ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
روزتون پر از خوشی و شادی
امیدوارم از ته دل بخندید
دیروز در یه شرایطی قرار گرفتم که دیدم گاهی ده دقیقه با ده دقیقه چقدر تفاوت داره
وقتی منتظر کسی هستی و ساعت جلو نمیره
و وقتی عجله داری و میخوای به کاری برسی و ده دقیقه میشه ده ثانیه
تاحالا براتون پیش اومده؟
دیروز یه عالمه کار داشتم و باید کار تحویل میدادم، داشتم تند تند کار میکردم و هنوز چشم بر هم نزده میدیدم ده دقیقه گذشته
در عوض رفتم در خونه خواهر ، باید یه چیزی بهش میدادم ، خونه نبودن، گفتند تا ده دقیقه دیگه میرسیم و این ده دقیقه برای من ده سال گذشت... حوصله م سررفته بود
خلاصه که گاهی گذر زمان بستگی به حال خودمون داره...
پدرجان من اصلا اهل پیتزا و غذاهای فست فودی نیستند
در کل هممون اهل فست فودها نیستیم، اما گاهی هوس میکنیم ولی پدرجان کلا نمیخورن
دیروز عصر پدرجان و مادرجان رفته بودند جایی کار داشتند و توی راه برگشت یه سری به من زدند
پدرجان پرسیدند : دلت چی میخواد... منم گفتم پیتزا
گفتند میدونی که من اهل فست فود نیستم یه چیز دیگه بگو
منم گفتم : خرمالو...
وقتی بدو بدو رسیدم خونه دیدم هم پیتزا را برام خریدند و هم خرمالو
نشسته بودند منتظرم
جای همه ی دوستان خالی شام را خوردیم و تا آماده شدن چای آمیرزا بازی کردیم... سه تایی
بعد از چای پدر تصمیم داشتند یه سری کلمه انگلیسی حفظ کنند که منم باهاشون همراهی کردم
625 کلمه برای سه روزشون در نظر گرفته بودند...
یه کمی تمرین کردیم و کلی خندیدیم و یه عالمه کیف کردیم
توی پرانتز باید بگم کلاسهای پدر از شنبه شروع میشه و فشرده هست به صورت روزی 2 ساعت آنلاین و هفته ای 2 روز حضوری
خودشون به طور خودجوش شروع کردند به حفظ کردن یه سری کلمه
خلاصه که دیشب حسابی با کلمه های انگلیسی خندیدیم و سه تایی سعی کردیم دور هم بهمون خوش بگذره...
پ ن 1: یک دونه مداد ، یک دونه پاک کن و یک تراش برای مغزبادوم کادو پیچ کردم و وقتی رفتم دم در خونشون بهش دادم
چقدر ساده میشه فسقلیا را خوشحال کرد
پ ن 2: من کلا با ماسک رفت و آمد میکنم که این روزها مریض نشم
یه دونه بوس به مغزبادوم کار خودش را کرده و الان به شدت گلو درد دارم
پ ن 3: یاد تو در دل من ، طوفان به پا میکنه....
آره واقعا گذر زمان بستگی به حال خودمون داره و مثالت کاملا قابل لمس بود ...
آخ که چقدر دلم هوای خونه پدری رو کرد تیلو جان از این لحظاتت لذت ببر امیدوارم پدر عزیزت هم موفق باشه توی زبان آفرین به اراده شون
پس متوجه شدی دقیقا که چی میگم؟
ممنونم عزیزم
خداوند سایه پدر و مادرها را بالای سرعزیزانشون حفظ کنه و اونهایی که به رحمت خدا رفتند را قرین رحمت و آرامش
آره متوجه شدم اتفاقا برای خوب شدن حالم تلاش میکنم ولی یهو میم زیر لنگی میزنه و میفتم و دوباره از اول
باید سخت جانی کنیم
دوباره پا شیم
دوباره شروع کنیم
همه چیز بستگی به ما و ذهنو حالمون داره
در واقع خودمونیم که تعیین میکنیم مسائل چطور پیش بره
خدا پدرو مادر عزیزتو برات حفظ کنه
دقیقا
خودمون هستیم که طول زمان را برای خودمون تعریف میکنیم
نوش جون هم پیتزا هم خرمالو
جای شما خالی
برای هردوش
تیلوی مهربونم عزیز دلم حتی اندازه سر سوزنی هم از سوالت ناراحت نشدم و از هیچ سوالیت هم ناراحت نخواهم شد هر چی میخوای بپرس تا اونجایی که بتونم جواب میدم تو دوست عزیز منی خیلی زیاد بهت اعتماد دارم طبیعیه که چون نمیدونید براتون سوال پیش بیاد

خیلی بهم لطف داری



ممنونم ازت
با این تفاوت زمان ها خیلی موافقم انگار همیشه زمان برعکس خواست ما میگذره شاید بهمین خاطر هست که احساس میکنیم شادی کوتاه و غم طولانیه ...
و آمااااا در مورد پیتزا و فست فود آخ آخ اصن نگم برات که من از عاشقان دلخسته اشون هستم یعنی اگر بخوان هنگام شکنجه از من هر نوووع اعترافی بگیرن میتونن از ترفند فست فود استفاده کنن
.
خدا سایه عزیزانتون مخصوصا پدر بزرگوارتون رو براتون نگه داره
ما سعی میکنیم خیلی از فست فودها دوری کنیم
و تقریبا موفق هم هستیم
خدا رحمت کنه پدربزرگوار شما را
عمر گر خوش گذرد زندگی نوح کم است
گر به سختی گذرد نیم نفس بسیار است
زمان امری است نسبی.یعنی همین.وقتی خوش میگذره زود میگذره.امان از وقتی که روزگار چرخش بد میچرخه.مگه تموم میشه.
دقیقا سهیلا جان
دقیقا همینطوری هست که گفتی
سلام دختر عموی گل گلاب عرق بیدمشک میوه ی کمیاب
خوبی؟
آره برای من از این موقعیت ها خیلی پیش اومده
از بچگی طاقت فرسا ترین وقت ها برام تو صف نانوایی بوده
نانوایی های شلووووووووووووووووغ
الان دیگه حوصله ندارم مامان که میگه نون بگیر یا از سوپری میگیرم نون سبوس دار یا میرم نانوایی دوستم که آزاد پزه تافتون و بربری می خرم زودی میام
اتفاقا خاله منم اومده اصفهان مسافرت چند روزه
عصر باهاش صحبت می کردم می گفت هوا خوبه یکم سرده
آدرس چند تا بریونی و اینا رو بهش دادم و آدرس یه آژانس هواپیمایی مطمئن
اونم گفت سعید تو روحت که همه جای اصفهان رو بلدی
سلام ... اوه اوه چه تعریفی...


متشکرم
شما خوبی؟
مگه صف های نانوایی ها با هم فرق دارن؟ آزاد و دولتی داره؟؟؟ باور میکنی اصلا نمیدونستم... بعد از خوندن کامنتت پرس و جو کردم و تازه متوجه شدم ....
یادم باشه جایی خواستم برم زنگ بزنم ازت آدرس بپرسم
من پیتزای خونگی فقط دوست دارم






سعی میکنم ماهی ی بار حتما درست کنم
واقعا تنوع میشه بین غذاهای دیگه
البته که خرمالو هم در رقابت تنگا تنگ هست با پیتزا
نوش جانت
ای جان به اون بوسه ناقل
وای اگه فرصت داشته باشم که حتما
همه چیز را خونگی دوست دارم
تیلو تیلو شبیه واتو واتو هستی من اخیرا هرجا میرم ی ردپایی از تیلو تیلو هست هرجا منظورم هروبلاگی. تیلو تیلو با شبکه ای از روابط مجازی وبلاگی
چقدر خندیدم به این کامنت
دوستای مجازیم را خیلی خیلی دوست دارم