روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روز از نو

سلام

روزتون شاد

طاعاتتون قبول


اصلا گذر روزها را متوجه نمیشم

یک ضرباهنگ تند و بی وقفه... انگار گاهی وسط روزها نفس کم میارم ولی حتی نمیرسم روزها را بشمارم

امروز صبح اول رفتم سراغ تقویم ... حتی نمیدونستم روز چندم ماه رمضان هستیم

دیدم چقدر زود روزها دارن میگذرن و من حتی نمیرسم لحظه ها را توی مشتم نگه دارم

کلی کار عقب مانده دارم که به خاطر روزه داری واقعا بهشون نمیرسم

عین یک لاک پشت تنبل شدم که هر کار ساده ای را به سختی و خیلی کند انجام میده ...

برای همین لیست کارها روز به روز پرتر و پرتر میشه و من از زمان عقب ماندم....

از یه سری از کارها چشم پوشی میکنم و یه سری را نظم میدم ولی بازم میدونم وقتی به پایان روز میرسم از تیلوتیلو عقبم...

ماه رمضان را دوست دارم ... از عشق بازی کلمات و تاریکی و نور و سایه ها در سحر خیلی خوشم میاد

در تنهایی های نیمه شبم که بیدار میشم در تراس را باز میکنم و زل میزنم و به آسمون و یه لیست بلند و بالا درخواست و دعا زمزمه میکنم و میگم میدونم که میشنوی....

مدتهاست که دیگه دعای خاصی برای خودم و آقای دکتر نمیکنم و همه چیز را واگذار میکنم به پروردگار

میگم بهترینها را برامون مقدر کن

میگم بهمون روزی حلال بده

بلا را از خودمون و عزیزانمون دور کن

و میدونم که خداوند هوامون را داره...



پسرکوچولوی همسایه چرخ کوچولوش را انداخته بود جلوی در پارکینگ و من نمیتونستم وارد بشم

شیشه ماشین را دادم پایین و بهش گفتم دوچرخت را بردار تا من رد بشم.... میخواست شیطنت کنه... یه نگاهی به دوستاش کرد و گفت : دوچرخه ماله ما نیست

منم بدجنسی کردم و گفتم: مطمئنی؟ ما هیچکدومتون نیست؟؟؟؟

همشون خندیدند و گفتند: نه ماله ما نیست باید پیاده شین برش دارین....

منم خیلی راحت لبخند زدم و گفتم : اگه ماله شماها نیست که مهم نیست من از روش رد میشم.... یک حرکت کوچولو به ماشین دادم که دیدم با هول و ولا پرید دوچرخه  ش را برداشت و با سرعت تمام کوچه را پدال زد





پ ن 1: دلتنگی هامون زیاده... اما نمیخوام توی ماه رمضون آقای دکتر اذیت بشه... هرچی اصرار کرد قرار عاشقانه را قبول نکردم

پ ن 2: این روزها یاد عزیزانی که دیگه بین مون نیستند میفتم و دائم خاطراتشون تو ذهنم مرور میشه

پ ن 3: اتحادیه بازم قیمت زیراکس و فتوکپی را افزایش داد و این به نظرم اصلا خوب نیست

نظرات 14 + ارسال نظر
صحرا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 10:59

عاشق اون دعاهای دم سحرتم‌. انشاالله خیر پیش پات باشه همیشه

عزیزدلمی
دعاهای شما هم مستجاب

رسیدن سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 11:44

قضیه بچه‌ها خیلی جالب بود . عکس العمل خیلی خوبی داشتی

عزیزم
پسربچه های شیطون و بازیگوش
خوشم میاد ازشون

سعید سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 12:07 http://www.zowragh.blogfa.com

خب خب من اومدم مرحله ی بعد
دوباره سلام
من یه روز یه ماشین بزرگ داشتم یعنی تانک بود واسه خودش
تو کوچه خودمون پارک کرده بودم
اومدم برم دیدم یه ماشین دیگه پشت سرم پارک کرده که مال همسایه های داخل کوچه نبود
تمااااااام خونه ها رو در زدم یکی گفت ماشین مال مهمونای اون خونه نبشیه
رفتم در زدم یکی اومد گفت نه مال ما و مهمونامون نیس
گفتم همسایه گفته مال شماس گفت نه نیس
خلاصه من که هم دیرم شده بود هم حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم با ماشین تانکم یه ضربه بهش بزنم مگه صاحب بی ملاحظه ش پیداش بشه
تا ماشینو روشن کردم یهو یکی از تو همون خونه پرید بیرون و به سرعت تمام ماشینو برداشت

حالا قیافه من :

سلام در مرحله بعدی
وای چقدر خندیدم
حقش بود

جزر و مد سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 12:28

دیروز اخبار گفت بودجه دادن برای کاغذ و مشکل حل میشه، امیدوارم قیمت پایین بیاد

دریا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 14:54

سلام خدا قوت
عباددت قبول تیلوی گل
قیمت اتحادیه چنده؟

سلام عزیزدلم
به همچنین طاعات و عبادات شما هم قبول
شهر به شهر فرق داره قیمتها

مهربانو سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 15:04 http://baranbahari52.blogsky.com/

تیلو جون سلام عزیزم روز تو هم بخیر .
طبیعیه خوب ، تمام ساعات گرم و پرمشغله ی روز رو روزه ای .. خدا قوت عزیزم .
چه دعاهای زیبایی کردی و چقدر برای قرار عاشقانه مقاومت کردی دختررر .
ووروجک هااا رو ببین ، بزرگ بشین چی میشین شماهااا
خدا همه ی رفتگان رو بیامرزه

سلام دوست جون خودم
روزهای پرمشغله هم ماجراهای خودشون را دارند
متشکرم خوبی را از شماها یاد میگیرم
اخ اخ وروجکهای دوست داشتنی...
الهی آمین

لاندا سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 15:58

دوچرخه هه باحال بود. زمان با سرعت داره میگذره. از اردیبهشت یه هفته بیشتر نمونده و این یعنی 1/6 سال رفت...

وای آره لاندا جون میبینی با چه سرعتی اردیبهشت خوشگل تمام شد

الی سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1398 ساعت 19:16

تنت سلامت دختر
نماز روزه هاتم قبول
کارت با اون پسر بچه خیلی بامزه بود یاد کارای الی وارانه خودم افتادم

به همچنین دوست جانم
پس هممون شکل همیم

سعید چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 10:07 http://www.zowragh.blogfa.com

سلام دختر عمو
خوبی؟
چرا کامنت منو تایید نکردی

سلام پسرعموجان
از صبح با نت و بلاگ اسکای درگیرم
متوجه نشدی نتونستم پست بزارم

مهدی چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 11:13

کل کل با این پسربچه هایِ شیطون و تخس خیلی مزززززه می ده.
منم از اول ماه رمضون نتونستم کتاب جدید شروع کنم و این خیلی بده.

من ماه رمضون کتاب خوندن را تعطیل میکنم به جاش فقط قرآن میخونم
اینقدر هم کیف میده بهم

انه چهارشنبه 25 اردیبهشت 1398 ساعت 11:34 http://manopezeshki69.blogsky.com

چه پسر بچه ها شیطونن ولی خوب مدیریت کردیا

پسر بچه های شیطون و پر سر و صدا

نسترن پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1398 ساعت 01:58

یک لحظه مقایسه ت کردم با ماه رمضون پارسال.دلم نمیخواد کم انرژی باشی.حتی بهتر از پارسال شو و از دمنوش ها و شربت ها بنویس.خسته و کسل شو اما فقط بعضی وقتها.

+ حرکتت بهترین روش برای مقابله با بچه های شرور بود :)
+من فکر میکردم پدرتون هم شغلشون مثل خودته . قاطی پاتی حدس زده بودم یادته اون شبو که منو حدس میزدی منم بدجنسی میکردم میخندیدم؟گفته بودی خانه دار که ترکیده بودم از خنده

خوردن دمنوش و شربت و اینا ماله زمان ماه رمضون نیست که... ماه رمضون برنامه های خاص خودش را داره... بالاخره کم آوردن انرژی هم قسمتی از ماه رمضون هست
اره خوب یادمه

فرشته جمعه 27 اردیبهشت 1398 ساعت 04:45 http://femo.blogfa.com/

مارو دعا کن عزیزدل

اگه قابل باشم دعا گو هستم
شما هم منو دعا کنید

نسترن شنبه 28 اردیبهشت 1398 ساعت 14:57

اعه چرا؟من یادمه بعد افطار اینا شربت درست میکردی بعد یطوری تعریف میکردی قشنگ جلو چشمم میدیدمشون هیچ مزه شم حس میکردم


اخیش عزیزدلم
انشاله مهمونم باشی یه سحرگاه زیبا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد