ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
شنبه تون پر از انرژی
پنجشنبه صبح زودتر بیدار شدم
مغزبادوم خونمون بود و تب کرده بود
بردمش خونشون که مامانش ازش نگهداری کنه
خودم باید میرفتم یه سرکوچولو باغچه
قرار بود برای حرس درختای انگور یکی بیاد و نیاز به قیچی باغبانی پدرداشت که باید براش میبردم
بعد هم اومدم سمت دفتر
رسیده و نرسیده عموجانم بهم زنگ زد و خبر داد که پدربزرگ هم پرکشید....
انگار توی مغزم یه چیزی عین زنگ ناقوس کوبیده میشد
یه چند دقیقه ای نشستم و سعی کردم به هیچی فکر نکنم
بعدش راه افتادم سمت خانه پدربزرگ
من اول از همه رسیدم
بعدش زن عمو و دخترعموها و بعدترش هم عمه و دخترعمه و ...
مشغول تمیزکاری شدیم
تصمیم براین شد که با توجه به اینکه یکی از عمه ها خونشون شمال هست و یکی دیگه رفته بود دهات یه سری به نخلستانشون بزنه خاکسپاری موکول بشه به جمعه...
تمیزکاریها را انجام دادیم و رفتیم سمت خونه
سریع ناهار خوردم و راهی آرامستان شدم
مامان جان را به خاطر چشماشون با خودم نبردم
خانه ابدی پدربزرگ نزدیک خانه ی پدرجانم هست ... مشغول کندن زمین بودند....
چای بردم و کیک
و بعد نشستم کنار پدرجانم
یکی یکی همه اومدند و رفتند و ...
جمعه هم از صبح راهی مراسم تشییع و خاکسپاری شدیم
عزادار بودیم...
همه چیز سخت بود...
و حالا عزادارتر و سخت تر...
پدربزرگ 90 سال داشتند ... از کهولت سن فوت شدند
موقع خاکسپاری و عزاداری همه مون باز برای پدرمن عزاداری میکردیم... انگار داغ دلمون باز تازه شده بود
عمه ها بیشتر داغدار برادرشون بودند و این داغ تازه خیلی سخت بود...
پ ن 1: امروز صبح زود به رسم خودمون قبل از طلوع آفتاب رفتیم آرامستان
چه آرامشی داشت
پ ن 2: اولین شکوفه های امسال را امروز دیدم
توی راه که میومدم
همونجایی که هرسال اولین شکوفه ها سر و کله شون پیدا میشه
همه چیز مثل قبله ... چرا در دل من اینهمه آشوبه؟
پ ن 3: ما داشتیم برای رفتن به مسافرت طولانی آماده میشدیم
بخاطر همین یه عالمه دارو خریده بودیم برای پدرجانم
امروز این داروها را تحویل یه داروخانه دادم تا هرنیازمندی که مراجعه کرد بهش تحویل بدن
پ ن 4: چیزی که این میان از همه بیشتر عذابم میده ، زندگی به هم ریخته خواهرمه....
تسلیت میگم عزیزم، امیدوارم زودتر این روزهای سخت برن از صمیم قلب از خدا میخوام بهت آرامش بده و زندگی خواهر جان به عشق و سلامت و ثبات برسه
گاهی سختی ها اینقدر بدون مکث میان که آدم مسخ و مبهوت میشه
روزای خوب حتما میان
الی نازنینم منم برای عزیزانت سلامتی آرزو میکنم
عزیزم تسلیت میگم مجدد
خدا صبر بده .. واقعا سخته . امیدوارم که زندگی خواهر هم به معجزه ای روی خوش و رنگی بگیره . وقتی همه جوره مشکلات آدم رو احاطه کنن ، شرایط سخت تر میشه اما تو میتونی
ممنون ساره جانم
متشکرم
سلام تیلو خانم مهربان بازم تسلیت عرض میکنم هر عزیزی را که از دست بدهی در هر سنی باز هم سخت هست حتی مرحوم پدربزرگ ۹۰ ساله تان.تیلو جان مهربانم مرحوم پدر شما فرشته بودن در این مدت که وبلاگ تان را میخواندم متوجه فضائل اخلاقی و طینت مهربانشان شدم حدیث داریم داریم هر وقت دچار مشکل شدید نزد خانه ابدی والدین تان بروید و انها را واسطه قرار دهید تا حاجت تان براورده شود الان هم شما برای خواهر گل تان از پدر بزرگوارتان بخواهید ان شاالله که حاجت روا میشوید ما دعاگو هستیم
سلام به روی ماهت
راست میگی سن و سال نمیشناسه این داغها
لطف دارین به ما نازنینم
حتما این کار را خواهم کرد
آخی طفلی پدر بزرگتون که داغ اولاد دید
خدا هر دو رو رحمت کنه و بهتون صبر صبر و صبر و پذیرش بده
متاسفانه
ممنون دوست خوبم
سلام بهت تسلیت می گم ان شاا.. روحشون قرین رحمت الهی باشه
شما بگو کهولت سن من میگم داغ فرزند!! ان شاا.. خدا نصیب هیچ بنده ای نکنه
ان شاا.. خدا به زندگی خواهرت آرامش آرامش و آرامش عطا کنه
سلام عزیزم
متشکرم
شاید هم واقعا داغ فرزند را تاب نیاورد
اونم فرزند بزرگش ... پسر ارشد
تسلیت میگم تیلو جان خدا پدر و پدربزرگ رو بیامرزه و رحمت کنه
انشالله باامدن بهار ارامش و شادی برگرده به خانواده هاتون
حال دلتون خوب بشه
حال خواهر چطوره بعد عمل؟
متشکرم میترای عزیزم
الحمدلله همه بهتریم
فوت پدربزرگتون رو تسلیت میگم
با همه این غم ها
خدا تو دلهای شکسته است مثل آیینه بندی های حرم که انگار چون ریز ریز هستند قیمتی ترند
ممنون نازنینم
چه تعبیر زیبا و دلنشینی
با سلام
در گذر زندگی عزیزان یکی یکی پر می کشند تا بدانیم که هیچ چیز انقدر ارزش ندارد که دلبسته و وابسته ان باشیم ضمن عرض تسلیت خدمت شما و خانواده محترم بمناسبت به سوگ نشستن در عزای دومین عضو خانواده در این فصل برایتان صبوری و شکیبایی ارزو می کنم و شما به عنوان بزرگ خانواده اجازه ندهید که هیچ چیزی کانون خانواده های شما را مورد لطمه قرار دهد و اسیب بزند. شما که اهل منطق و آگاه به امور زندگی هستید پیش قدم شو و از هر دو طرف بخواه بیشتر گذشت و خویشتنداری داشته باشند و اجازه نده که خواهرت احساس کند پشتوانه و حامی ندارد.
سلام دوست خوبم
روزگار سختیه برامون
خدا خودش کمک کنه
خدا رحمت کنه پدر و پدربزرگ رو
نمی دونم چرا اینجوریه ولی واسه من خیلی پیش میاد که وقتی یک مشکل یا اتفاق بدی میوفته پشت سرهم اتفاق ها و دردسرهای مختلف پیش میاد و فرصت نفس کشیدن به آدم نمیده
متشکرم
خدا رفتگان شما را بیامرزه
و عزیزانتون را سلامت نگه داره
دقیقا همینطوری شده ... پشت سر هم
روح پدربزرگ بزرگوار در آرامش
تیلو جان اگه بپرسم پدر خدابیامرزت چند سالشون بود ایراد نداره؟
نه چه ایرادی داره
64 سالشون بود
سلام چند وقتی هست خواننده خاموش مطالب زیباتون هستم. برای فوت پدرتون حقیقتا متاسف شدم. قطعا بخاطر وجود چنین دختری مقاوم بااین دید زیبا به زندگی بهتون افتخار میکنن. فوت
پدر بزرگتون رو هم تسلیت میگم. ان شاالله که مشکل خواهرتون هم برطرف میشه. موفق باشید:
سلام عزیزدلم
متشکرم شما لطف دارید به من
خداوند عزیزان شما را سلامت نگه داره
روحشان خندان
ممنون عزیزدلم
تیلو جان
من دیدم این قضیه رو
وقتی پدری میره شوهر ناسازگار جری تر میشه چون دختر پشتوانه ش رو از دست میده
خواهرت قوی تر میشه انشاالله
متاسفانه ما هم این روزها هی چیزای جدید وجدیدتری میبینیم
و متاسفانه اصلا قوی نیستیم
خدا رحمت کنه مجددا پدر بزرگوارت رو...و خدا رحمت کنه پدربزرگت رو...
امیدوارم برای خواهرت هم بهترین اتفاق بیفته...
فدای محبتت مه سو جانم
سلام عزیزم .تسلیت میگم فوت پدر بزرگ عزیزتون را. خواستم یه یاد آوری بکنم که چون دو عزیز پشت سر هم از دست دادین به فاصله کم لطفا یه خروس یا مرغ قربونی کنید و به نیازمند بدین .بالصطلاح ما اصفهانیا خون بریزید.البته اگر دوست نداشتید نظر من را عمومی نکنید.ممنون.برای مشکل خواهر هر شب سوره مزمل را بخوانید.انشا ا..که مشکل برطرف بشه.واسپند دود کنید با سه مرتبه خوندن سوره فلق.ایام به کام
چقدر مهربون و دوست داشتنی هستید شما
ممنون از توصیه هاتون