روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

یه کامنت منو تشویق کرد که همین الان بیام و بنویسم....

سلام

روز مهرماهی تون قشنگ

پاییزتون مبارک و شاد

روزهاتون رنگی رنگی

نارنجی و کرمی ...

اصلا هر روزتون اکلیلی و پر از رنگ و نور

این نور کم جون عصر پاییزی دل منو میبره

اونقدر هواییم میکنه که وسط روز - وسط یه عالمه کار... وسط مشغله های رنگارنگ... یهو لیوانم را پر از عطر سیب و دارچین و به و زنجفیل میکنم و به تمام جهانم میگم که چند دقیقه بایسته...

و اونوقت دمنوشم را فوت میکنم و عطرش را نفس میکشم و زل میزنم به رفت و آمدهای پر از شور پاییزی...

به بچه مدرسه ای هایی که با لباسهای فرم صبح ها مرتب و اتو کشیده میرن مدرسه و سرظهر با لباسای نامرتب و کوله های کج برمیگردن خونه

دختربچه ها با اون مقنعه هاشون دیدنی هستند

نگاه میکنم به مامانایی که گاریهای خریدشون را پر کردند و تند تند راه میرن تا زودتر به کارهاشون برسن و تا بچه ها نیومدن خونه برسن خونه

و گاهی هم یه فروشنده دوره گرد... از اونا که هندونه و خربزه میفروشن... یا اون دوره گردی که میاد و چاقو و قیچی تیز میکنه

زندگی همینطوری جریان داره؟

نانوایی نان میپزه و عطر زندگی تو کوچه جاری هست

سبزی خرد کنی روبرو - آب لیمو میگیره و برام شربت میاره...

همسایه ها از اینکه مرتب  اینجا هستم ذوق میکنن و بهم تند تند سر میزنن و مهربونیاشون برام عزیز هست

تازه ... براتون بگم از بچه مدرسه ای ها...

میان خرید میکنن... میان کتاب فنر میزنن... احساس میکنن خیلی بزرگ شدند

هرکدومشون یه دنیایی برای خودشون دارن...

منم این روزا توی دنیای بچه ها شریک هستم.. باهاشون قد میکشم ... ذوق میکنم ... دل به دلشون میدم

سر به سرشون میزارم ... ازشون در مورد مدرسه میپرسم ... از ذوقشون به ذوق میام ...

مگه مهر ماه نباید همینطوری باشه؟

دوست دارم برم بیرون و قدم بزنم ... ولی زمان ندارم ... در عوض میشینم اینجا پشت این شیشه های قدی بلند و هرچند ساعت یه بار محو تماشای بازی سایه و نور میشم ...

کار میکنم و خداوند را شاکرم برای اینکه کاری برای انجام دارم

مادرجان هم هرروز باهام میان... میوه میزارن کنار دستم و قربون  صدقه ی دست و پای بلورین بچه شون میرن...

منم ذره ذره این عشق را دریافت میکنم و زندگی را عاشقانه زندگی میکنم ...



زندگی عین یه سکه همیشه دو رو داره

من نیمه های پر را میبینم و براشون ذوق میکنم

مشکلات هستند و تا جایی که بتونم باهاشون سرو کله میزنم

طبقه زیرزمین همچنان خالی مونده و لابلای شلوغیا با بنگاهی ها هم در مراوده هستم

یه برقکار بهم معرفی کردند که یه مکنده ی قوی برای تهویه هوای اتاقهای اون طبقه زیر زمین کار بزاریم و این روزها با اونم دائما در حال سرو کله زدنم

گاه گاهی آدمهایی سرراهم قرار میگیرن که اعصابم را بهم میریزن.. ولی من میدونم که حضور این آدمها برای اینه که یاد بگیرم زندگی را چطور زندگی کنم...






پ ن 1: امروز از نانوایی کنارمون برای فسقلیا نان قندی خریدم

ببینم دوست دارن یا نه... با خودشون ببرن مدرسه



پ ن 2: برای خواهرا و خاله سفارش نان جوی دوسر دادم و امروز برامون پخته بود

مهربونی نمیتونه عطر نون باشه؟



پ ن 3: اون کیفهای مخصوص لقمه را خانم همسایه آورد و فسقلیا کلی براش ذوق کردند

هنوز استفاده نکردند که بدونم خوبه یا نه...



پ ن 4: مادرجان یه مراسمی دعوت بودند و نیاز به یه مانتوی مناسب داشتند

وسط همه شلوغیا چند ساعت تعطیل کردم و باهاشون رفتم خرید...

اولش گفتند که باید برم این مراسم و مانتوی مناسب ندارم و نمیدونم چیکار کنم...

وقتی گفتم : برای شما همیشه وقت دارم ... هیچی مهم تر از شما نیست ... و تعطیل میکنم ... برق چشماش دیدنی بود...

بخدا الان که دارم مینویسم هم بغض کردم ...

حواسم به آدمای مهم زندگیم باشه!!!!!!!!!!!!

رفتیم و به جای یه مانتو دوتا خریدیم

کنار مانتو فروشی هم یه صندل فروشی بود که صندلای طبی داشت... یه جفت صندل خوشگل هم براشون خریدم

از روز اول مهر که میشه دوست دارم کادو بخرم و بگم تولدتون مبارک ... آخر مهر تولد مامان جان هست

اینترنتی هم براشون لباس سفارش دادم دوباره ...



پ ن 5: مادرجان به دوتا خواهرام هدیه نقدی دادند و قسم دادند که برای تولدشون هیچ کادویی نخرن

گفتند هروقت چیزی نیاز داشتم بهتون میگم ...



پ ن 6: کنار لحظه هام جای پدرجانم خیلی خالیه... 

شکلات گذاشتم کنار عکسشون روی میز

هرکی وارد میشه ...

جات خالیه و من از نبودنت درد میکشم...


پ ن 7: تماس گرفتم آقایی که همیشه برامون کاغذ میارن... بی هوا سراغ بابا را گرفتند

بعد هم خودشون بغضی شدند... گفتند باورش سخته...


پ ن 8: خیلی پر از حرفم... ولی زمان ندارم

برام بنویسید

کامنتهاتون بهم انرژی و انگیزه میده ... عین کامنت طلا بانو که باعث شد این پست را بنویسم

نظرات 13 + ارسال نظر
Paria چهارشنبه 4 مهر 1403 ساعت 15:04 https://pashmaks-diary.blogsky.com/

اینقد وایب و حس قشنگ و مثبتی گرفتم که حد نداره... امروز اتفاقای بدی افتاده بود اما با خوندن نوشتت واقعا سعی کردم نیمه پر لیوان رو ببینم و الان خوشحالم واقعا زندگی همینه اگه بهش با دید مثبت نگاه کنیم واقعا قشنگه

همینه ...
بعد از یه روز سخت و پر از انرژی منفی باید تلاشمون را بکنیم که هرطوری شده انرژی مثبت به خودمون بدیم
بقیه روز را یه طور دیگه زندگی کن... اون حال بدها را هم فعلا فراموش کن
به موقع راهکارهای درست را پیدا میکنی و همه چی بهتر میشه

ربولی حسن کور چهارشنبه 4 مهر 1403 ساعت 15:53 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا چرا وقتی بچه بودیم این قدر دوست داشتیم که زودتر بزرگ بشیم؟ حیف دنیای بچگی نبود؟

سلام جناب دکتر
والا... بهترین دوران زندگی همون دوران کودکی هست...
همین الانم هی میگم هفته بعد... ماه بعد...منتظر زمانهای آینده ایم... در حالی بهترین روزها همین روزهای فعلی هستند

الف. پلف چهارشنبه 4 مهر 1403 ساعت 16:00

سلام ، به به چه پست خوش انرژی ، ترکیب شیره انگور با هر چی هم نشونه مهربونی بود دیگه نون و عطرش که اول و آخر مهربونی و برکته. راستی مغز بادوم رو تو این چند روز دیدید؟ خواستم ببینم تو مسیر تونست ببینتتون؟

سلام به روی ماهت
تازگی دیگه بهم شیره انگور ندادن
فعلا توی ترکیبات لیموی تازه هستیم
دیدمش ولی نه توی مسیر... رفتم بهش سرزدم دم در خانه
اندازه دوتا ماچ آبدار هم که شده هر چند روز یه بار بهش سر میزنم ... عجیب این بچه را دوست دارم
خیلی مدرسه ش به من نزدیکه ... ولی خب با سرویس میره و میاد و مسیر سرویسش هم اینطرفی نیست

ساناز چهارشنبه 4 مهر 1403 ساعت 17:51

سلام تیلو‌ جان
خدا قوت
ادم در کنار دانش اموزها و دانشجوها حس جوونی و نشاط داره
روزهات قشنگ و رنگی رنگی
ممنونم از حس و انرژی عالی پستهات

سلام ساناز جانم
متشکرم عزیزم
همینطوریه... اون حس و شور و اشتیاق مسری هست
منم ممنونم که همراه و همدلی و بهم حس خوب میدی

آسمان پنج‌شنبه 5 مهر 1403 ساعت 04:46 http://avare.blog.ir

روح پدرتون در آرامش باشه
این آفتاب کم رمق کشدار واقعا آدمو یاد دوران دبستان و مشقای بعد از ظهر میندازه!
البته ای ن پست هم خیلی بوی پاییز داشت. بوی نارنگی میداد!

ممنون عزیزدلم
خدا رفتگان شما را بیامرزه و به خودتون و عزیزانتون سلامتی بده
عزیزمی... برات بهترینها را آرزو میکنم

فرناز پنج‌شنبه 5 مهر 1403 ساعت 06:18 https://ghatareelm.blogsky.com/

من تازه با شما آشنا شدم و انقدر پستهاتون پر از انرژی و حس زیبای زندگیه که بعضی وقتها دوبار میخونمشون.
کاش هر شب مینوشتین

ای جانم
چقدر خوبه که دوستای تازه پیدا میکنم
این روزا زیادی شلوغم ولی در اولین فرصت میام وبلاگت و کلی باهم دیگه گپ میزنیم
والا الان خیلی شلوغم
وگرنه این وبلاگ کلا روزانه نویسی هست و باید هر روز بنویسم

آزاده شنبه 7 مهر 1403 ساعت 08:33

خیلی قشنگ بود

عزیزمی
قشنگ شمایی

جازی شنبه 7 مهر 1403 ساعت 10:58

با سلام
کجایی دختر گل درسته تعطیل بود اما چند بار سر زدم دیدم پست جدید نیست امروز دیگه گفتم تا حالا پست جدیدی گذاشته ولی....

سلام دوست خوبم
دیگه غیبتام اونقدر زیاد شده که خودم هم قبول دارم خیلی دیر به دیر مینویسم
شرمنده

طلا بانو شنبه 7 مهر 1403 ساعت 12:45 http://ourgreenlife.blogfa.com/

باعث افتخار من هست که کامنت من تشویقتون کرد این پست زیبا را بنویسید و منتشر کنید.

همون روز خوندم و اینقدر کیف کردم که نگو. منتها با موبایل نمیتونم کامنت بگذارم و دیگه باید صبر میکردم بیام سر کار و بعد کامنت بگذارم.

آخی... یاد روزهای مدرسه بخیر.
چه دغدغه های بیخود و بی مزه ای داشتیم وقتی بچه بودیم! بعد همونا واقعااااا برامون دغدغه بود!!! حیف

ای جانم
تشویقتون حرف نداشت
باعث یه حرکت فوری شد
شما همین که همراه و همدلی برام دنیا دنیا ارزش داره
هر دوره ای دغدغه های خودش را داره
حتما بعدها به دغدغه های این روزهامون هم همین را خواهیم گفت

ونوس شنبه 7 مهر 1403 ساعت 14:14 http://shakibajoon90.blogfa.com

وای تیلوجان ..روزهات همیشه رنگی رنگی وشاد..نوشته هات انرزیش به منم رسید ... همیشه حال دلت خوب بانو.....عشق برای شما

ای جونم
انرژی حضور شما هم به من رسید
متشکرم که همراه و مهربونی ... ممنون که برام کامنت میزاری

لیمو یکشنبه 8 مهر 1403 ساعت 11:24

خدا من رو ببخشه اما از بچه مدرسه ای ها خوشم نمیاد. باعث ترافیک و شلوغی و سروصدا. چه همه روزهایی که بخاطرشون دیر رسیدم و کلی حرص خوردم.
+ سلامت باشن مامان عزیزت و همیشه سایه شون مستدام

شاید آثار سن و سال باشه ... منم اینهمه شلوغیشون را قبل تر ها دوست نداشتم ... ولی... اخ اخ
عزیزمی
عزیزات همیشه سالم باشن
بیشتر از شاه داماد بنویس... ببینم تو چه حال و احوالی هستین... عاشقیهاتون حتما خوندنیه

جازی یکشنبه 8 مهر 1403 ساعت 14:54

با سلام
یواش یواش دارم نگرانت میشم
تو کجایی تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیلو
مگه دستم بهت نرسه من میدونم و تو و خدای بالای سر
اخه دختر تو فکر نمی کنی دوستانت نگرانت میشن

سلام دوست جان
ببخشید نگرانتون کردم ... یه دنیا شرمنده ام

چکامه دوشنبه 9 مهر 1403 ساعت 22:14

سلام،من جدیدم
وبلاگ قشنگیه ،روزانه های شادومثبت شما به ماهم انرژی میده

سلام به روی ماهت
قدم برچشم
چقدر خوبه که دوستای جدید هم داشته باشیم ... خوش آمدید
امیدوارم خوشت بیاد و دوست دائمی بشی و کنارم بمونی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد