ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
روزتون پر از زیبایی های اسفندماهی
باید یه نامه بلند و بالا تایپ میکردم
اول وقت
دست به کار شدم و به خودم گفتم بعد تحویل این کار بهت جایزه میدم ...
تمام شد و تحویل دادم و یک لیوان بزرگ چای سبز و عسل برای خودم درست کردم
ایستادم پشت پنجره و به آرامش پنجشنبه ی اسفندماهی کوچه نگاه میکنم
صدای گنجشک ها میاد و آفتاب نرم نرمک خودش را تا لبه ی کوچه رسونده
شمشادها برگهای سبز کوچولوکوچولو دادن و ریز اون نور صبحگاهی میدرخشن
درخت زرد آلوی همسایه از بالای درخونشون پیداست و غرق شکوفه شده
یه کمی دورتر یه خانواده در حال اسباب کشی هستند و شور و حال رفت و آمد بینشون برپاست
دوتا بچه کوچولوهاشون روی پله خونه کناری نشستن و دارن تماشا میکنن
یه جوری کز کردن روی پله که انگار یه کمی سردشونه... توی کاپشنهاشون فرو رفتن و کاملا مشخصه که از خواب صبحگاهی به زور بیدار شدن
صداهاشون را نمیشنوم... اما رفت و آمدشون انگار بهم انرژی میده
آروم آروم چای را مزمزه میکنم و یادم میاد فقط سه روز تا رفتن عمو باقی مانده ...
ته دلم یه جوری میشه
دلم میخواد یه سری بهشون بزنم ... اما ...
یه قلپ دیگه چای میخورم ... امروز باید به بیمه هم یه سری بزنم... اما شاید مثل دفعه قبلی بگه این پنجشنبه کار نمیکنیم... بزارم برای شنبه...
باید برای تایید یه سری دارو هم برم ... اما وسط هفته بعدی
توی ذهنم چند تا کار را منظم میکنم
لیوان چای به ته میرسه... جایزه کار اول تمام شد ...
باید برگردم پشت سیستم ...
پ ن 1: پدرجان تقریبا سه ماهی هست که رژیم غذاییشون را تغییر دادند و ورزشهای منظم و پیاده روی های منظم دارن
تقریبا هم 12 کیلو وزن کم کردند
دیروز دکترشون بسیار بسیار از روند کاهش وزنشون راضی بود
منم کلی انگیزه گرفتم
پ ن 2: برام نوشته: خسته ام...
نوشتم : خستگی هات را به جون میخرم ...
نوشته: جونت سلامت... همین چندتا کلمه معجزه کرد ...
و من برای هزارمین بار به معجزه کلمات ایمان میارم
پ ن 3: حساب کتابهای آخر سالی یادتون نره...
چه خوب ۱۲ کیلو . معلومه خیلی با انگیزه هستن به دخترشون رفتن
سلامت باشند انشاالله
حساب کتاب از اول سال جریان داره تا آخر سال
البته پدرجان خیلی باانگیزه و پشتکارشون حرف نداره
شاید یه کمی من به ایشون رفته باشم
منظورم این بود که آخر سالی جمع و جور کنیم حساب کتابا را ... جمع بندی و برنامه ریزی
چقد قشنگ حس وحال کوهستان رو به ما دشتیها منتقل کردید زردالو وشمشاد و کزکردن بچه ها.....قلمت انصافا گیراست
شما به من لطف دارید
ولی کوهستان کجا بود؟
کو کوه ... کو دشت؟؟؟؟؟
تو سن پدر جانت ۱۲ کیلو واقعا سخته

خدا حفظشون کنه
واقعا خیلی خوبه که تلاش کردن
من بابام اضافه وزن نداره
چون همیشه روزی چند ساعت پیاده روی سریع انجام میده و خوب پرهیز غذایی هم خیلی ساله داره
من که ممنون بابا هستم
به جای حرص دادن ما ....ماشالله خودش رعایت میکنه
پدرجان مدتها به خاطر بیماریشون نمیتونستن پیاده روی و ورزش کنند
و حالا خدا را شکر خیلی خیلی بهترن و با شروع ورزش خدا را شکر وزنشون هم نرمال شده
الحمدلله که پدرتون سلامت و خوبن
انشاله همه عزیزانت شاداب و تندرست باشن
سلام دختر عموی عزیز


حالت چطوره؟
همین که میگی اسفند ماهی آدم یاد ماهی میفته
انگاری اسفند گره خورده به ماهی
ماهی قرمز سفره هفت سین و ماهی پلو شب عید
یه چی بگم دختر عمو؟
تیتر نوشته هات خودش برای خودش یه دنیاس دقت کردی؟
امااااااااااااان از این حساب و کتاب های آخر سال که ما حسابدار ها رو گاهی تا چند ماه بعد عید هم درگیر میکنه
شاد باشی و سبز دختر عمو
سلام پسرعموجان
متشکرم
راست میگی... ناخودآگاه اون ماهی اخر این حس را میده
عه.... راستی؟
عوضش کلی کار برای انجام دارین... حوصلتون سر نمیره
چه کاهش وزن خوبی.ان شالله همیشه سلامت باشن و سایه شون بالای سرتون.
قدرت جادویی کلمه رو نباید دست کم گرفت.
متشکرم سهیلای نازنینم
اوهوم...
سلام دختر عموی جانم
صدای منو از یه شب بارونی میشنوی
برای دلت یه آسمون همیشه صاف آرزو دارم
وای چه هیجان انگیز
ما هم اینجا بارون داشتیم
سلام

تقدیر بی تقصیر نیست
سلام به روی ماهت
با سلام
فکر می کردم پنجشنبه تعطیل باشی ببخشید دیکه مستمع ازاد همینه نه اومدنش معلومه نه رفتنش
موفق باشید 7
سلام دوست خوبم
همین که تشریف میارید با اون گوشی که گفتید سخته براتون ... خیلی خیلی هم ممنونتون هستیم