روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است

سلام

روزتون زیبا

تابستون روشن با روزهای بلند داره دست و پاش را جمع میکنه

به ماه ته تغاری که برسیم ، دیگه کم کم از این آفتاب پررنگ خبری نیست

و از این روزهای بلند

یادتون نره هرچی لباس خنک و رنگی رنگی دارید بپوشید و لذتش را ببرید

بطری های آب را پر از دانه های چیا و تخم شربتی و خاکشیر کنید

لیمو ترش خوش عطر بچکانید توی آب

و لذت ببرید از نوشیدن آب در گرمای تابستانی

امروز را دریابید

درسته که «امروز نه آغاز و نه انجام جهان است» ، ولی از هر فرصتی برای زندگی کردن استفاده کنید

اندازه سال قبل برای زندگی حریص نیستم و ولع زندگی کردن ندارم

ولی خوب میدونم زندگی هدیه ی خداوند هست و این هدیه ارزش اینو داره که هرکاری از دستمون بر میاد بکنیم تا زیبا و زیباتر بشه

سختی ها همیشه هستن

بالا و پایین ها همیشه هستن

دردها

مشکلات

زندگی را باید زندگی کرد

از دستش ندید

شده اندازه چند دقیقه به خودتون حال خوب هدیه کنید

یه لبخند به اطرافیانتون هدیه بدید

یه پیام قشنگ

یه کادوی کوچولو... لازم نیست خیلی چیز خاصی باشه

گاهی میشه خیلی ساده دیگران را خوشحال کرد





کرم ضد آفتابم دیگه در آخرین نفس های خودش به سر میبرد

بدم میاد وقتی کرم میرسه به اون قسمتی که هی فشار میدی نمیاد بیرون، بعد یهو یه عالمه ش میریزه بیرون

دیگه رسیده بودم به همون حالت

دیروز یه کرم ضدآفتاب ایرانی که تسترش را قبلا گرفته بودم خریدم

قبل ترها همیشه ضد آفتاب بیرنگ میزدم

ولی حالا رنگ دار میخرم تا یه کمی رنگ و حال بده به صورتم

یک کرم آبرسان هم برای زیر ضدآفتاب خریدم از همون مارک ایرانی

من سالهاست بدون ضدآفتاب از خونه بیرون نمیام

دیروز کلاژن هم سفارش دادم

مرتب و منظم نمیخورم

ولی هفته ای چند تا دونه ش را حتما میخورم



مادرجان از باغچه برام عناب تازه چیدن آوردن

یه کاسه خوشگل دارم که یادگاری مادربزرگ هست

یادمه دبیرستانی بودم یه روز خونشون بودم کاسه ها دوتا بودن ... ته مانده یه دست کاسه خوشگل

یکیشون از دست مادربزرگ افتاد و شکست

و من با غصه ی زیاد گفتم که عه.... من این کاسه ها را خیلی دوست داشتم و چقدر حیف شد

مادربزرگ هم اون یکی کاسه را دادن به من

یه روزی کاسه روی میزم بود و یه آقایی که اومده بود کپی بگیره بهم گفت خانم من عتیقه فروشم این کاسه ی روی میزتون قدیمیه...

حالا غرض از اینهمه آسمون ریسمون بافتن این بود که بگم ، مادرجان از باغچه برام عناب چیدن و آوردن و ریختن توی همین کاسه و گذاشتن روی میزم

یه جایی توی اشعه های نور تابستونی

رنگ نور و آفتاب داره عوض میشه

این وقت روز اشعه های نور یه بازی قشنگی روی میزم راه میندازن

و حالا نور و سایه دارن روی عنابها پای کوبی میکنن و من از دیدن این صحنه ته دلم میلرزه....






پ ن 1: برای فردا برنامه سوپرایزی دختر خاله را داریم

شاید نیام دفتر


پ ن 2: بالاخره سازمان آب و فاضلاب دست و پاش را از کوچه ی ما جمع کرد و رفت بیرون


پ ن 3: از صبح دارم عطسه میکنم

از وقتی کرونا اومده از عطسه هم میترسیم


پ ن 4: هیچی از اسباب بازیها را هنوز نفروختم

نظرات 6 + ارسال نظر
سعید یکشنبه 30 مرداد 1401 ساعت 10:11 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو جان
حالت چطوره؟
ما هم کشکول و سرویس آجیل خوری بارفتن داریم در 2 رنگ
خواهر کوچیکه برده خونه خودش
راستی غرض درسته

سلام پسرعموجان
کم پیدا شدین
دیر به دیر سر میزنین
کشکول و سرویس آجیل خوری چی؟ متوجه نشدم ....
غرض را غلط نوشتم؟ از بس عجول شدم ...
باورتون نمیشه تایپ کردنم از سرعت حرف زدنم بالاتره
بعضی از این غلطهایی که مینویسم مغزم انگار یاری نکرده و یه چیزایی را عجیب و غریب غلط و غلوط مینویسم

لیمو یکشنبه 30 مرداد 1401 ساعت 10:21 https://lemonn.blogsky.com/

من عاشق ظروف قدیمی‎ام. حتی این گل سرخ ها که زیاد قدیمی نیست رو هم دوست دارم.
باید بگم که بیصبرانه منتظر پاییزم و اصلا هیچ لذتی ندارم که از این تابستون گرم ببرم.
پ.ن 2: فقط به عشق دیدار شما و آقای دکتر اومده بودن گویا.


منم از این گل سرخیا خیلی خوشم میاد
از دیدنشون کیف میکنم
البته گل سرخی های قدیمی را دوست دارم نه اینا که تازگی درست میکنن
من همه ی فصل ها و روزها را دوست دارم
به نظرم توی هر فصل جذابیت هایی وجود داره

دقیقا انگار برای همین اومده بودن

جازی یکشنبه 30 مرداد 1401 ساعت 10:23

با سلام
عناب ها نوش جانت
شهریور ماه خاصی است و برای خانواده بزرگ فرهنگی خاص تر. درست است گرمایش رمق و تندی و تیزی تیر و مرداد را ندارد اما گرمای اماده شدن برای سال تحصبلی را دارد خریدن البسه و لباس فرم خرید کتاب و نوشت افزار گرمای ویژه خود را دارد هرچند مثل سابق دیگر تجدیدی وجود ندارد که بخواهد امتحانات شهریور برگزار شود و دانش اموزان متوسط امتحان دهند که یا قبول می شدند و یا یک سال دیگر در همان کلاس با تحربه بیشتر ادامه می دادتد همان رسم و رسوم قدیمی را بیشتر دوست داشتم و دارم
ماهی که یواش یواش برگ های درختان انار و تبریزی رو به زردی می روند و نوید مهر مهربان را می دهند

سلام
روزتون زیبا
حالتون بهتر شده؟
دیگه شهریور ماه خرید لباس و فرم نیست
والا مغزبادوم که توی تیرماه سفارش لباسها و کیف و کتابش را داد
منم میبینم بعضی از مدرسه ها باز شده و از مرداد دارن میرن مدرسه
دیگه انگار شهریور هم از رونق افتاده

لاندا یکشنبه 30 مرداد 1401 ساعت 15:48

باز من سوتی دادم تو به دادم رسیدی


عه
عجب

سعید دوشنبه 31 مرداد 1401 ساعت 12:07 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عموی گل
ما تقریبا 20 روزه درگیر جابجایی فروشگاه هستیم
فشار کار باعث شد 2 بار کارم به درمانگاه بکشه
ببخش که دیر اومدم اما اینو قبلا هم گفته بودم مطمئن باش من میخونمت
بزن تو گوگل بارفتن
بارفتن نوعی بلور یا کریستاله با رنگهای خیلی خاص
اینایی که گفتم جهیزیه مامانمه که آبجی کوچیکه دستبرد زده برده خونه خودش
از تو چه پنهون دختر عمو منم تو این مدت گاهی از خستگی هزیون میگفتم

سلام پسرعموجان
نباید دیگه در این حد خودتون را خسته کنید
هیچی نباید مهم تر از سلامتیتون باشه

از این ظروف دیدن بودم
ولی نمیدونستم اسمشون این هست ...
توی خونه پدربزرگم اینا از اینا دیده بودم ولی اصلا نمیدونستم اینا کریستال هستن و اینهمه با ارزش
اخ اون هذیان از سرخستگی بدترین نوع حال بد هست....

مه سو سه‌شنبه 1 شهریور 1401 ساعت 08:54 http://mahso.blog.ir

ظروف قدیمی حس و حال عجیب خوبی دارن...مادرشوهر وقت چیدمان وسایلم یه دست از ظروف گل سرخی قدیمی بهم هدیه داد... بعدتر هم سینی مسی جهیزیه ش رو برام آورد....قدیمی و خیلی قشنگه....گفت میخواستم برات سفیدش کنم آبجی نذاشته...گفتم آره زیباییش به همین قدیمی بودنش هست...برام خیلی ارزشمنده... تازه یه سری دیگه هم رفتیم 6 تا بشقاب ملامین برای مسافرتمون گرفتیم...البته به پیشنهاد مستر اچ که نذاشت جدید بخریم و گفت مامانم زیاد داره...بعد مادرشوهر کمدش رو باز کرد گفت هرکدوم رو دوس داری ببر....و طرحی که انتخاب کردم؟! مادرشوهر گفت بسیار براش عزیز هست...چون مربوط به جهیزیه ش میشه...و با خوشحالی به من هدیه شون کرد....اینقدر دلچسب بود....به قدیمی بودن ظروف مادربزرگ ها نمیرسن ولی همینم یه تاریخ پشتشون هست.....

میدونی مه سوی نازنینم
خیلی از آدمها قدر این قدمت را نمیدونن
خیلی هم نمیدونن پشت این وسایل قدیمی یه عالمه عشق و خاطره پنهانه
و چه قشنگه که این حس خوب را به خانواده همسرت میدی که قدردان مهربونیاشون هستی
یقینا این مهربانی سالها بعد به خودت برمیگرده
سالها بعد وقتی که میشی مادربزرگ، با مهربونی از عزیزانت عشق و قدردانی دریافت میکنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد