روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

رنگ های پاییزی

سلام 

شب پاییزیتون زیبا

باز سرفیس جان را برداشتم و اومدم وسط سالن 

تلویزیون روشنه و مادرجان با تلفن مشغول صحبت کردن هستند

منم یه عالمه تایپ با خودم آوردم خونه 

گفتم قبل از شروع کار یه پست بنویسم که قول دادم روزانه نویسی را از سر بگیرم 

البته که روزانه نویسی هم به معنای دقیقا هر روز نوشتن نیست ولی حالا سعی خودم را میکنم!


صبح یه کمی دیرتر بیدار شدم 

آماده شدم و با مادرجان رفتیم دفتر

همسایه کناری که قرار شده مغازه ش را اجاره بده به غذای بیرون بر، در حال کند و کوب بود

یعنی داشتن با دستگاه سرامیکهای کف را میکندند برای اینکه یه سرویس بهداشتی برای مغازه درست کنند

این بود که سر و صدا بینهایت بود

با مادرجان رفتیم داخل و مشغول شدیم یک ساعت نگذشته بود که واقعا حالت تهوع و سردرد از شدت سرو صدا اومده بود سراغم 

اومدم بیرون و از کارگرهای مشغول کار پرسیدیم این کندن چقدر دیگه طول میکشه؟ گفتند یکساعت!

منم به مادرجان گفتم بیا بریم بیرون قدم بزنیم تا یکساعت بگذره 

واقعا از تحملم خارج شده بود

رفتیم و قدم زدیم و دوباره یه چیز گرون تومنی برای خودم خریدم 

بعد کاموای خوشگل خریدیم که برای فسقلیا کلاه زمستونی ببافم 

با مادرجان قدم زنان برگشتیم و وقتی رسیدیم که دیگه کار را تعطیل کرده بودند و رفته بودند

یه کمی کارهای دفتر را مرتب کردم و سرو سامان دادم 

ساعت نزدیک 2 بود که آلاله زنگ زد که کارش تمام شده 

دیگه با مادرجان رفتیم و سوارش کردیم 

صورتش ورم داشت ولی نتیجه خوب به نظر میرسید

خاله هم زنگ زد و گفت حتما برای ناهار بریم اونجا و دور هم باشیم 

دیگه با آلاله رفتیم خونه ی خاله جان 

سوپ گرم و سالاد لبوی خوشمزه  خوردیم 

بعدش هم ناهار و غذای اصلی خاله پز

دور همون میز آشپزخونه نشستیم و دوساعتی حرف زدیم و میوه خوردیم 

ساعت نزدیک 5 برگشتیم خونه 

یه کمی کار تایپ را انجام دادم 

مادرجان هم توی آشپزخونه مشغول بودند

میدونید عصرای نارنجی پاییزی را باید یه جور متفاوت گذروند

باید چای دم کرد و کنار عزیزان گپ زد و لحظه ها را جشن گرفت... 

من یکساعتی هم با آقای دکتر تلفنی حرف زدیم و کلی با هم خندیدیم

حالا هم باز نشستم سرکار ... گفتم بزار یه پست کوچولو بنویسم

البته بگذریم که دوبار پست را نوشتم و به خاطر مشکلات اینترنتی نصفه نیمه موند و مجبور شدم دوباره و دوباره بنویسم ... 



پ ن 1: خاله جان زنگ زدند و گفتند جلوی پارچه فروشی هستند و میخوان برام پارچه برای هودی بخرن

چه رنگی؟

منم گفتم سفید 

یادتون هست داداش جان برام کاپشن سفید آورده بود؟

عکسش را براتون توی اینستا گذاشته بودم 

حالا هدیه تولدم میشه یه هودی سفید ...که خاله با مهربونی برام میدوزه!!!!


نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور شنبه 12 آبان 1403 ساعت 21:05 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
خداروشکر با رنگ سفید آشتی کردین.

سلام جناب دکتر
نکته خوبی گفتید... سفید هم رنگه... منم یاد گرفتم
یادگیریم خوبه

جازی یکشنبه 13 آبان 1403 ساعت 01:21

با سلام
حالا که شما بی وقت پست می گذارید ما هم بی وقت جواب میدیم الان ساعت یک و ربع نیمه شب است یک سری خوابیدم و دوباره بلند شدم اب و کمی میوه خوردم دیدم پست جدید گذاشتی منم انتقام گرفتم و دیر موقع کامنت گذاشتم
قبلا می گفتند مشکی رنگ عشقه عده ای هم می گفتند ابی رنگ عشقه اما الان انگار سفید هم وارد جرگه عشاق شده به هر حال مـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک باشد و بعد از خاله نوبت دیگری باشه که زنگ بزنه و. بپرسه چه دوست داری ولی به نظر من نپرسیده خریدن لذت بیشتری به همراه داره
شب خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوش

سلام و روز بخیر
دیگه دنیای مجازی که شب و روز نداره ... توی دنیای وبلاگها همیشه روز هست ...
متشکرم

مهتاب یکشنبه 13 آبان 1403 ساعت 10:04 https://privacymahtab.blogsky.com/

باورت نمیشه دوست دارم بکوبم بیام شهرتون یه روز از صبح تا شب باهات باشم یکم انرژی زندگی به من تزریق کنی

عزیزمی
شماها خودتون انرژی زندگی هستید
شماها با بودنتون و حرفاتون و کامنتهاتون بهم حال خوب میدید
چی بهتر از اینکه تشریف بیارین و شهرمون رایه بار از چشم شما بببینم
من به هرکی بخوام پیشنهاد بدم بیاد اصفهان میگم اردیبهشت بیا...
اما پاییز هم حس و حال خودش را داره... قدم برچشم

لیمو یکشنبه 13 آبان 1403 ساعت 14:28

به به هودی سفید مبااارکه.

فدای شما
امسال دلم هی چیزای سفید میخواد
حالا نه سفیده سفید... ولی خیلی روشن
الان هم هی دارم عکس بوتها را بالا پایین میکنم

طاهره یکشنبه 13 آبان 1403 ساعت 18:36

ای جان دختر پر انرژی و باانگیزه
اغا ما که اینستا نداریم دلمون خواست مارک شیور رو بدونیم و از کدوم سایت سفارش دادین و چه قیمتی.
لطف میکنی یکم توضیح بدی عزیزوم

عزیزدلمی
مارک شیورم براون بود... فکر کردم نوشتم براتون
سایتش را نمیدونم چون خواهرم کارهای سفارشش را انجام داد
ولی براون مارک معروفی هست ... فقط باید دقت کنید سفارش کدوم کشور هست... من آلمانیش را گرفتم
توی تخفیفات فروش اون سایت بود و دو میلیون خریدم
کافی بود توضیحاتش؟

رها یکشنبه 13 آبان 1403 ساعت 20:23

مبارکتون باشه

عزیزمی رهای نازنینم

طاهره یکشنبه 13 آبان 1403 ساعت 21:12

کافی و جامع بود مرسی

عزیزمی
من ازش خیلی راضی بودم
چون غیر از موهای زاید همه پرزهای صورتم را هم شیو کرد

پت دوشنبه 14 آبان 1403 ساعت 11:48

هودی سفید

عه طرفدارای هوی سفید زیاد شدنا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد