ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام به شما همراهای نازنینم
تک تک لحظه هاتون پر از دلخوشی، دلگرمی، شادابی، امید و ....
امروز یک روز با تاریخ حاص بود
نمیدونم هبچوقت تاریخهای خاص برام اهمیت نداشته یا حالا دیگه برام مهم نیست...
تاریخهای خاص زندگی من براساس اتفاقاتی که در اون روز و تادیخ می افته خاص میشن
مثلا روزهای تولد، سالگردهای ازدواج، شروع یک کار و...
یه اخلاقی هم که دارم سعی میکنم تاریخهای حوادث و اتفافات بد را زیاد مروز نکنم... شاید یکی دو سال یادم بمونه و توی اون روز خاص مثلا شکرانه ای بدم ، یا یادی بکنم از عزیزی که از دست رفته، صدقه ای بدم، خاطره ای مرور کنم.... اما در کل سعی میکنم فقط خوبیها و خوشی ها را بولد کنم و دنبال امتداد دادن به سختی و ناراحتی و گرفتاری نباشم...
اما امروز یک تاریخ خاص بود که شاید برای خیلی ها اهمیت و معنای خاصی داشت یا کاری کردند که داشته باشه
ما در قزنطینه خودمون بودیم و دنبال خاطره سازی و تاریخ بازی هم نبودیم...
دیشب دیر خوابیدم و صبح هم خوااااب
سرساعت ۹ و ۹ دقیقه گوشیم زنگ خورد
آقای دکتر گفتند: تمام تلاششون را کردند که سرساعت در این تاریخ خاص به من بگن که دوستم دارن!!!!
کلی تعجب کردم
آقای دکتر حتی تاریخ تولدم را هم همیشه قاطی پاطی میکنن...
وسط جلسه بهانه آورده بودن که باید یه تماس مهم بگیرن، اومده بودن بیرون و سرساعت تماس گرفتند...
نگم براتون که چقدر به دلم چسبید....
بعد از تماس کوتاه تقریبا ۵۵ ثانیه ای شدم پرانرژی ترین تیلوی دنیا
چشمامو بستم و لبخند زدم
صدای باران می آمد
ریز ریز و آروم آروم میخورد به شیشه
از رختخواب اومدم بیرون و صبحانه خوردم و به پدرجان گفتم بیخیال همه چیز... میاین بریم زیربارون قدم بزنیم؟؟؟
ده دقیقه بعد بدون چتر بیرون بودیم
توی خلوت ترین راه دنیا
همه مغازه ها تعطیل بودن(مسیری که ما میرفتیم)
خلوت و آرام
نم نم بارون
حرف زدیم و حرف و حرف ....
بارون هم ریز ریز میچکید روی کاپشن هامون
حدود ده هزار هشتصد قدم راه رفتیم تا رسیدیم دوباره جلوی در خونه
و عجیب حال خوش یه "دوستت دارم" ته دلم ته نشین شده بود...
پ ن۱: هرکسی میتونه به نسترن جون کمک کنه
توی پست قبلی یه کامنت گذاشتن و دنبال عمده فروشی بدلیجات بودند
پ ن۲: امروز مغزبادم را دیدم
هرچند خیلی کوتاه و مختصر ، اما کلی بهم حس خوب داد
پ ن۳: امروز عصر فندوق و پسته را هم دیدم
بازی کردیم و کلی انرژیمون زیادتر شد
هرچند فندوق موقع رفتن کلی گریه کرد و دلم ریش ریش شد
پ ن۴: اونایی که بیشتر منو میشناسن میدونن من به معجزه کلمات معتقدم
امشب آفای دکتر یه مطلبی برام فرستادن که هزاران بار اعتقادم محکمتر شد
مراقب کلماتی که استفاده میکنبد باشید...
چقدر مزه میده قدم زدن زیر بارون با کسانی که آدم اینهمه دوستشون داره.
الهی آمین
خیلی کیف داره
برای شما هم حال خوب ارزو دارم
حال خوب همیشکی
حس ناب دائمی
سلام
مراقب کلماتی که استفاده میکنبد باشید...
بدون اغراق بایدبا آب طلا نوشت این حرفت رو
سلام دوست خوبم
کلمات انرژی زیادی دارن
جادوی کلمات را میشناسی؟
عزیز خوشکلم
واقعا دست دکتر درد نکنه که به ساده ترین شکل این تاریخ برات قشنگ و به یادموندنی کرد
همین کلی ارزش داره
من که سوپرایز شدم
از این کارها اصولا نمیکنن، حالا چی شده بود....
من هدیه دادن را دوست دارم ، هم کلامی هم واقعی ، ولی با یک تفاوت ، در مناسبتها این کار را نمیکنم ، مثلا در تولد یا عید و... هدیه نمیدهم ، یه روزِ عادی وسط هفته اگر از چیزی خوشم بیاد و بخوام برای کسی بگیرم اینکارو میکنم ، ممکنه در تولدش فقط هدیه کلامی بهش بدم !
***
میگم همونجا وسط جلسه میچسبیدی بهش میگفتی همین حالا باید کتاب جنگ و صلح را از اول تا آخر براتون بخوانم ! (لبخند)
هیچی اندازه هدیه های بی مناسبت به دل آدم نمیچسبه
من که همش دارم رعایت حال و جلساتشون را میکنم
مناسبتها را همین که یادتون نمیره عالیه
کلامی هم تبریک بگید طرف مقابل کلی ذوق میکنه
میدونی که چقدر از دوستی باهات خوشحالم


میدونی که یکی از بهترترترین دوستامی
میدونی که چقدر رنگی رنگی هستی رفیق جانم
من از بودنت به خودم میبالم

تو بینظیری
یه عده هم عاشق هوای آفتابی هستن و از هوای ابری و بارون فراری مثل من



تیلو تیلو آقای دکتر خیلی دوستت داره
عاشقانه هاتون مستدام
فاصله سنی مناسب در رابطه بهتره چند سال باشه. ؟ میتونم فاصله سنی آقای دکتر و شما را بپرسم؟
من هر روز و هر فصل و هر مدل هوا را در جایگاه خودش دوست دارم


منم خیلی دوستش دارم
متشکرم دوستم
من و آقای دکتر ۱۰ سال فاصله سنی داریم
ولی به طور کلی ۳ تا ۵ سال که آقایون بزرگتر باشن نرمالترین حالت هست
دم آقای دکتر گرم با این یادآوری سر یه ساعت خاص
الهی خوش باشین همیشه
برات عاشقانه های زیبا آرزو میکنم
در کنار کنجد عزیز و جناب همسر
سلام
تا باشه از این دوستت دارم ها
با خوندن پستت انگار در گوش من هم نجوا شد که دوستت دارم، نمی دونم کی، ولی یه ندایی گفت طیبه دوستت دارم، گمونم صدای خدا بود، برداشت من این بود
مرسی تیلوی رنگی هنرمند مهربان
سلام به روی ماهت
میخونمت ها
حتی تو وبلاگ جدیدت
تو وبلاگ نیکان جان هم
اما نتونستم بنویسم و سراغت را بگیرم
چقدر زمزمه دلنشبنی هست
سلام دختر عموی گل
من از اونایی هستم که می دونم شما به معجزه ی کلمات اعتقاد کاملی داری
حدس می زدم شما و پدرجان تو خیابون چهارباغ قدم زدین
چه خیابون خوبی
شاد باشی دختر عمو
سلام پسرعموجان
شما هم اعتقاد داری که این معجزه را میشناسی
کلملات جادو میکنن
نه نرفتیم چهارباغ
از جاهای شلوغ اجتناب میکنیم