روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مهربونی های کوچیک کوچیک - لبخندای بزرگ بزرگ

سلام

روزتون قشنگ

چه روز خوش آب و هوایی بود امروز

چقدر خنکای پاییزی دلچسبی داشت

حیف که نتونستم حتی اندازه چند دقیقه هم برم قدم بزنم

ولی بعد از دیروز بعد از ظهر که نم نم بارون پاییزی دلمون را به دست آورد... هوا یهو خنک شد

ماشینم پر از لکه های گرد و غبار شده بود... چون بارون اونقدرا نبود که بشوره و ببره...

برای همین به محض اینکه رسیدم توی پارکینگ شلنگ آب را باز کردم و چند دقیقه کوتاه شیشه ها را شستم

اونقدر خسته و هلاک بودم که حال دستمال کشیدن نداشتم

بعدش هم دیدم با این خنکای دلچسب باید حتما به گلدونهای پارکینگ و سرسرا آب بدم...


امروز اما... صبح با نسیم خنک و حال پاییزی شروع شد...

باید بگم حضرت پاییز... با اینهمه رنگ و جلوه و دلبری

اول وقت بدو بدو رفتم بانک

یه چک باید پول میشد... خانم حواس پرتی که چک را صادر کرده بود یه صفر اضافه گذاشته بود...

یه صفر ناقابل...

بعد هم چک را توی سامانه تایید کرده بود

آقای بانکی هم زحمت کشید کاراش را انجام داد بهم گفت تاییدش کن توی گوشیت

تاکید کرد با دقت نگاه کن

منم از بس عجله داشتم بی دقت نگاه کردم و رد شدم

بعد آقای بانکی گفت مطمئنی که انیقدر بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یهو پریدم بالا گفتم نه... !!!!!

گفت پس چرا تایید کردی...

دیگه زنگ زدم به خانم حواس پرت... کلی تشکر کرد که پول را برداشت نکردم...

قرار شد خودش بریزه به حساب... ولی دوباره امروز برام چک فرستاده ... چی بگم به این آدمها؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


بعدش اومدم سرکار

نانوا نیومده بود و مشتریهاش همه میومدن سراغش را از من میگرفتند

دم ظهر یه سرباز جوان اومده بود که یه کاری انجام بده

اجازه گرفت برای نوشتن چند دقیقه ای بمونه توی دفتر من

همین موقع آقای نانوا اومد و چند تا تکه نانهای مختلف داد به من گفت اینا را تست کن و بگو نظرت چیه...

نان شیرین با شیره انگور!!!!!!!!!!!!

نان شیرین با شکر

نان شیرین با آرد ذرت ...

نان جوی دو سر

نان جو ...

از هرکدوم یه تکه آورده بود...

من تکه های اول را خوردم و از خوشمزگیشون شگفت زده شدم ... یهو یادم اومد اون سرباز جوان هم توی دفتر هست

برای همین نان ها را بردم و بهش تعارف کردم ... اولش تعارف کرد! اما بعدش چند تا تکه برداشت ...

حس کردم گرسنه ست... فقیر یا محتاج نبود

اتفاقا خیلی هم مرتب و منظم و رو فرم بود... اما مسافر بود

بهش بازم نان تعارف کردم و انگورهای روی میز را

بعدش هم براش آب آوردم

لبخندش نشون میداد که مهربونی های کوچیک معجزه های بزرگ میکنند...


نظرات 11 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 8 مهر 1403 ساعت 17:56 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
هر دو چک را می‌گرفتین تا حالش جا بیاد
امان از این شیره انگور


سلام جناب دکتر
من همیشه با کامنت شما میخندم
این رگه های طنز توی کلامتون عالیییییییییییییه

الف. پلف یکشنبه 8 مهر 1403 ساعت 18:32

سلام ، نون با شیره انگور رو احتمالا همسایه اونوری بهش پیشنهاد داده بوده ، آخی چه کار خوبی کردی به اون سرباز هم تعارف کردی ، بوی نون خیلی هوس انگیزِ ، من پسرم رو باردار بودم و هنوز نمی دونستم میرفتم کلاس زبان ، پایینِ کلاسِ زبان نون فانتزی بود ،( کیک و دونات و ... هم داره ) یه عطر خوبی پیچیده بود تو کلاس ، زمان استراحت رفتم تو مغازه اشون گفتم : ببخشید چی همین الان پختید بوش بالا میاد ، گفت : نون ! خریدم و خوردم خیلی مزه داد

سلام به روی ماهت
همه گیر دادین به این شیره انگور ها... منم باید حساس بشم بهش
من خوشم نمیاد اینجا چیزی را تنهایی بخورم و کسی ببینه
اگه کسی برسه باید حتما بهش بدم ...
عزیزم...
خوردنیا اینطورین... همیشه یاد آدم میمانند

عمه اقدس الملوک یکشنبه 8 مهر 1403 ساعت 18:53 https://amehkhanoom.blogsky.com

الهی که خیر ببینی عمه جان

عمه جون
قدم رنجه کردین

ایران یکشنبه 8 مهر 1403 ساعت 19:01

من نان خیلی دوست دارم
نان داغ تازه رو میشه همیشه برای هر وعده انتخاب کرد

نوش جانتون
نان و عطرش... یعنی زندگی

ساناز یکشنبه 8 مهر 1403 ساعت 21:00

سلام عزیزم
واقها همین طوره ؛ مهربانی های کوچک معجزه های بزرگ میکند

سلام به روی ماهت
پس تجربه ش را داری

جازی دوشنبه 9 مهر 1403 ساعت 10:22

با سلام
مهربانی کوچک و بزرگ نداره چون سایز نداره که قابل اندازه گیری باشه نمیدونم شاید مهربانی از اول مهر و آبانی بود که بعد شده مهربانی چون مهر و ابان دوست داشتنی اند
اینجا که پاییز هنوز نقش تابستان را بازی می کنه کولر اسپلیت شب و روز روشن است البته نزدیکی صبح خاموشش می کنیم الان هم بیشتر از یک ساعت است که برق منطقه ما قطع شده بدون اطلاع قطع می کنند ماشین هم تو پارکینگ است با درب کرکره برقی و کار داشتم و ماشین لازم بودم و اینجا عین بازار شام هرکی به هرکیه و هیچ کس هم جوابگو نیست حتی تیلو که پست گذاشتنش هم از روال خارج شده و پاسخگو هم نیست

سلام
این سایز مهربونی بستگی به گذشت و فداکاری ای که از خودمون نشون میدیم داره
شاید هم اونطوری بوده که شما گفتید... مهر و ابانی...
اینجا که حسابی خنک شده ... خدا را شکر قطع برق هم خیلی خیلی کم

Fall50 دوشنبه 9 مهر 1403 ساعت 15:39

دستت دردنکنه برای سرباز خداروشکر که هنوز هم هستند مهربانی هایی که اگر دور ازمادر وخانواده باشی هوایت را دارند

سربازهای دور از خانه همیشه دلم را یه حالی میکنن... گناه دارن
این دوری براشون سخته

مهتاب دوشنبه 9 مهر 1403 ساعت 19:08 https://privacymahtab.blogsky.com/

به به چه نون هایی
چه خوبه که انقدر مهربونی

عزیزمی... مهربون شمایی که برام مینویسی و دلم را شاد میکنی

فنجون سه‌شنبه 10 مهر 1403 ساعت 10:41

مهربونی های کوچیک ، اثرشون خیلی بزرگه ... چون انتظارشو نداریم، بدجور به دلمون میچسبه.

ای جانم
تو که خودت اونقدر مهربونی که من همش دارم ازت یاد میگیرم

سارینا2 سه‌شنبه 10 مهر 1403 ساعت 11:06 http://sarina-2.blogfa.com

سلام تیلو جان
خوبی؟
چه پستهای پر انرژی ای
امیدوارم همیشه نیمه پر لیوان زندگیت به نیمه خالی بچربه
میگم کلا ارادت خاصی به نان داری. درسته؟
البته فکر کنم نانواهای خوبی هم دور و برت هستن
در مورد اون خانم حواس پرت فکر کنم حقش بود این دفعه که میری بانک همون چک قبلی که عدد ده برابری داشت رو پاس کنی و بعد بهش بگی بیا بقیه اش رو بهت چک بدم خودت برو بانک بگیر
جالبه که آقای بانکی حواسش جمع تر از اون خانم بوده
امیدوارم پاییز امسال پر باران و دلبر باشه
منم فکر می کنم حضور در مغازه لوازم التحریری و هم کلام شدن با بچه ها باید تجربه خوشایندی باشه

سلام به روی ماهت عزیزدلم
متشکرم
میدونی که زندگی در یک حال نیست... غم مخور... گردوروزی دورگردون برمراد ما نرفت...
من که خیلی نون دوست دارم
ولی الان چون همسایه ی نانوایی هستم بیشتر ازش مینویسم
دلم نیومد اذیت کنم... هیچوقت دلم نمیاد
اره من شغلم را دوست دارم

لیمو سه‌شنبه 17 مهر 1403 ساعت 14:17

وای با کامنت الف پلف کلی خندیدم. راست میگه بخدا کار خودشه. شما هم نان با نقوش میناکاری پیشنهاد بدین.


یا خدا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد