمام دنیاش بود حاصل یه عمر جهانگردی و آشنا شدن با آدم‌های مختلف دنیا و عکس و فیلم و گزارش به باد رفته بود و چه کار خوبی کردید که گروهی رفتید و کلاه تور لیدر رو سرتون نرفته. مشتاقانه منتظر بقیه جزییات هستم و کامنت دکتر ربولی حسابی جات خالی بود و برای منی که اینستا ندارم دوری سختی بود . همه گوشی و نوت بوک و پول دنیا فدای یه تار موت خواهر .

رویای عزیزم خیلی دلم میخواد بشه بریم ایتالیا
واقعا بهش فکر کردم کاش پول برده بود
من حاضر بودم بیاد و گوشیم را بده و پولش را ازم بگیره... ولی...
عزیزدلمی خواهرمهربونم

خواننده خاموش یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 06:30

سلام
امیدوارم سفر خوش گذشته باشه، هر چند که گوشیتون رو دزد زده. من حدودا دو سال جنوب هند زندگی کردم. زیبایی های جنوب اصلا قابل مقایسه با دهلی و شمال هند نیست.
جاهایی مثل جنگل های استوایی ایالت کارناتکا دقیقا مثل تابلوهای نقاشین. پارسال، نوامبر با بچه ها رفتیم که بعد از یکماه دلشون نمی خواست برگردن. اصلا باور نمی کردن اینقدر سرسبز باشه. ایالت تامیل نادو، خیلی زیبا بود.

سلام دوست خوبم
چقدر خوبه که تجربه تون را بهم گفتید ممنون
اینطوری دلم خواست بازم سفر کنم و اینبار حتما برم سمت جنوب هند!

لیلا یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 07:45

عزیزم همیشه به سفر و خوشی ! چه قدر بده اینجوری گوشیت رو از دست دادی و چه خوب احساساتت رو مدیریت کردی. آفرین بر شما. تو اینستا همش منتظر پست بودم و تعجب کرده بودم که چرا فقط روز اول پست گذاشتین. نگو دخملمون گوشیش رو از دست داده ….

برای شما هم انشاله!
خیلی بد بود... تجربه تلخی که کاری براش از دستم بر نمیاد
حالا فکر کن بدتر این هست که نمیتونم پیچ اینستام را باز کنم

سعیده یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 10:17

همیشه به سفر تیلو جان

خیلی قشنگ و با حس خوب نوشتید و واقعا دلم خواست این سفر را برم
و واقعا متاسفم بخاطر دزدی گوشیتون

ممنون سعیده جان
من بهتون سفر به هند را توصیه میکنم ... از بس زیبایی در پس این سفر نهفته بود

الف پلف یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 10:37

سلام عزیزم ، رسیدن به خیر، نمیدونم چرا تا آخر سفر منتظر بودم موبایلت رو یه جوری بهت برسونه امیدوارم سفر های بیشتری در انتظارت باشه و حال داییتون هم خوب بشه

سلام به روی ماهت
خودمم تا ته سفر هی منتظر بودم انگار...ولی نشد...
متشکرم

مامان یک فرشته یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 13:11 http://Parvazeyekfereshte.blogsky.com

امیدوارم همیشه به گشت و گذار و تفریح بگذره برات.
راستش غم پشت نوشته هات کاملا مشخص بود تیلویی که همیشه اتفاقات کوچیک رو زیبا تعریف میکرد سفر رو فقط تعریف کرد.میدونم شک بزرگی به ادم وارد میشه خودم تجربش رو داشتم اما درس میشه برامون .چند وقت دیگه اکثر اون اطلاعات دوباره جمع میشن.فقط همیشه هر چند وقت یکبار از گوشیت توی لپ تاپ بک آپ بگیر .از همه چیزش

منم برای شما آرزوی خوشگذرونی و شادی میکنم
کاش غمم پیدا نبود... کاش درس عبرت بگیرم

چکامه یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 16:01

سلام،رسیدن بخیر
دوست جان نمیشه بادزده ارتباط بگیری گوشی روپس بگیری ازش یا مثلا دوباره ازش بخری؟کاش بتونی پس بگیری،ارزش اون خاطره هاازخودگوشی خیلی بیشتره

سلام چکامه عزیزم
اتفاقا اونجا که بودم سریع با گوشی مامان پیام نوشتم و با کمک ترانسلیت ترجمه هندی کردم و فرستادم که بیا و گوشی را به خودم بفروش یا هرچی میخوای مژدگانی بگیر و ... ولی اصلا گوشی را باز یا روشن نکرده... فکر کنم سریعا اوراقش کرده...

مانی یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 17:36

سلام تیلو جانمقلب:
رسیدن به خیر

ممنون که‌ برامون نوشتی
حدس من در باره مقصد اشتباه بود :)

متاسفم که موبایل را از دست دادی و ناراحت شدی حق داری …
اماااا فدای سرت عزیزم

سلام به روی ماهتون
متشکرم
خیلی غیرقابل حدس بود اخه
کلا غیرمنتظره بود حتی برای خودمون
ببخشید ناراحتتون کردم ... خودمم هنوز غصه دارم

م یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 23:01

خدا را شکر که خودتون ومادر سالم و به سلامتی برگشتید
هند پارچه قیمت گرفتی تیلوجان؟
تو اینستا یه پیج هست مال یه شرکته که هم گوشی دست دوم خرید و فروش میکنند و هم گوشی نو من ازشون یه دست دوم در حد نو گرفتم خیلی راضی بودم اسم پیجشون تانک هست تو اینستا فرستادم بعد یادم اومد رمزشو نداری
tank.iran

ممنون عزیزدلم
نه قیمت نگرفتم
احتمالا بی دقتی کردم چون جاهایی که رفتم اصلا پارچه ندیدم برای همین یادم رفته
ای داد... فعلا یه کمی صبوری میکنم ببینم چی میشه

جازی یکشنبه 25 آذر 1403 ساعت 23:20

با سلام
خوشحالم که بسلامتی رفتی دیار هفتاد و دوملت و از معابد و جاهای دیدنی دومین کشور بزرگ جهان را دیدی تاج محل که مقبره خاتون که ایرانی هستند و سایر اماکن دیدنی و تفریحی را از نزدیک دیدین و حال و هوایی تازه کردین
برایت بهترین ها را ارزو می کنم
tilotilomaniya1402
ادرس اینستای شماست البته ۱۴۰۲ انگلیسی است

سلام دوست خوبم
متشکرم
خیلی دیدنی بود و خیلی جا داره که ازش تعریف کنم براتون
واقعا کشور 72 ملت بود
با اونهمه خدا و آیینهای مختلف...
اسم ای دی را دارم ... رمز را فراموش کردم

تریپل دوشنبه 26 آذر 1403 ساعت 22:13

سلام.
رسیدن به خیر و همیشه به سفر و گردش، البته بدون از دست دادن موبایل و پول ووو. من استوری‌های روز اول رو دیدم و بعد خبری ازتون نبود، گفتم احتمالا برنامه‌های تور خیلی فشرده است و وقت ندارید، غافل از اینکه گوشی به سرقت رفته!
افرادی هستند که می‌تونند رمز اینستا و ایمیل رو برگردونند. من چند نفر رو می‌شناسم که این رمزهاشون رو فراموش کرده بودند یا اینستاشون رو هک کرده بودند و یه نفر (که آدرس و مشخصات ایشون رو هم دارم) اون رو براشون بازیابی کرد.

سلام تریپل جان
متشکرم
پس از اون دوستای همراه من هستید؟
روز اول خیلی خسته بودم و نتونستم هرچی دلم میخواست بنویسم و بزارم و به خودم گفتم اشکال نداره ... وقت هست... غافل از اینکه همیشه نمیدونیم چقدر زود دیر میشه!
به چند جا مراجعه کردم ولی همچنان نشده که نشده
انگار قسمت اینطوری بوده که گوشی و یه عالمه خاطره و داده از دستم بره

مانی دوشنبه 26 آذر 1403 ساعت 22:38

تیلو جانم
نمی دانم چرا در پیام بالا ، اسم من با حروف غیر قابل خواندن آمده

دوستدار
مانی

پوزش

عزیزمی
ممنون از توضیحت نازنینم

Anahita سه‌شنبه 27 آذر 1403 ساعت 08:36

سلام عزیزم
رسیدنت به خیر
چه خوب که بهتون خوش گذشته تیلو جان .
ولی حیفِ عکسها و چت‌ها.(من تا اونجا که بشه چت.های عاشقانه‌ام رو نگه میدارم ).
عکسهات شاید در آی.کلود باشند.
برای ایمیل‌ات هم فورگت‌پسورد بزن با شماره تلفن میتونی بازیابی کنی .
اینستا هم احتمالا با شماره تلفن بازیابی بشه .
..
قبلا هم برات پیام گذاشتم ولی چندنفر همنامم هستند اسمم رو به اون دلیل تغییر میدم میذارم anahita

سلام به روی ماهتون
متشکرم
جای دوستان خالی... سفر خوبی بود
منم چت ها و مسیج ها را نگه میدارم...
متاسفانه ای کلود را فعال نکرده بودم و این افسوس با من ماند
ایمیلم هم نمیدونم چرا با اینکه شماره منو نشون میده (دیدید که سر و تهش را نشون میده وسطش ستاره هست) با این حال میگه شماره اشتباهه و هیچ جوره نمیتونم دسترسی داشته باشم

سین سه‌شنبه 27 آذر 1403 ساعت 13:26

مرسی که در مورد سفرت نوشتی :)
چه مقصد جذابی هم داشتید!
گوشی هم فدای سرت، درسته که حسرت عکسها هست، اما واقعا رفتن به این سفر به از دست دادن تصاویر گذشته می‌ارزیده (البته به نظر من)
خلاصه که چه خوب که رفتید و امیدوارم بیش باد

کشور زیبایی بود هند
و اگه بتونم دوست دارم بار دیگر به قسمتهای دیگرش هم سفر کنم
البته که اینبار جور دیگه خواهم رفت
با کوله بار تجربه
الهی آمین
منم برای شما بهترین ها را آرزو میکنم

پت شنبه 1 دی 1403 ساعت 23:59

سلام تیلو جان
چه سفرنامه ی خوبی نوشتی.
در مورد گوشی و محتواش، احتمالا تو حساب گوگلت یه سری از داده ها و یا حتی عکسهات بکاپشون باشه. اگر چک نکردی، ارزش چک کردنش رو داره

سلام دوست جانم
متاسفانه چون حافظه ی گوشیم خیلی خوب بود و برام کافی بود دیتاهام را به گوگل درایو وصل نکرده بودم

لیمو یکشنبه 2 دی 1403 ساعت 12:05

واااای هندوستان خیلی خوبه اما من همیشه از دو مورد میترسم: همین دزدی و بعدی بیماری. برای تو هم خیلی خیییلی خییییلی ناراحت شدم :(
چقدر خوبه که انقدر به خودت مسلطی من همین الان هم سفر شما زهرمارم شد! میدونم چه حس بدی داره تمام اطلاعات و عکسها رو از دست دادن. مدام با خودم میگم باید بک آپ داشته باشم اما باز هم تعلل میکنم.

من خیلی از این سفر خوشم اومد
جدای از قصه ی گوشی که شد یه تجربه بزرگ برای من، سفر بینظیری بود
شاید بعدها به سفر دوباره ، البته اینبار به کلکته و کشمیر و بمبئی فکر کنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد