ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
روزتون زیبا
زندگی تون پر از انرژی
اونقدر روی دور تند و شلوغ پلوغم که نمیدونم کی صبحم به شب میرسه و شبهام کی به صبح...
چهارشنبه بعد از کار از راه رفتم خونه خاله جان
جای پارک نبود و نیم ساعتی معطل جای پارک بودم
بقیه همه ناهار خورده بودند
تا شب اونجا دور هم بودیم و خوش گذشت
شب خاله و اطلسی ماندند خونه اونیکی خاله
خواهر و مغزبادوم هم رفتند خونه خودشون
ما و خواهر و فندوق و پسته اومدیم سمت خونه ما
توی راه رفتیم پاتوق عمواینا
اونیکی عمو هم اونجا بود و بچه ها را دید و کلی خوشحال شدند و تا حدود ساعت 2 شب اونجا بودیم
پنجشنبه میخواستم بیام سرکار ولی اونقدر خسته و هلاک بودم که اصلا شدنی نبود
صبح دیرتر بیدار شدم
با فسقلیا صبحانه خوردیم و بازی کردیم و تا عصر با هم بودیم
عصر هم باز رفتیم خونه خاله جان
همگی و دسته جمعی
خواهرجان به کمک خاله کوکوی مرغ پختند و دور هم بودیم و آخر شب همه رفتند خونه خودشون
ولی ما برای جمعه شب عموجان ها و خانواده شون را دعوت کردیم برای شام
خواهر و فندوق و پسته که رفتند خونشون و گفتند نمیان برای مهمونی
جمعه صبح زودتر بیدار شدیم و با مادرجان رفتیم باغچه
من انگور چیدیم
مادرجان انجیر
یه آقایی هم اومده بود کمکمون علف بچینه
دیگه انگورها را با وسواس خودم شستم و بعدش رفتم کمک اون آقا
یه قسمتی را کامل از علف های هرز پاک کردیم و اون آقا گفتند که این علفها دیگه خیلی زیاد شدند و نیاز به سمپاشی دارند
قرار شد امروز خودشون برن و سمپاشی را به کمک اون همسایه افغان که نزدیک باغچه هست انجام بدن
با توجه به اینکه دیروز تولد پدرجان بود بعد از اینکه کارمون توی باغچه تمام شد رفتیم سمت مزار پدرجان
مثل پارسال از قبل هماهنگ کرده بودم که کیک و کادوی تولد پدرجان برسه به دست کسی که خوشحال بشه و این خوشحالی نوری بشه...
کیک به همراه به تیشرت رسید به دست یه پسر جوان که بیمار هست و نیاز به کمک داره
بعد از زیارت اهل قبور اومدیم سمت خونه
اول تراس را شستم و تمیز کردم
بعد هم جارو برقی زدم و گردگیری کردم
مادرجان هم مشغول آشپزخونه بودند
ساعت 4 تا 5 یه چرتی زدم
و وسایل سفره را آماده کردم
مغزبادوم اومد کمکم و یه کیک شکلاتی خوشمزه آماده کردیم
میوه ها را چیدیم
لیوانهای شربت را آماده کردیم
استکانهای چای و ...
دوش گرفتم و لباس پوشیدم و ساعت 8 بود که مهمان ها رسیدند
عموجان برام یه شامپو و یه بسته قهوه آورده بودند
دور هم شام خوردیم و ساعت 12 خونمون بودند
تا جایی که در توانم بود به مادرجان کمک کردم برای جمع آوری ریخت و پاشها
صبح هم دوش گرفتم و رفتم سمت باشگاه
پ ن 1: چندین روز هست که هرکاری میکنم نمیتونم اینستا پست جدید بزارم
یه عالمه عکس براتون گرفتم
پ ن 2: داداش و زن داداش اونقدر بی طاقت شدند
هر روز و روزی چند بار زنگ میزنن
پ ن 3: خیلی حرف دارم ولی اونقدر که کار ریخته سرم کلمات مرتب نمیشن
چه مشغله های قشنگی
امیدوارم روزانه هاتون همیشه از جنس دورهمی و شادمانی باشه تیلو تیلو جان
هفته ات رنگارنگ عزیزم
عزیزمی
نگاه زیبابین شماست که این حس را میده
برات بهترینها را آرزو میکنم
سلام
واقعا به این زودی دومین تولد پدرتون بعد از فوتشون گذشت؟
چقدر سریع میگذره
سلام جناب دکتر
بله ... اینگونه بود که دومین سالگرد تولد بدون حضور پدر گذشت
اگه بودن امسال میشدن 66 ساله....
سلام ممنون که روزهای رنگی و تابستونی تو به اشتراک میگذاری من امسال تقریبا تابستون ندارم یه بیماری مزمن دارم که دوباره عود کرده بیست روزی هست بیرون رو ندیدم

به خاطر این که دوست دارم درست مصرف کنم پرده ها رو هم کمتر باز میکنم تا خونه خنک بمونه در نتیجه بیرون رو هم از پنجره کمتر می بینم
خلاصه اونی که آفتاب مهتاب ندیده کیه کیه
حال خوب رنگی رنگی ات مستدام باهات اصفهان و چادگان زیبا را گشتم
سلام به روی ماهت
امیدوارم هرچه زودتر بیای و خبر سلامتی کاملت را بدی
اما یه توصیه بهت میکنم که شاید خیلی خوشایند همه نباشه... ولی یه توصیه تیلویی هست... صبح که بیدار میشی پرده ها را کنار بزن و بزار آفتاب بتابه به خونه و زندگیت
بزار نور پخش بشه تو کل وسایلت
اجازه بده روشنایی رسوخ کنه توی تک تک ذرات دور و برت
و بعد به دور دستها نگاه کن و به خودت یادآوری کن که زندگی ادامه داره... زیبایی هاش را داره و ارزش جنگیدن و ادامه دادن را هم داره
البته ما م آفتاب مهتاب ندیده را خیلی خیلی دوست داریما....
خدا پدر رو رحمت کنه عزیزم
منم دو سه هفته ای با اینستا خیلی مشکل دارم تو هرفعالیتی
خدا پدر شما را هم بیامرزه
ممنون
اصلا به یه جایی رسیده بود که هر کاری میکردم نمیشد یه پست بزارم
یه چیز جالب برات بگم
یه سریها میگن اینستا رفع فیلتر شده و بدون فیلتر شکن ازش استفاده میکنن
خواهر منم جز اون دسته هست که بدون فیلتر شکن از اینستا استفاده میکنه
دست عموجان درد نکنه
ما منتظر سوغاتی داداشی هستیم
اخ اخ
اونا را که نگو
منم منتظرم
نمیدونم بیشتر منتظر خودشونم یا سوغاتیاشون
تیلو جان این وبلاگ زن بابا که اد کردی همون پوران خانم نیس. چون منهم وبلاگشونو میخوندم هم قلم طنز قشنگی داشتن هم سنشون بیشتر بود
رها جانم
بعد از اینکه اون کامنت را با هیجان زیاد گذاشتم با یه نگاه به کل پستها و نوشته هاشون متوجه شدم اشتباه کردم
مرسی که بهم گفتی و مطمئنم کردی
نگو از شلوغی و دور تند روزها ،من همیشه میگم کاش ۴۸ ساعت زمان داشتیم جای ۲۴ ساعت!
چقدر خوب میشد... اگه روز میشد 48 ساعت یعنی دیگه زمان کم نمی آوردیم؟
سلام تیلوجان

چه کار قشنگی کردی برای کیک و تیشرت... :)
چقدر کار داری دختر. خسته نباشی
سلام به روی ماهت
ممنون
خودمم این کار را دوست دارم
یادشان گرامی باد تیلو جان
الهی آمین
خداوند شما را در سلامت و شادی حفظ کنه