روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

هر نفس این پردهٔ چابک رقیب / بازی‌یی از پرده برآرد غریب

سلام

روزتون زیبا

زندگیتون پر از انرژی مثبت

جهان بر پایه ی انرژی میچرخه

« بی عشق جهان یعنی یک چرخش بی معنی»

تا میتونید انرژی مثبت به بقیه بدید و دور و برتو را پر کنید از آدمهای مثبت

با آدمهای ارزشمند دوستی کنید و ازشون یاد بگیرید

مهربون باشید و به بقیه مهربونی کنید و مطمئن باشید ، جهان همین انرژی و حال خوب را بهتون برمیگردونه

صبح که بیدار میشید هر فرکانسی که به کائنات بفرستید عین بومرنگ برمیگرده به خودتون ...

من که یاد گرفتم هرکاری میکنم در حق خودم میکنم

چه خوب باشم چه بد

تمام جهان انعکاس رفتارهای خودم هست

هرجایی حرص میخورم و کارم لنگ میشه باید یه نگاهی بندازم به عملکرد خودم ...



حالا دیگه روزهام پر شده از کارهای مربوط به دفترم

گوشیم پشت سرهم زنگ میخوره و باید یه عالمه حرف بزنم و این کلی جای شکر داره

دیروز نزدیک ساعت 1 بود که پیامک اداره برق اومد که احتمالا از ساعت 1 تا 3 قطعی برق خواهید داشت

منم سریع جمع و جور کردم و رفتم خونه

رسیدم خونه و یه سر نشستم سرلپ تاپ

ناهار خوردم و باز بدون اتلاف وقت به کارم ادامه دادم

تا نزدیک ساعت 6 که دیگه شارژ لپ تاپ رو به پایان بود

اونو زدم به شارژ و یه قهوه ی خوش عطر درست کردم و توی فنجون های خوشگل با شیرفوم دار تزئین کردم

بعدش هم یه سینی چوبی خوشگل و یه ظرف شکلات

انگار که یه مهمان عزیز را میخوام پذیرایی کنم ...

کنار مادرجان نشستم و به این فکر کردم کی عزیزتر از مادری که زندگیم را پر از آرامش و عشق کرده؟

کنار هم قهوه خوردیم و حرف زدیم و یه قسمت از سریالمون را دیدیم

یک ساعت و نیم بعد دوباره مشغول کار شدم

یه کمی فایلی که روش کار میکردم بد قلق بودم و اذیتم کرد

تا ساعت 12 شب یه نفس پای سیستم بودم

دیگه مسواک زدم و رفتم توی رختخواب

زنگ زدم آقای دکتر... میخواستم غرغر کنم که خسته ام و خودمو لوس کنم که دیدم حال ایشون از من خرابتره

خبرداد که یه قراردادی که بسته بود و کلی وقت و انرژی براش گذاشته بود در حال فسخ شدن هست!!!!!

دیگه جایی برای غرغر نبود

هردو تصمیم گرفتیم بیخیال کل دنیا بریم بخوابیم و برای یه روز تازه انرژی ذخیره کنیم

صبح یه کمی زودتر بیدار شدم و تصمیم گرفتم برم باشگاه

اصلا هرچقدر هم کار داشته باشم باید باشگاه را برم

تعدادمون توی سانس خیلی کم شده و کلا 4 نفر بودیم

ولی خوش گذشت

ورزش کردیم و کالری سوزوندیم و آخر وقت هم ده دقیقه رفتم دوچرخه ثابت

و الان هم اومدم که یه روز دیگه را شروع کنم

توی مسیر یه تماس با آقای دکتر گرفتم و ایشون روز کاریشون را چند ساعتی بود که شروع کرده بودند

یه گپ کوتاه زدیم و قرار شد اصلا غرنزنیم و پرانرژی تر از همیشه برنامه هامون را دنبال کنیم

مگه زندگی همین بالا و پایین ها نیست؟

مگه این بالا و پایین عین اون خط روی نوار قلب، نشان دهنده ی این نیست که ما زنده ایم ؟

پس حالا که موهبت زندگی توی دستامونه باید ازش استفاده کنیم

کم و زیاد ...بالا و پایین ... سخت و آسون ... دنیا میگذره

مراقب سلامتی مون باشیم

من که ظرف عناب تازه ای که مادرجان از باغچه برام چیده را گذاشتم کنار دستم ...

بطری آبم هم پر از عطر گلاب هست







پ ن 1: همچنان درگیر مسائل مربوط به خونه و اجاره دادنش هستم


پ ن 2: از سایت آرتی خرید کردم

از خریدم راضی بودم

همون چیزی را فرستاده بودند که توی عکس دیده بودم

تخفیف خوبی هم داشت


پ ن 3: عطر نان توی کوچه پیچیده

نظرات 10 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 7 شهریور 1403 ساعت 11:03 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
درواقع نه با یک مهمان عزیز که با یک میزبان عزیز قهوه خوردید.
چه خوب که با سرفیس هم کار کردید تا دلش نشکنه

سلام جناب دکتر
این قهوه های عصرگاهی یکی از دلخوشیهای این روزهای منه...
گاهی یه لحظه هایی تو زندگی هست که انگار نقطه عطف میشه برای تحمل بقیه روز و این قهوه های عصرگاهی مادردختری ....
اون بیچاره از روزی که اومده خونه ی ما یه لحظه آروم و قرار نداشته و واقعا کاش زودتر دست به کار شده بودم تا الان اینقدر اذیت نشم

مانی پنج‌شنبه 8 شهریور 1403 ساعت 05:43

تیلو جانم
قهوه عصرگاهی نوش جان خودت و مادر جان
و دلخوشی ها بیش باد .

ممنونم خانم دکتر
کاش قدر داشته هامون را بدانیم
کاش حواسمون به عزیزامون باشه
کاش حواسمون به دل خودمون به دلخوشیامون باشه
زندگی کوتاهه... و فرصت ها کم ....

پت پنج‌شنبه 8 شهریور 1403 ساعت 11:51

آدم گاهی یادش میره عزیزترینش کنارشه، باهاش وقت بگذرونه

همینطوره
آدم قدر داشته هاش را نمیدونه
نزدیکترینهامون ، عزیزترینهامونن... حواسمون بهشون باشه

زایر پنج‌شنبه 8 شهریور 1403 ساعت 12:44

چه خوب که ادم روزش رو بدون غر شروع کنه.
همیشه وبلاگت انرژی بخشه.
راستی پرنده گولو وبش رو رمزدار کرده اگه احیانا بهشون دسترسی داشتید بگید ما رو محروم نکنن از قلم زیباش.

دیدی بعضی وقتا ناخواسته چقدر غرغر میکنیم
بهم لطف داری ... از وجود شماها انرژی میگیرم
منم دیروز متوجه شدم که وبلاگش را رمزی کرده
منم غصه م شد

جازی جمعه 9 شهریور 1403 ساعت 10:07

با سلام
قهوه ای که کنار عزیزان خورده شود از عسل شیرینتر است
خدا را شکر که کارهایت شروع و شلوغ شده و انشالله برکت در مال و روزی ات و همچنین سلامتی برای خودت و خانواده و عزیزانت باشد
چقدر خوب است که به جای غرغر و انرژی منفی، به سوی انرژی مثبت تغییر جهت می دهید و روحیه و باطن و درون را با اکسیژن شادی و زیبا بینی پر می کنی
اما ماشین را غروب دخترانم بردند که بروند منزل عمه شان و رفتند و موقع برگشت هر کار کردند روشن نشد من. با اسنپ رفتم با کمک چند نفر ماشین را هل دادیم ولی روشن نشد با این که بنزین هم داشتم با اسثپ رفتم پمپ بنزین و بنزین اوردم و باز فایده ای نداشت زنگ زدم امداد خودرو که بعد از کلی معطلی و گرفتن مشخصات ماشین و ادرس گفتند که امداد خودروی شهرستان رفته مرز مهران و نیستند اگر جرثقیل می خواهید بفرستم که فبول نکردم ماشین را همان جا قفل کردم و رفتم خونه صبح رفتم سر وقت ماشین و زنگ زدم به جرثقیل امد و ماشین را بردم تعمیر گاه و علت روشن نشدن پمپ بنزین ماشین بود که با بررسی متوجه شدند که برق پمپ مشکل دارد و با پنج سانت سیم افشان که لخت کرد و به پمپ بنزین وصل کرد با اولین تک استارت روشن شد و قضیه به پایان رسید و نکته جالب اینکه دویست تومن حمل جرثقیل شد و صد تومن هم تعمیر کار گرفت خیلی بیشتر از این پول اسنپ داده بودیم

سلام دوست خوبم
البته من برای خودم قهوه را با سیروپ شیرین میکنم...
از یه جایی به بعد توان خوردن تلخی ها را ندارم ...
الحمدلله ... الهی هرکی هر کسب و کاری داره خیرش را ببینه و براش برکت داشته باشه
بلا از شما و خانواده تون دور باشه
چقدر حمل با جرثقیل اونجا ارزون بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا را شکر که خیلی هزینه ی زیادی در بر نداشت و خدا را شکر که زودی درست شد

عمه اقدس الملوک جمعه 9 شهریور 1403 ساعت 16:10 https://amehkhanoom.blogsky.com

الهی که حال دلت همیشه سبز باشه عمه جان و خنده روی لبهای قشنگت غنچه کنه


ممنون که بهم سر میزنی عمه جان

رسیدن جمعه 9 شهریور 1403 ساعت 21:14

آرتی عالیه منم ازش خرید کردم قبلا
مبارکت باشه

جنسای خوبی داره و سایتش هم برای خرید خیلی راحت و ساده و در دسترس هست
منم ازش راضی هستم
شعبه ی خرید حضوریش به من نزدیکه... ولی من خرید اینترنتی از آرتی را بیشتر دوست دارم

ونوس شنبه 10 شهریور 1403 ساعت 06:57 http://shakibajoon90.blogfa.com

چه دلخوشی قشنگی .. ولی من جای شما بودم .. بی تردید می رفتمپیش عشق جان... حیف نیست دوراز عشق....

این دوری انتخاب هر دومون بوده
دوری سخته
رابطه راه دور خیلی خیلی سخته
ولی اینطوری هم عاشقیم و هم کنار خانواده هامون ...

لیمو شنبه 10 شهریور 1403 ساعت 15:55

کاش من هم به اندازه ی تو دختر خوبی برای مامانم بودم تیلوجون

لیموی نازنینم
سن و سال توی این روابط خیلی خیلی اثر داره
مطمئنم دختر خیلی خوب و مهربون و دلسوزی هستی...
من به خاطر نبود پدرجان باید و مسئولم که اینهمه نزدیک و نفس به نفس مادرجان زندگی کنم

جازی یکشنبه 11 شهریور 1403 ساعت 12:44

با سلام
چقدر خوب که این همه غیبت می کنی و به یه تنبیه کوچک هم برا خودت در نظر نمی گیری

چقدر خوب است که با عزیزان وقت می گذرانی و لحظه به لحظه کنار انان هستی
یکی از فامیل های نزدیک که خانم دکتری هستند و مادرشان تنها و مریض بودند به علت شغل طبابت و تدریس در دانشگاه و خانه داری گمتر وقت می کردند که به مادرشان سر بزنند و چند بار مادر ازش خواسته بود که بجه هایش را بیارد تا انها را ببیند که بخاطر امتحانات و کنکور و... انجام نشد تا اینکه یک روز نوه اش میره سر بزنه که کسی در باز نمی کنه از دیوار میره داخل تا مادر بزرگ فوت کرده و اورژانس میاد میگه حدود ده ساعت از فوتش گذشته حالا این خانم دکتر دجار عذاب وجدان شده و اصلا ارامش نداره و افسردگی گرفته و همیشه در حال گریه است و نه سر کار میره نه دانشگاه میره و...

سلام دوست جان
اگه بگم خودم را به جلاد سپردم برای فلک شدن خوبه؟

امان از اینکه خیلی زود دیر میشه
الهی هرکی هر عزیزی داره کنار هم شاد و سلامت زندگی کنند...
زمان خیلی زود میگذره و خیلی ساده فرصتها از دست میره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد