روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

مقدار یار همنفس چون من نداند هیچ کس / ماهی که بر خشک اوفتد قیمت بداند آب را

سلام

روزتون زیبا

ساز دلتون کوک

نمیدونم باید بگم هوا ابریه ... یا خورشید خانم پشت آلودگیهای هوا پنهان شده

ولی امروز هوا به طرز عجیب و غریبی ، گرفته هست




دیروز بعد از نوشتن پست ، آقای مزاحم از در وارد شدند

داشتم با ملیحه حرف میزدم

ایشون برعکس اسمی که براشون گذاشتیم بسیار مبادی آداب و مودب هستند

اومدند و یه کاری داشتند من براشون انجام دادم

گفتند میرن جایی و برمیگردن تا من یه تایپ ریاضی براشون انجام بدم 

که من گفتم منم باید برم جایی و وقتی برگشتم براشون انجام میدم

و مشخص شد که مسیرمون یکی هست و اینگونه بود که با آقای مزاحم رفتیم تا چهارراه حکیم نظامی

من رفتم سمت کار خودم ... ایشون هم سمت کار خودشون

و تقریبا نیم ساعت کارمون طول کشید و بعد برگشتیم سمت دفتر

کارشون را انجام دادم و گپ زدیم و دعوتشون برای ناهار را هم رد کردم و خیلی واضح گفتم که صنمی با هم نداریم



رفتم خونه و مادرجان پوست لیموهایی که خشک شده بودند را جدا کرده بودند و دست تنها خیلی اذیت شده بودند

نعناها هم بسته بندی شدند

فقط مونده آلوها و سبزیهایی که برای داداش جان هست

بعدازظهر گرم تابستونی را با 2 ساعت بی برقی سپری کردیم

و در نهایت یه کمی میناکاری کردم

استون خریده بودم برای لاکهایی که یه کمی غلیظ شدن، ولی گویا توی ماشین خیلی گرم بوده و همه ش پریده بود

تصمیم داشتم یه مقداری از لاک هایی که دیگه استفاده نمیشن و به درد نمیخورن بندازم بره که سرکار خانم مغزبادوم فرمودند: خودم باید بیام ببینم و ...

گذاشتم سردست تا خودش بیاد هرکاری دوست داره بکنه

یه سریال با مادرجان دیدیم

و شب بخیر و لالا

صبح دلم میخواست برم باشگاه

ولی امروز روز باشگاه نبود

با مادرجان اومدیم

ایشون رفتند سرکار

من چند تا تلفن کاری داشتم که یه عالمه بهم استرس داد و فهمیدم چقدر از برنامه هام عقبم

میخواستن سفارش کار بدن و من اصلا کارها را آماده نکردم ... باید عجله کنم

فعلا به همه میگم زودتر از 20 مرداد سفارش نمیگیرم... ولی مگه قراره توی این 20 روز معجزه بشه؟؟؟؟؟

نظرات 8 + ارسال نظر
ربولی حسن کور یکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت 10:52 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
بنده خدا مزاحمتی نداشته که!
توی این بیست روز معجزه میشه و همه کارها انجام میشه حالا ببینین

سلام جناب دکتر
چقدر خوبه که اینطوری انرژی میدید
باورتون میشه من انرژی خوبتون را حس میکنم
انشاله که بشه ... معجزه ها نزدیکن... فقط لازمه بخوایم و دستامون را دراز کنیم

م یکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت 12:04

به جست و جوی تو
بر درگاه کوه می گریم
در آستانه ی دریا و علف.
به جست و جوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول؛
در چارچوب شکسته ی پنجره ئی
که آسمان ابرآلود را
قابی کهنه می گیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تا چند
تا چند ورق خواهد خورد؟
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است._
و جاودانگی
رازش را
با تو در میان نهاد.
پس به هیئت گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را ودیاران را
از این سان دلپذیر کرده است!
نامت سپیده دمی ست که بر پیشانی آسمان می گذرد
-متبرک باد نام تو!-
و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را...

نمیدونم چرا این شعر به ذهنم اومد

و چه شعری
فقط میتونم به احترامت بایستم و با اشکی در چشم، دست بزنم
عالی بود
من این قسمت تهش را خیلی دوست داشتم ...
شب را و روز را ... هنوز را...

و قسمت آز انگیز ....

م یکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت 12:46

شعر از آقای شاملوست
پس به هیئت گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را ودیاران را
از این سان دلپذیر کرده است!

را روی سنگ قبر پدرم نوشتیم

خدا رحمت کنه پدر بزرگوارتون را ...
چه انتخاب شایسته و بایسته ای
چه نکته سنج و دقیق

Fall50 یکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت 12:52

چه خوب زندگی را زندگی می کنید وبه تصویر می کشید وما راهم مشتاق می کنید به زندگی کردن باور میکنید خیلی اوقات روزانه نویسی های شما من را واداشته بلند شم کارهای خونه رو بکنم تو فصل پاییز یا زمستون برم ی عالمه کاموا بگیرم بافتنی کنم هرچند الان دوسه کیف دست کاموا برام مونده وحسش نیس مگراینکه باز تو بهترین فصل زندگی پاییز شماانرژی،بفرستید ومن باز،ببافم.موفق باشید

زندگی را باید زندگی کنیم... نباید بزاریم لحظه ها از دستمون برن
کارهای خونه را دوست دارم ... هر کدومشون را با عشق انجام میدم ... پر از حس خوب میشم
یادم باشه توی پاییز تشویقتون کنم بازم ببافید... یه عالمه... چیزای خوشگل...

سارا یکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت 13:46 http://15azar59.blogsky.com

زودتر از ۲۰ روز تمومش میکنی تیلو
چه مزاحم بامزه ای
.
تیلو میگم اگر اصفهان سرپل داره من با مترو سر پل پیاده میشم بیام کمکت

من که بعید میدونم تا چهل روز دیگه هم تموم بشه
اون قدیم ندیما اسمش را گذاشتیم مزاحم و روش موند این اسم ...
سرپل که نداریم ... ولی شما تشریف بیارین... قدمتون بر چشم من

سعید یکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت 17:27 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموجان
خداقوت
آخه ما تو خونه یکی از دوستان خیلی راحت بودیم برای خوندن شعر و آواز اما دختر خاله فقط برای اینکه خودشو تا یه مسیری برسونیم میگفت پاشین شما برین کافه که منو هم برسونین
حالا کافه یه جای گرم و شلوغ و پر سر و صداست
با مزاحم خوب تا کردی اصلا من اگه بودم هیچ جا باهاش نمیرفتم و کارشو هم انجام نمیدادم ببره جای دیگه

سلام پسرعموجان
خوب کاری کردید که گول دختر خاله را نخوردید
اسمش اقای مزاحمه... بنده خدا اینقدرها هم مزاحم نیست

مگی دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت 00:53

بله شما میتونی معجزه کنی چرا که نه

منم عین خودت به معجزه ها امیدوارم

لیمو دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت 09:55 https://lemonn.blogsky.com/

سلام تیلو جان
تو رو به خدا از پوست گرفتن لیمو ها و مرگ و میرشون چیزی ننویس.
در ضمن بیست روز خیلی زیاده خصوصا برای دختر فعال مثل تو. حتما میرسی

سلام به روی ماهت
درسته شما اسمت لیمو هست ولی لیمو که نیستی اینقدر همذات پنداری میکنی
شما عزیزدلی... نازنینی... دوست داشتنی هستی... من که نمیتونم دست از خوردن لیمو بکشم
والا کمه ... چشم بهم بزنی بیست روز گذشته

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد