ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
روزتون زیبا
نکنه دست رو دست بزاریم هی بگیم هوا گرمه و روزهای خوب تابستونی را از دست بدیما
گرما سرجای خودش
از آفتاب و روزهای بلند تا فرصت هست لذت ببریم
چهارشنبه کله سحر مادرجان را بردم باغچه و گاز را وصل کردم و دیگ را گذاشتیم روی اجاق و ماجرا رب پزون شروع شد
تا خواهر و مغزبادوم از راه برسن یه کمی دور و بر را آبپاشی کردم که خنک بشه
وقتی اونا از راه رسیدند من اومدم سمت دفتر
سرراه خاله جان را هم با خودم آوردم
میخواستن برن چند جایی کار داشتند
تا ظهر بیشتر نموندم و سرظهر غذا خریدم رفتم سمت باغچه
از بعد از ظهر هم پروسه هم زدن مداوم رب
تا جمع و جور کنیم و برگردیم خونه ساعت نزدیک 10 شب بود
پنجشنبه صبح هم با مادرجان رفتیم برای خریدهای لازم برای نذری روز تاسوعا
گوشت خریدیم و عدس و برنج و کشمش
بعد هم خریدها را رسوندیم خونه و برای ناهار رفتیم سمت خونه خاله جان
تا عصر دور هم بودیم و عصر ما رفتیم سرمزار پدرجان
شب هم نشستم پای بساط میناکاری
جمعه صبح که بیدار شدم بعد از رسیدگی به گل و گیاهها
طبق قرار هر هفته
رفتم سرمزار پدرجان
میوه هم با خودم بردم برای خیرات
از میوه های باغچه
انگور و انجیر و خیار
تا برگردم خونه ظهر بود
ناهار از نذری امام حسین خوردیم
عصر هم خاله جان پیام داد که آش رشته پختم بیاین اینجا
رفتیم سمت خونه خاله و همون موقع دایی زنگ زد که مستقر شده توی خونه جدیدش
ما هم آش را برداشتیم و رفتیم سمت خونه نو
یکساعتی اونجا بودیم و برگشتیم
توی راه یکی از این موکب های امام حسین را دیدیم که چای میداد
ایستادیم و چای خوردیم و باز برای بار هزارم نمک گیر سفره ی خاندان نبوت شدیم
تا آخر شب خونه خاله بودیم
و اینگونه چندین روزمون را سپری کردیم.....
پ ن 1: یه پرچم حسینی داشتیم که سالها بود توی دهه پدرجان نصبش میکرد یه گوشه کناری از ساختمان
پرچم را بردم سرمزار پدرجان و نصب کردم اونجا
فرداش که رفتم .... نبود
واقعا هیچی نمیتونم بگم
پ ن 2: از پریشب آقای دکتر از یه موضوعی به شدت بهم ریخته و عصبانی بودند
در حدی که یکی دوبار زنگ زدم و اونقدر ناراحت بودند که در حد دوتا جمله هم حرف نزدیم
اما دیشب شروع کردیم به حرف زدن و این حرف زدن تا ساعت 4 صبح طول کشید
موقع خداحافظی لبخند هر دوتامون پررنگ بود
پ ن 3: فردا نذری پزون داریم
دعاگوتون خواهم بود
لبخند عمیقتون پایدار باد
ای جان
متشکرم
ما یه روش راحت برای رب داریم گوجه ها را میدیم آب بگیرن اگه امکاناتش داشته باشین خودتون هم میتونید آب بگیرید بعد بساط رب آماده میکنیم گاز و قابلمه
آب گوجه را میریزیم داخل قابلمه یه پارچه نازک میندازیم روش که چیزی نیفتاده داخلش تا صبح همونجوری بمونه فردا صبح فقط گاز روشن میکنیم زیاد میکنیم تا بجوشه اصلا هم زدن نمیخواد یک ساعت آخر که آبش تموم شد باید حواسمون باشه که ته نگیره راحت و بی دردسر
فقط قابلمه بزرگ باشه چون شب تا صبح میمونه آبش میره پایین خود رب ها میاد بالا ممکنه سر بره اگه لب به لب قابلمه باشه
نذرتون هم قبول التماس دعا
ممنون که برام نوشتی
فکر کنم ما هم تقریبا همین راهها را طی کردیم
چقدر شیرین
سلام نذرتون قبول
سلام
نذرتون قبول
در این شب های مقدس با ان حال خوشت تان ما را هم دعا بفرمایید
سلام دوست خوبم
منم خیلی خیلی التماس دعا دارم