روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

آخرین ماه پاییز ... خوش آمدی

سلام

روزگارتون پر از خاطره


خوابم میاد شدید

دلم میخواد بخزم زیر لحاف قرمز رنگم ... اون پتوی بنفش را هم بکشم روش و تا گردن فرو برم توی رختخواب

و اونقدر بخوابم تا سیر خواب بشم....

صبح با کلی کلنجار از رختخواب گرم و نرمم دل کندم

صورتم را که آب زدم هم هنوز خواب بودم

با چشمای نیمه باز صبحانه خوردم و با همون چشمای نیمه باز تا دفتر رانندگی کردم

الانم دارم با چشمای نیمه باز برای شما مینویسم



پنجشنبه صبح با مغزبادوم ماشین را گذاشتیم جلوی دفتر و رفتیم میدان امام

یه کمی سرما خورده بود و خیلی سرکیف نبود

براش یک جفت چکمه بلند به سلیقه خودش خریدم... و یک کیف کوچولوی خیلی خوشگل

بعد هم از ادویه فروشی های میدان امام کمی ادویه و خرت و پرت خریدیم

برای مامان هم یک شلوار و یک جفت دمپایی خریدیم

ولی پیشنهاد ناهار را رد کرد و گفت اصلا دیگه حال گشتن نداره و باید بریم خونه

کلی تو ذوقم خورد ... اما برگشتیم...

تو راه برگشت دم یه ماهی فروشی گفت که هوس ماهی کرده... ماهی قزل آلا خریدیم

و بعد رفتیم تو کتاب فروشی... من توی کتاب فروشی همیشه از خود بیخود میشم.... 5 تا کتاب برداشتم... سرفرصت که بخونم یکی یکی معرفی شون میکنم

دوتا کتاب هم مغزبادوم برداشت... آقای کتاب فروش هم یک کتاب شعر بهم هدیه داد

برگشتیم خونه ... ساعت 3 بود

دوتا تکه از ماهی ها را سریع براش انداختم تو ماهیتابه

دوتایی ناهار خوردیم و جلوی بخاری ولو شدیم

هرکدوم یک کتاب هم آوردیم که مثلا بخونیم... اما هردوتامون بیهوش شدیم

دوساعت بعد بیدار شدیم و با بابا و مامان چای خوردیم

بعدش اومدن و مغزبادوم را بردن خونشون

آخر شب هوس کیک پختن به سرم زد

یک کیک من درآوردی سر هم کردم ... هم هویج و هم سیب

و اتفاقا مزه ش عالی شده بود

جمعه هم از صبح هردوتا خواهر با مغزبادوم و فندق خونمون بودن و تا آخر شب دور هم بودیم




پ ن 1: دیشب با آقای دکتر ساعتها در حال خاطره بازی بودیم

پ ن 2: دلم کامواهای رنگی رنگی میخواد

پ ن 3: فردا عقد دخترخاله م هست... بینهایت خوشحالم... برای خوشبختیش دعا میکنم

پ ن 4: تلگرام هم عین بلاگ اسکای تازگی گیرهای مخصوص خودش را داره

پ ن 5: هنوزم خیلی خیلی خوابم میاد

نظرات 11 + ارسال نظر
زهرا شنبه 3 آذر 1397 ساعت 11:08

کلا فوق العاده ای خوش به حال من که میخونمت.

خوش به حال من که دوستایی با انرژی مثبت مثل شما دارم

اذر شنبه 3 آذر 1397 ساعت 11:11

من اگه قرار باشه اینجا به کسی حسودی کنم به مغز بادوم حسودی میکنممم

والا منم بهش حسودی میکنم

فندوقی شنبه 3 آذر 1397 ساعت 11:20 http://0riginal.blogfa.com/

وای کیکت خیلی خوب بود. کد بانوی هنرمند همه چی تموم من
به به خوش به حال مغز بادوم. یعنی کی میشه منم دست کنجدو بگیرم بریم ددر. تیلو باورت میشه بچه سه ماه و نیمه به اسم دردر واکنش نشون میده
چه تفاهمی داریم ما. منم عاشق کتابم و کیک خونگی.ولی کیک درست نمیکنم. آی ام تنبل.

منم مدتها بود کیک درست نمیکرد
از سر ذوق مغزبادوم دوباره شروع کردم
خیلی از این کار خوشش میاد
کتاب عشقه
عشق

soly شنبه 3 آذر 1397 ساعت 11:51 http://soly61.blogsky.com

خیلی عالیه که سرحالی و خوشحال .منم خوشحال شدم .ولی الان باید یه چرت بزنی با این وضعیتی که نوشتی. یکم چشماتو ببند زود سرحال میای...

نه کارم با چرت حل نمیشه
باید چندین ساعت بخوابم... عمیق
برای همین میرم سرکار وزندگی

رسیدن شنبه 3 آذر 1397 ساعت 11:53

منم میدان امام بودم کنار شما
خوش باشی همیشه . انرژی ت به منم منتقل شد .
چقدر تو هدیه میخری دختر ای ول . کسی مثل تو اینقدر با ذوق ندیدم

منم حست کردم
خیلی جاها یادت بودم و دلم میخواست برات عکسای خاص بگیرم
با مغزبادوم نمیشد
برای خودم هیچی نخریدم

الی شنبه 3 آذر 1397 ساعت 13:01

عزیزم شما با اقای دکتر نسبتی داری؟ به جز معشوقه یا عاشق یا دوست و از این قبیل. اگر ندارید لطفا این مدل روابط رو ترویج ندید چون ممکنه افراد کم سنی اینجا رو بخونن که شرایطشون کلا با شما فرق کنه الگوبرداری غلط بکنن
من به هیچ عنوان شما رو قضاوت نمیکنم چون اصلا اطلاعی اززندگی شما ندارم و به من هم مربوط نیست فقط من میترسم از دخترهای کم سن و سال وبلاگ خون که خیلی مثل شما پخته نیستند و ممکنه به زندگیشوو اسیب بزنن

ممنون از تذکرتون
ولی به نظرم دخترای کم سن وبلاگ خون بهتره قبل از الگو برداری یه کلیت از کل ماجرا بدونن بعد الگو برداری کنن
بازم از دقت نظرتون متشکرم

انتخاب هایم مرا به اینجا رساند شنبه 3 آذر 1397 ساعت 14:16

سلام تیلو جانم
راستش کامنتت واقعا شوکم کرد
چون من اصلا خبر نداشتم جدا شدی
واقعا ناراحت شدم
من تصورم این بود که با آقای دکتر هستی
و قصد ازدواج ندارید
نمیدونم الان تازه فهمیدم هیچ چیزی شاید از زندگی تو نمیدونم

عزیزمی دختر گل
نمیخواستم شوکه بشی... فقط خواستم بهتر فکر کنی

نل شنبه 3 آذر 1397 ساعت 15:28

تایپ میکنم و نمیفرستم.مرض جدیده

خوبی؟سرحالی؟

چرا عشقم؟
به نظرت چرا هر روز یکی از مرضهای جدید میگیریم ...حالا بازم خوبه زودی شفا پیدا میکنیم
بفرست برامون... از خوندنت لذت میبریم
بله خوبم

روشن شنبه 3 آذر 1397 ساعت 21:16 http://roshann.blogsky.com

دلم خاله خواست ‌...
خوش به حال همه که دوست .دختر.خواهر .خاله و معشوقه ای به اسم تیلو دارن ...

من ک کلی خوشحالم بابت تو :))))

وای چه تعریف قشنگ و دلچسبی
ممنونم دوست جان
عزیزدلمی

محسن از دنیای دوست داشتنی شنبه 3 آذر 1397 ساعت 21:33

میدونی من چه مغازه ای که میرم از خود بی خود میشم؟ ابزار فروشی! :| عاشق ابزارام بودم.روشون اسم میزاشتم.شبا میگفتم خدافزززز بچهااا صبا سلامشون میکردم.جدیا! سلام بلند :|
هنوزم ابزار و دسگاه دوس دارم.
بچه های کوچیکم دوست دارم ولی فقط وقتی شاد و خندونن و حداکثر برای 1 ساعت :| در بقیه موارد میخام با تبر بهشون حمله کنم!

چه خشن شدی یهو ....
منم ابزار را خیلی دوست دارم ... هرچند اکثرا نمیدونم به چه درد میخورن
خشن نباش عزیزم... بچه ها همیشه دوست داشتنی هستند... حتی اونوقت که دهنشون را اندازه غار باز میکنن و گریه سر میدن

نگار یکشنبه 4 آذر 1397 ساعت 18:25

منم ب شدت هوس درست کردن کیک سیب و دارچین کردم فعلا وقت پیدا نکردم
هوووووووم میشه منم مغز گردو بشم برات

ای جان مغزگردوی من .... زودی درست کن کیک را در کنار عزیزانت لذتش را ببر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد