روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خانه دوست کجاست...

سلام

روزتون زیبا

زمستونتون دلچسب

روزشمارتون پر از علامت های قشنگ

امیدوارم هر روز از بهمن ماه را که تیک میزنید چشماتون برق بزنه

امیدوارم پر از خبرهای خوب باشه این زمستون براتون



یکشنبه دانا اومد پیشم

یه کاری داشت براش انجام دادم

یه مشورتی کردیم و قرار برای دوشنبه که میخوایم بریم خونه للی را گذاشتیم

دیروز صبح زودتر بیدار شدم

آماده شدم رفتم باشگاه

یکساعت پر از انرژی ورزش کردیم

خدا را شکر مروارید جون هم بهتر شده بود

بعدش بدو بدو اومدم خونه

دوش گرفتم و آماده شدم

یک قوری و وارمر میناکاری که به نظر خودم خیلی شکیل و زیبا بود برای للی برداشتم و توی باکس گذاشتم

خمیردندون هم براش از سفر آورده بودم

برای دانا هم خمیر دندون آورده بودم

آرایش کردم و یکی از بلوزهای جدیدم را پوشیدم

سرساعت رفتم دنبال دانا

با دختر کوچولوش اومده بود

به کمک لوکیشینی که للی داده بود رفتیم سمت خونشون ...

نزدیک ساعت 12 رسیدیم

یه خونه گرم و فسقلی

سلیقه ی للی را میشناسم و دقیقا خونه سلیقه ی خودش بود

با سلیقه ی من یه کمی متفاوت هست ... زیادی ساده ...

ولی خونه قشنگی بود اولین حسی که بهم دست داد حس گرما و مهربونی بود

انرژی خوبی توی خونشون بود

پذیرایی کرد

برامون ناهار قیمه و بادمجان با سالاد و نوشیدنی آماده کرده بود

بعد از ناهار هم یه مدل دسر خوشمره ی موزی

یه عالمه حرف زدیم

عکس و کلیپ مربوط به عروسی للی را تماشا کردیم

البته یه مهمانی ساده و خانوادگی و جمع و جور گرفت به جای عروسی

یه جایی از کلیپ که یاد پدرمرحومش کرده بود و عکس و فیلم از پدر بود بغض کردیم و اشک ریختیم

تا حدود ساعت 5 اونجا بودیم و خوش گذشت

برگشتیم سمت خونه

دانا و دخترش را پیاده کردم و پیش به سوی مادرجان

یکی دو ساعت هم قبل از خواب میناکاری کردم



امروز صبح هم با مادرجان اومدیم

اول رفتیم سراغ یکی از مغازه های خیلی بزرگ میوه و تره بار

میوه و سبزی و وسایل سالاد خریدیم

الان هم مادرجان رفتند کمی قدم بزنند

منم نشستم پشت سیستم تا یه پست بنویسم

دفترکارم سوت و کور هست

عطر نان پیچیده توی کوچه و آقای نانوا در حال پختن نان خشک هست

دو تا بچه گربه اونطرف کوچه توی آفتاب نشستن و به سکوت کوچه زل زدن...




پ ن 1: آقای دکتر سخت در حال جنگیدن برای رفع مشکل هستند


پ ن 2: برای جمعه برنامه تولد بازی برای خاله جان داریم (مامانِ اطلسی)


پ ن 3:  توی جمع دوستام که هستم از آقای دکتر حرف پیش میاد

للی که از اول از حضور اقای دکتر خبر داشته

دانا هم از وقتی باهام دوست شد میدونه

سراغشون را میگیرن... سلام میرسونن...

توی این سالها هروقت للی یا دانا نیاز به مشاوره و کمک داشتند زنگ زدند به آقای دکتر

این همون جمعی هست که خیلی راحت من خودم هستم ...


پ ن 4: مغزبادوم رفت دندانپزشکی

وقتی برگشت زنگ زد برام از درد و استرس هاش گفت...

دندانپزشکش با کمی بی حوصلگی باعث شده بود که بترسه

مغزبادوم از وقتی خیلی کوچولو بود میرفت دندانپزشکی و ترس از دندانپزشکی نداشت

و حالا که بزرگتر شده ... یکی دوبار تجربه ناخوشایند باعث شده که این حس ترس را تجربه کنه...


نظرات 4 + ارسال نظر
ربولی حسن کور سه‌شنبه 10 بهمن 1402 ساعت 12:35 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
تا چند ماه بعد از عروسی ما هرکسی میومد خونه بابا اینها مهمونی براشون فیلم عروسی ما را میگذاشتند و ما حرص میخوردیم
الان سالهاست که ندیدیمش.
چه خوب که آدم چنین دوستانی داشته باشه.


سلام جناب دکتر
این حالت که عروس داماد حرص میخورن و فیلم عروسیشون برای همه نمایش داده میشه را دقیق میشناسم
الان دیگه از اون فیلم خبری نیست
یه کلیپ ده دقیقه ای بود که دیدیم

مانلی سه‌شنبه 10 بهمن 1402 ساعت 20:46

سلام بر تیلوی رنگی رنگی
خیلییییییییییی خوبی دختر جان
خیلی وجودت نعمته
دوستت دارم دوست ندیده ام
با قلب مهربونت دعامون کن

سلام دوست عزیزم
بهم لطف داری
از اینکه همراه و همدل من هستید خیلی خیلی سپاسگزارم

مانی چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 08:43

تیلو جانم
همگی تندرست باشین
با آرزوی پیروزی برای آقای دکتر ، در حل مشکل

متشکرم دوست خوبم
ممنون از آرزوی خوبتون ... من به انرژیها و دعاهاتون دلخوشم

لیمو چهارشنبه 11 بهمن 1402 ساعت 10:03 https://lemonn.blogsky.com

چقدر این آرزو رو دوست داشتم: روزشمارتون پر از علامتهای قشنگ
+ خداقوت به آقای دکتر و به شما که در پشت صحنه حمایت و همراهی میکنی

این آرزوی قشنگیه... منم دوستش دارم
میدونی که آقایون بخوان یه کاری بکنن بخوای و نخوای باید حمایتشون کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد