روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

صبح یک روز تعطیل

سلام

صبح  پاییزی تون قشنگ

حضرت پاییز امروز صبح داشت خودنمایی میکرد

وقتی بیدار شدم زاویه نور و مقدار روشنایی اتاقم جادویی بود

پرده های اتاق من زرد رنگ هستند

ست با روتختی که گلهای زرد و طوسی و سفید دارد و ملحفه هایی که راه راه زرد و طوسی هستند

پاییز که میشود انگار یه جادوی عجیب همه جا را میگیره

وقتی بیدار شدم چند لحظه ای همانجا لب تخت نشستم و ناخودآگاه چشمهام روی تک تک عکس هایی که روی یکی از طبقه های کتابخانه گذاشتم چرخید

عزیزانم توی عکسها لبخند میزدند

وقتی پاهام به سرامیک خنک خورد یه حس خوب دوید زیر پوستم

صبحانه را خوردم و راه افتادم

میخواستم زودتر بیایم که زودتر هم برگردم

امروز روز تعطیل است و میخواهم برای ناهار برگردم خانه

یک بلوز نخی از لابلای سبد لباسها درآوردم و با شلوار سرمه ای خوش دوختم پوشیدم

امروز خیلی مهم نیست لباسها ست باشند

در دفتر را باز نمیکنم

و به محض اینکه برسم پشت درها بسته مانتو و شال را در می آورم و راحت و بی دغدغه به کارها رسیدگی میکنم

ولی با این حال یک مانتوی سرمه ای و یک شال خوشرنگ آبی و طوسی و سرمه ای برداشتم و راه افتادم

توی مسیر خلوت ، آرام رانندگی کردم و به برگها و درخت ها و آدمها نگاه کردم

آدمهایی که صبح زود روز تعطیل توی کوچه ها هستند قصه هایشان با بقیه فرق دارد



دیشب اینترنت کلا قطع شده بود

اینستا و واتساپ هم ...

حتی با اینترنت همراه هم نمیشد کاری از پیش برد

برای همین کمی زودتر خوابیدم

و احساس میکنم امروز صبح خیلی خیلی سرحال ترم ...



پ ن 1: روزتون پر از پاییز خوشرنگ

پ ن 2: انارهای باغچه روی میزم دلبری میکنند

پ ن 3: خواهرجان هم قصد یادگیری میناکاری روی سفال را کرده

پ ن 5: چند شبی هست با آقای دکتر یه دل سیر حرف نزده ایم

پ ن 6: مسافرتمان کنسل شد ... شاید اول زمستان

پ ن 7: دلم کتاب خواندن میخواهد

پ ن 8: شاید هنوزم دیر نیست...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد