ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
روزگارتون شیرین
میدونم خیلی وقته نیومدم و هیچ توجیهی برای نبودنهام نیست
محبتهاتون با پیامها و پیغامها و کامنتها و بهارخانومی که بهم تلفن زد ، به دستم رسید... یک دنیا سپاس
ممنون که هستید ... ممنون که اینهمه خوب هستید
از هفته گذشته قرار و مدارهای بله برون (مهربرون- تو هر شهری یه اسمی داره...) گذاشته شد ، افتادیم روی دور تند
اول قرار بود یه شب نشینی ساده باشه که صبحش خانواده عروس زنگ زدن و برای شام دعوت کردن
با دعوت شام اونها انگار مراسم حالت جدی تری به خودش گرفت و من و بابا و مامان رفتیم دنبال طلای نامزدی و بعد خرید قرآن و حافظ و گل آرایی، گز و شیرینی خریدیم و همه را سپردیم به دست یک گل آرای ماهر و چه زیبا تحویل گرفتیم
شب هم دو خانواده کنار هم شادی کردیم و تا آخر شب دور هم بودیم و قول و قرارهای بعدی گذاشته شد
از فردا افتادیم دنبال خرید، طلا و لباس و خرده ریزهای لازم
قرار و مدارها برای عقد در ساعت خوش جمعه گذاشته شد
خریدهای عروس و داماد یک طرف.. خریدهای خودمون و خواهرا هم یک طرف
خلاصه که تند تند کار کردیم و برای بعدازظهر جمعه توی محضر ، براشون آرزوی خوشبختی کردیم و دو دلداده به هم رسیدن
همونجا پدرجان همه را برای روز یکشنبه که تولد داداش هم بود دعوت کردن
و بعدهم 75 نفر از فامیل درجه یک را ....
قرار بر این بود که بعدا جشن عقد و عروسی یکجا برگزار بشه و این یک مهمونی ساده خانوادگی بود
از شنبه شروع کردیم به خریدهای مهمونی تا ظهر طول کشید
از ظهر تا شب هم من و داداش رنگ به رنگ ژله و دسر درست کردیم
یکشنبه که روز مهمونی بود دوتا خواهرا هم اومدن کمک و از صبح خیلی زود شروع کردیم به تهیه سه مدل سالادی که تدارکاتش از قبل دیده شده بود و بعد جایگاه عروس و داماد را با گل و بادبادک تزئین کردیم
بعدازظهر من و پسر عمه رفتیم دنبال کیک... با ماشین من البته... هم تصادف کردم و هم خوردم زمین
البته اینقدر حال دلم خوب بود که همش را با خنده و شوخی سپری کردیم (هرچند بدن درد اون زمین خوردن وحشتناک هنوز همراهمه... و اینکه خدا خیلی رحمم کرد چون دقیقا وسط خیابون خوردم زمین و نزدیک بود ماشین از روی من رد بشه...)
خلاصه که برای ساعت 5 همه با تیپ های خوشگل و عالی منتظر مهمانها بودیم
شب شلوغی بود
تعداد مهمانها هم خیلی زیاد بود
دوتا بانوی مهربون هم داشتن کمکمون میکردن و جشن بینظیری برپا شد
تا پاسی از شب به جشن و پایکوبی مشغول بودیم
دو روز بعدش را به جمع و جور کردن و مرتب کردن و خستگی در کردن گذروندم
خستگی ای که توی روزهای سخت اصلا متوجهشون نبودم و حالا تازه فهمیدم....بدن دردهای شدید و اسپاسمهای عضلانی از شدت بدوبدو... اما هنوز ته دلم چراغ روشنی هست که باعث میشه با یادآوریش لبخند بزنم
پ ن 1: روزگار عاشقیم با آقای دکتر خیلی خوب نیست... اما اینو خوب میدونم که آقای دکتر تلاشی برای روزگار عاشقیمون نمیکنه و در عین حال هم نمیزاره این قصه به پایان برسه
پ ن 2: روزگار خواهر هم زیاد جالب نیست... همسرش تو هیچ مراسمی شرکت نکرد و دل خواهر تو تمام لحظات خون بود با اینکه میخندید
پ ن 3: مغزبادوم بعد از روز یکشنبه شدیدا سرما خورده و امروز صبح از بس گریه کرد و میخواست بره پیش دبستانی رفتم و ساعت 9 رسوندمش دم در مدرسه... تا مامانش یکی دو ساعت بعد بره دنبالش و برش گردونه
پ ن 4: قطع شدن تلگرام منو به شدت آزار میده... چون قسمت عمده ای از کارم با تلگرام بود.
پ ن 5: الان موقعیت عکس گذاشتن ندارم ... وگرنه عکسهای خوشکلی براتون گرفتم
اخی تیلو جونم به سلامتی . خیلی خوشحال شدم . وای حتما عکس بزار
چشم حتما
مبارک باشه . انشاالله این زوج جوون کنار هم خوشبخت و شاد زندگی کنند
خستگی های مهمونی های بزرگ بدجوری ِآدمو له میکنه. یکم استراحت بده به خودت دختر خوب
مراقب خودت باش عزیزم. امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری. خدای مهربون پشت و پناهت . از خودش بخواه که بهترین راهو نشونت بده
ممنونم دوست خوبم
انشاله
اره مهمونی های بزرگی که توی خونه برگزار میشن آدم را واقعا خسته میکنن و کل زندگی آدم را بهم میریزن
متشکرم
دعاهات را نیازمندم
تیلو جانم سلام
برای برادرت خیلی خوشحالم و از صمیم قلب تبریک می گویم . به قول به قول جان جانم الهی بال پرواز هم شوند
من منتظرم بیایی گپی بزنیم . فقط راهش را تو تعیین کن
می خواهی شماره ام را بگذارم تماس تلفنی داشته باشیم ؟
سلام مخمور جانکم
ممنونم
چقدر دعای زیبایی دارند جناب جان....
فدای مهربونیات
الان دور و برم شلوغ تر از اونی هست که بتونم تلفنی باهات صحبت کنم
باشه برای فرصت بهتر
کاش تلگرام باز بود...
تبریک میگم
چقدر خوب
ایشالله روزی خودت
امیدوارم همیشه به جشن و عروسی
سلام خوبی عزیزم صبح بخیر. مبارک شون باشه خوشبخت بشن. همیشه به شادی. مراقب خودت باش. حتما بدنت چرب کن و گرم نگه دار . هیچی سلامتی نمیشه تیلو جان . امیدوارم حال عشق هم بهتر بشه .
سلام گل دختر
ممنون از توصیه هات
منم امیدوارم
برات بهترینها را آرزومندم
همیشه به خوشی و شادی ...برای داداش گل ات خوشحالم...روزیش به وروجک های من باشه انشاالله ...
برای نیک بختی خودت هم دعا می کنم تیلوی خوش صدا و خوش قلب
انشاله که بهترینها روزی وروجکهات باشه
منم برات ارزوهای خوب خوب دارم
تیلو خیلییی خوشحالم.خیلی نگرانت بودم و با این پستت یکم ارامش ذهنی گرفتم.






امیدوارم تک تک لحظاتت پر از شادی و خوبی و عشق و سرور و .ً.اصن همه جیی عالی باشه:-):-*
ایشالله داداشت و خانمش بهترین زندگی خواهند داشت
سوال جانبی:
استخر خیلی خوب توی اصفهان که ماساژ هم داشته باشه کجا هست؟اسم و ادرسشو میگی لطفا؟سانس خانم و اقایونش چطوریه؟اگه شمارهای داری هم ممنون میشم بگی.نگاه مردم توی نت ولی جون وارد نیستم به خیابونهای اصفهان و اسامی نمیدونم چی و کدوم هست...
ببخش مزاحم تو شدم
سلام نل جانکم
ممنونم از دعاهای خوبت
جواب سوال جانبی:
من با اینکه استخر خیلی خیلی دوست دارم اما به خاطر بیماریم نمیتونم برم
برای همین استفاده نمیکنم
اما تو حرفای اطرافیانم میدونم که آبسار استخرش خیلی خوبه و ماساژ هم داره (سپاهانشهر هست)
مبارکههه عزیرم.ایشالابه شادی وخوشی برای برادرت وعروس خانوم.
حال دل خودت هم آروم
ممنونم عزیزدلم
تبریک میگم، قسمت خودتون با دکتر
متشکرم
الهی که خوشبخت و سعادتمند بشن. خیلی تبریک میگم تیلوی عزیزم.


متشکرم
منم برای عزیزان شما آزروی خوشبختی دارم