روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

گفت دانایی که: گرگی خیره سر، هست پنهان در نهاد هر بشر!

سلام

روزتون زیبا

اردیبهشتتون قشنگ

لحظه هاتون تاب

آسمون دلتون عین آسمون این روزها آبی و پر از ابرهای سفید و پشمکی

لبخندتون پررنگ

معجزه های زندگیتون نزدیک


امروز بازم پر از انرژی هستم

کامنت یه دوستی را خوندم و یادم اومد که در درون هر کدوم از ما پیامبری هست که رسالتی داره

کاش پیامبر درونمون را بشناسیم و رسالتمون را درک کنیم

یاد بگیریم هرکدوم از ما میتونیم معجزه کنیم

برای خودمون

برای اطرافیانمون

و برای کسایی که شاید یه رهگذرن ولی معجزه ی ما زندگیشون را حتی برای لحظه ای شیرین میکنه

دیروز سر راه نان سنگک خریدم

مامان جان باغچه بود رفتم دنبالشون

دخترهمسایه را توی کوچه باغ دیدم و یه نون سنگک داغ دادم بهش

لبخند زد ... قسمتی از رسالت من مهربونی های ساده و کوچولو به دیگرانه

بعدش هم یه سر زدم به مزار پدرجان ... باید گلها را آب میدادم

یه آقایی سرچهارراه اسپند دود میکرد... یه نون سنگک هم قسمت اون بود

بعدش هم پیش به سوی خانه

ناهار خوردیم

بعدش کتابم راگرفتم دستم و هوای بهاری منو برد توی خلسه و خواب

بیدار شدم و با مادرجان با آداب مخصوص خودم ، قهوه خوردیم

بعدش هم نشستم پای بساط میناکاری

آقای دکتر همه دیروز را درگیر پروسه درمان و پیگیری سلامت پدرشون بودند

و من زیرلب براشون دعا میکردم و ذکرهای دلچسب خودم را میگفتم ...

با مادرجان سریال دیدیم

در حالی که مادرجان در حال آماده کردن نعناها، برای خشک کردن بودند...

یه عالمه نعنا و غنچه های گل محمدی از باغچه چیده بودند




پ ن 1: مغزبادوم بهم زنگ زد و گفت منو میبری موهام را کوتاه کنم؟

با ذوق قبول کردم

مدتی هست از طرف مدرسه میبرنشون استخر

من همون جلسه اول بهش پیشنهاد دادم که موهاش را کوتاه کنه تا راحت باشه

اما قبول نکرد

حالا خودش تصمیم گرفته

الان زنگ میزنم آرایشگاه برای بعدازظهر براش نوبت میگیرم



پ ن 2: دارم یه تعدادی بند عینک برای فروش آماده میکنم

باید عکسش را برای شماها هم بزارم


پ ن 3: یه عالمه دفترچه ی کوچولو سفارش گرفتم

باید اونا را هم برای یه عالمه دختربچه آماده کنم




نظرات 6 + ارسال نظر
ربولی حسن کور دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 11:01 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
بالاخره گرگ خیره سر توی نهادمون هست یا درونمون پیامبر داریم؟!
البته فکر کنم هردوشونو داشته باشیم

سلام جناب دکتر
هردو را داریم
بستگی داره به کدوم پر و بال بدیم و کدومش را جدی بگیریم و به حرف کدوم گوش بدیم

فاضله دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 11:35 http://1000-va2harf.blogsky.com

یک زن دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 12:20

سلام
به توصیه چند پست قبل شما، آخر هفته اومدیم اصفهان و کلی لذت بردیم از تمیزی و شادابی شهر

سلام دوست خوبم
چقدر خوشحالم که توصیه به جا و به موقعی بوده و از این سفر لذت بردید و خاطره های خوب درست کردید...

نوشین دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 14:20

همه چیز از نگاه شما خوشمزه و زیبا و دلچسبه، مثلا مینویسی نون سنگک داغ، ادم دلش میخواد، یا مثلا میگیآداب خاص قهوه خوردن دلم میخواد بدونم چیه و منم انجام بدم، یا مثلا میگین کوتاهی مو، دلم میخاد کوتاه کنم، خلاصه دلم میخواد حای فندق باشم و هی زنگ بزنم ریز ریز بگم چیکار کنم و نکنم و تعریف کنم، الهی برای عزیزانتون بمونین

سلام نوشین عزیزم
هر موقع عکس خودت و دخترا را میبینم ذوق میکنم
الهی همیشه شاد و سلامت باشید و کنار هم به شادی روزگار بگذرونید
چقدر خوبه که این کارهای ساده و کوچیک میتونه حالمون را خوب کنه
و چقدر خوشحالم که شما هم ازشون انرژی میگیرید
برام بیشتر بنویس
منم از نظراتت انگیزه میگیرم

مهتا دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 15:33

من عاشق بارونم تو این مدت وقتی بارون نم نم می باره میرم تو حیاط زیر بارون خیلی حس خوبی میده
کاش زودتر عکس بند عینکا رو بزاری

این روزها به لطف پروردگار یه عالمه بارون داشتیم ... واقعا شکر
بهار زیبا و پر باران...
بله ... عکسها را براتون گذاشتم اینستا

مهردخت دوشنبه 17 اردیبهشت 1403 ساعت 16:57

من مشتاقانه منتظر بندعینک هاتونم


دوست جان همراه و مهربان... متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد