روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد...

سلام

روزتون زیبا

روز پاییزیتون پراز دلخوشی

به خصوص که اول هفته هم هست ... اول هفته تون پر از رنگی رنگی های دلچسب





چهارشنبه از دفتر که رفتیم بیرون با مادرجان یکی دوتا خرید خرده ریز انجام دادیم و رفتیم سر دایی جان

همچنان مریض و همچنان بدحال

براشون انار و خرمالو و شیرینی بردیم

یک ساعتی اونجا بودیم

چقدر آدمهایی که مریض میشن و خونه نشین منتظر بقیه هستند... چقدر از دیدن عیادت کننده خوشحال میشن!

بعدش هم رفتیم دیدن عمه جان که میشه مامان بزرگ مغزبادوم - چون از مکه اومده بودن

اون یکی عمه هم از شمال اومده بود و اونجا بود

دیگه یکساعتی نشستیم و برگشتیم سمت خونه

توی مسیر دوتا کار باید انجام میدادم که خدا را شکر انجام شد

تا برسیم خونه ساعت 5 بود

شام دعوت عمه جان بودیم برای ولیمه مکه... البته تالار

با عجله دوش گرفتیم

و آماده شدیم و برای ساعت 8 خودمون را رسوندیم تالار

همه ی فامیل پدری جمع بودند و جای پدرجان من خیلی خیلی خالی بود...

مدتها جز برای مراسم عزا دور هم جمع نشده بودیم

این مدتها!!!! که میگم بر میگرده به زمان کرونا و بعدش هم که پدرمن فوت شد و بعدتر پدربزرگ ... عمه پدر... پسرعمه پدر... زن عموی پدر... عموی پدر... و یکی یکی پشت سر هم...

برای همین واقعا یه دور همی آروم و بدون غصه به هممون چسبید

فقط همه تند تند یاد پدرجانم میکردند و اون لابلا چندین و چند بار چشمامون اشکی و خیس شد...

ولی در کل شب خوبی بود

چهارشنبه شب دیرتر از وقت معمول رفتیم برای خواب

بعدشم من یکی دوساعتی با آقای دکتر حرف زدم و عملا خیلی خیلی دیر خوابیدم

صبح هنوز خواب بودیم که صدای زنگ در اومد

ساعت 9 صبح بود و خواهر با دوتا فسقلیا اومده بودن که بهمون سر بزنن و به قول خودشون سورپرایزمون کنند

دیگه بیدار شدیم و مادرجان صبحانه را روی جزیره ی آشپزخونه چیدن و دور هم صبحانه خوردیم و گپ زدیم و با وجود فسقلیا و دنیای قشنگشون صبح مون رنگی رنگی شد

مادرجان کارهای اولیه ناهار را انجام دادن و با فسقلیا رفتیم یه سرکوچولو هم به خاله زدیم و برگشتیم

دور هم ناهار خوردیم و تا هوا روشن بود، رفتند به سمت خونشون

من یه کمی کار کردم و بعدشم بافتنی

به خاطر خستگی روز قبل شب یه کمی زودتر خوابیدیم و صبح جمعه سرحال بیدار شدیم

با خاله و آلاله قرار بیرون رفتن برای ظهر را گذاشتیم

بعد از صبحانه با مادرجان رفتیم باغچه

انار چیدیم و اسفناج

اومدیم خونه و دوش گرفتیم و آماده بیرون رفتن شدیم 

تا رسیدیم به خاله و آلاله ساعت نزدیک 2 بود

رفتیم چهارباغ خواجو و پیتزا خوردیم

دوتا خانم با فاصله 40 یا 50 متری از ما در حال دعوا بودند

اونقدر جیغ و داد میکردند که انرژی منفی شون کل فضا را گرفته بود

واقعا صحنه اعصاب خرد کنی بود... یکی یکی اونایی که روی صندلیهای نزدیکتر بهشون نشسته بودند از اونجا رفتند

ولی اونا دست بردار نبودند

ما با اینکه ازشون فاصله داشتیم ولی بعد از گذشت نیم ساعت دیگه واقعا اعصابمون بهم ریخته بود

من زنگ زدم به 110 و بعد از توضیح ماجرا ... ازشون بیشتر فاصله گرفتیم و اومدیم سمت ماشین

دیگه تصمیم گرفتیم برگردیم خونه خاله و دور همی عصر را اونجا در آرامش بگذرانیم

خلاصه که چای و پاییز و عزیزان... یه ترکیب برنده ست

رفتیم خونه خاله و مغزبادوم و خواهر هم اومدند و تا آخر شب دور هم بودیم

و اینگونه بود که ساعت 11 شب برگشتیم خونه

تازه ... بعد از اینکه رسیدیم خونه با مادرجان تصمیم گرفتیم انارهایی که از باغچه آوردیم را آب بگیریم و رب انار درست کنیم!!!!!

دست به کار شدیم و تا 12 و نیم انار را دانه کردیم

بعدش من با آبمیوه گیری آب انارها را گرفتم و ریختیم داخل قابلمه

انارها که رفتند روی گاز من مشغول تمیزکردن آشپزخونه شدم

مادرجان هم ماشین لباسشویی را روشن کردند

و اینگونه بود که تا ساعت 2 و نیم دستمون بند رب انار و بقیه کارها بود

بعدش دیگه بیهوش شدم

ولی امروز خیلی کار قول داده بودم و برای همین ساعت 7 بیدار شدم و صبحانه خوردم و اومدم سرکار...

وقتی صدای اذان ظهر اومد باورم نشد که اینقدر زود ظهر شده...

الان هم یه استراحت به خودم دادم و گفتم یه پست مفصل بنویسم و برم دنباله کارها را انجام بدم

میخوام ساعت 3 برم سمت خونه!!!! انشاله




پ ن 1: از روی یه سایت توی قشم برای آقای دکتر عینک سفارش دادم

رسید به دستم و از کیفیت نسبت به پولی که داده بودم راضی بودم

برای همین عکس و پیچش را براتون گذاشتم اینستاگرام

@tilotilomaniya1402



پ  ن2: یه بسته به دستم رسید...

یه بارونی سبز یشمی داخلش بود

روش نوشته بود تولدت مبارک

خواهرجان طبق معمول اول از همه سوپرایزم کرد!



پ ن 3: با خواهرا و دخترخاله - همه با هم - از یه پیچ - یه سری لوازم بهداشتی و آرایشی مثل ماسک صورت و مداد چشم و ضدآفتاب و سفیدکننده دندان و ... خریدیم

اونقدر سر این خرید گفتیم و خندیدیم و شوخی کردیم ، که واقعا وسایلی که خریدیم برام مهم نیست ... اون لحظه های خوش برام موندگار شد...

نظرات 11 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 19 آبان 1403 ساعت 14:56 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خدا پدرتونو رحمت کنه.
من همیشه با فامیل مادری راحت تر بودم تا فامیل پدری نمیدونم چرا

سلام جناب دکتر
خداوند مادرگرامی شما را هم رحمت کنه و پدرتون را براتون حفظ کنه
یه جورایی انگار همه با فامیل مادری یه طور دیگه راحت و صمیمی هستند

جازی شنبه 19 آبان 1403 ساعت 15:06

با سلام
از همه چیز گفتی الا اینکه چرا تخلف کردی و از سه شنبه گذشته تا امروز پست نگذاشتی

به هر حال زندگی در حال گدر است بقول بزرگی که فرموده زندگی و گذر عمر مثل اب در لیوان شکسته است بخوری تمام میشه نخوری حرام میشه پس از گذر زندگی لذت ببر و لحظه لحطه اش را مزه مزه کن که استفاده نکنی از دستت رفته
پیشاپــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیش تولدت مــــــــــــــــــــبارک

سلام دوست جان
شما که دیگه دوست چندین و چند ساله هستین و به این تخلفات من عادت کردید
میدونید که توضیحی هم براشون ندارم
پس سخت نگیرید
همش نگرانم مثل پسرعمو یه روزی قهر کنید و برید.. چون ایشونم دیگه آشتی نکرد

پت شنبه 19 آبان 1403 ساعت 15:56

واقعا میچسبه دور همی که سببش موضوع غمناکی نباشه. یا کلا هر خبر خوشی که بیاد. ما هم همینطور هستیم، مدام اخبار غمناک داشتیم. بعد از مدتهااااا یه تولد داشتیم که یه خاطرش بتونیم شادی کنیم.

اخ واقعا همینه... کاش همیشه دورهمی ها برای شادی باشه ... لااقل غمناک نباشه
الهی همش به شادی دورهم باشین
واقعا سالها بود که درگیر غم و غصه بودیم دسته جمعی... من همچنان برای از دست دادن پدر غمگینم و اون جمع برام خیلی سنگین و سخت بود... ولی اصلا راضی نشدم که به خاطر من خاطر دیگران مکدر بشه

سارا شنبه 19 آبان 1403 ساعت 16:27 http://Perinparadais.blogsky.com

سلام تولدتون پیشاپیش مبارک
همیشه شاد باشین
شما خبری از دل آرام ندارین؟ چرا نمینویسه
ایدی اینستاشو داشتم ولی یادم رفته

سلام عزیزدلم
متشکرم
دورادور گاه گاهی توی اینستاگرام میبینمش
خبر ندارم

الی یکشنبه 20 آبان 1403 ساعت 09:30

تولدت مبارک دختر مهربون پاییز


ممنون نازنینم

فریبا یکشنبه 20 آبان 1403 ساعت 09:53

سلام عزیزم
خوشی هاتون پر رنگ و هر روز باشه
خنده های دورهمی خیلی می چسبه

سلام عزیزدلم
دیدید گاهی هفته میگذره حتی یه بار هم از ته دل نمیخندیم؟؟؟؟ و این چقدر بد هست

الف. پلف یکشنبه 20 آبان 1403 ساعت 10:59

سلام ، خسته نباشید ، بیچاره انارها هم باور نمی کردن یکی دو صبح میخواد بپزدشون . بارونی مبارک ، خواهرجان مامانِ کیه؟ تولدتون مبارک ، واقعا هم مبارک خونواده اتون هست که چون شمایی رو دارند که دل به دلشون می دید.

سلام به روی ماهت
واقعا انارها هم متعجب شدند... ولی ما همکاری نیمه شبانه را به نحو احسنت انجام دادیم
خواهرجان دوتا هستن...چطوره براشون اسم بزاریم ... منم هردو را مینویسم خواهرجان ...
بهم اسم پیشنهاد بدین لطفا.... یکی مامان مغزبادوم... یکی مامان پسته و فندق

الف. پلف یکشنبه 20 آبان 1403 ساعت 16:20

یه کتاب هوشنگ گلشیری داره به اسم شازده احتجاب، بعد دو شخصیت اصلی اسمشون نزدیک به همه و خیلی جاها هم هر دو فخری نامیده میشن ، میخواستم بگم خواهرک بشه خواهر کوچکترتون ، دیدم خیلی نزدیک میشه . مامان مغز بادوم خوبه اینطوری سریع به ذهن میرسه

خودم هم به خواهرک فکر کردم ... ولی میدونید چون خواهر کوچیکتر زودتر ازدواج کرد و مغزبادوم از اون دوتا فسقلی بزرگتر هست ... اگه بگم خواهرک... مفهوم را میرسونه یعنی؟؟؟؟؟؟؟
به نظرتون به مامان مغزبادوم بگیم بادوم؟؟؟؟؟
ولی اونوقت به مامان پسته و فندق چی بگیم؟

شیرین چهارشنبه 23 آبان 1403 ساعت 09:00

سلام عزیزم
همیشه به خنده وشادی
سفیدکننده دندان گرفتین ؟ من تاحالا استفاده نکردم
واقعا تاثیرداره؟ اگراستفاده میکنین وراضی هستین میشه لطفا
راهنمایی کنین که مثل خمیردندونه یابصورت پودره/ اسمش چیه
ممنون عزیزم

سلام دوست خوبم
متشکرم
سفید کننده دندان را یه بار استفاده کردم
من دندونهام سفید هست ... چند تا لک پایین دندانهای پایینم بود که واقعا تمیز شدند با یکبار استفاده ... ولی نمیتونم به کسی توصیه کنم ...چون نمیدونم ضرری برای دندان داره یا نه...
قطره بود... داخل بسته بندیش یه تعداد گوش پاک کن بود که قطره را میزدیم به اون اشک پنبه ای سرِ گوش پاک کن و میکشیدیم روی دندان

زیبا شنبه 26 آبان 1403 ساعت 13:01

سلام واقعا خوشبحالت من چرا از اطرافیانم انرژی خوب نمی گیرم و واقعا تنهام همش دوست دارم ازدواج کنم و یه زندگی خوب داشته باشم تو زندگی کمبودی ندارم الان ولی روحم احتیاج داره به یه همراه و همدل واقعی

سلام عزیزم
انشاله که یه همراه و همدم بینظیر پیدا میکنی و خانواده ی خودت را تشکیل میدی و با یه عالمه انرژی خوب اطرافت را پر میکنی
آمین به آرزوی قشنگت

لیمو دوشنبه 28 آبان 1403 ساعت 09:40 https://lemonn.blogsky.com/

روح پدرت در آرامش باشه عزیزم.
چقدر کادوی تولد اینطوری به آدم میچسبه.

عزیزمی نازنینم
چقدر مهربونی اخه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد