ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
امروز سالگرد آشنایی مون هست
اول این پست را به صورت خیلی بلند منتشر کردم
اما بعد حس کردم خوندنش از حال و حوصله همه خارجه
پس اضافه شد به ادامه مطلب...
چیز خاصی داخلش نیست.. اگه حوصله ندارید اصلا سراغش نرید
سلام
امروز سالگرد آشنایی مون هست
شاید سالگرد آشنایی ما همون سالگرد عشقمون نیست.. ولی ما در دهم خرداد ماه سال 1387 برای اولین بار با هم حرف زدیم
باید ماجرا را از آنجا شروع کنیم که ما در یک برنامه ی مجازی عضو بودیم و نوشته های هم را میخوندیم
آقای دکتر نوشته های من را خونده بودن و برای من یک پیام گذاشته بودن مبنی بر اینکه شماره داده بودن و نوشته بودن من باید با شما حرف بزنم
خب مسلما من بهشون زنگ نزدم
تا اینکه در روز دهم خرداد من و ایشون همزمان آنلاین شدیم و به طور ناگهانی ایشون فرمودن من حتما باید با شما صحبت کنم
من هم شماره دادم بهش
زنگ زد
صدایی که در مغز من معجزه ای بزرگ ایجاد کرد
شاید خنده دار باشه ولی اونقدر آروم و زیبا حرف میزد که تمام یکساعت اول را حرف زد و من چیزی جز بله و خیر نگفتم و از اونجا باب آشنایی باز شد... هر روز زنگ میزد... هر روز پیام میداد... با انرژی من را دنبال میکرد و من خیلی معمولی باهاش برخورد میکردم...
در اون روزها و اون سال من تصمیم داشتم هرطور شده نیمه ی گمشده را پیدا کنم و باهاش ازدواج کنم
برای همین بعد از مدت کمی نزدیک به 15 روز این رو خیلی رک بهش گفتم
گفتم قضیه باب آشنایی برای ازدواج باشه، من هستم وگرنه ما را به خیر و شما را به سلامت
خلاصه ایشون قصد ازدواج نداشتن... من هم مصر به این کار بودم و این شد یک شکاف
تماس ها متوقف شد... اما انگار چیزی در درون من با حرفها و ایده هاش شکل گرفته بود که نمیتونستم بیخیالش بشم
کمتر از ده روز از هم دوری کردیم و به طور همزمان باز با هم شروع کردیم به حرف زدن
تصمیم گرفتیم هم دیگه را ببینیم
نه من خیلی تیکه ی ماهی هستم و نه ایشون خیلی فضایی
ولی وقتی هم را دیدیم کشش عجیبی ایجاد شد... علاقه ای شکل گرفت و ...
این رابطه یکسال اول بیشترش کشمکش و دعوا بود
داد میزدیم... از عقایدمون دفاع میکردیم... هم دیگه را محکوم میکردیم... هرکدوم ساز خودمون را میزدیم
با هم آشنا نبودیم... با اخلاق هم آشنا نبودیم... هم را می رنجوندیم... اما جدا نمیشدیم... دعوا میکردیم... حرف میزدیم... اما هم را ترک نمیکردیم... حتی یک ساعت... یادمه روزهایی بود که هفت هشت ساعت تلفنی حرف میزدیم...
للی توی اون روزها میگفت شما با اینهمه دعوا و اختلاف نظر به هیچ جا نمیرسین... اما... رسیدیم
از یه جایی به بعد یاد گرفتیم به هم احترام بزاریم... نظراتمون را به هم تحمیل نکنیم... به هم زور نگیم... در پی عوض کردن هم نباشیم...گره های اخلاقی هم را به دست آوردیم و یهو چشم باز کردیم دیدیم در عرض کمتر از یکسال و نیم به شدت عاشق هم هستیم
خب مسلما مثل تمام رابطه های دیگه یه سری قرارداد بینمون وجود داره
مثل تمام آدمای دیگه یه سری اختلاف نظر داریم... اما یاد گرفتیم کنار هم خوشبختی را تجربه کنیم
من و آقای دکتر از اول دنبال دیدن چشم و ابروی هم نبودیم... من نگاهش را میخواستم و اون هم نگاه و دیدگاه من را ارزیابی میکرد
از روز اول دنبال حرفها و کلمات بودیم
هر دو حساسیم
هردو با جمله ها خوب بازی میکنیم
هر دو قدر لحظه ها را میدونیم
هردو تو زندگیمون مشکلات خاص خودمون را داریم
این رابطه در ابتدا با یه دروغ بزرگ از طرف آقای دکتر شروع شد... و بعد شد پایه ی خیلی از اختلافایی که یکسال حل کردنشون طول کشید.. اما از یک نقطه ای که عشق در ما حلول کرد... دیگه همه چیز را رو بازی کردیم...
اشتباه میکنیم... پنهان نمیکنیم
همیشه مراقب عشقمون هستیم
با وجود فاصله چند صد کیلومتری بینمون.. حفظ این رابطه به این شکل کار ساده ای نیست... ولی تجربه به من یاد داده عاشق شدن کلا کار ساده ای نیست...
به هر دوست داشتنی... به هر دوست شدنی و به هر رابطه ی احساسی نمیشه گفت عشق..
اما من مطمئنم اسم رابطه ی ما چیزی جز عشق نیست
وقتی شروع کردی طرف مقابلت را بر خودت مقدم بدونی... وقتی آرامش طرف مقابلت جز اولویت هات شد... وقتی تونستی بزرگترین خطاهاش را با توجه به پشیمونیش ببخشی... وقتی فقط کنار هم نخندیدین... وقتی کنار هم اشک ریختین... وقتی شروع کردین به لذتهای ماورایی... وقتی دیگه تنها دوتا جسم با جنس مخالف نبودین... انوقت عاشق شدین...
عاشقی در کلمات نمیگنجه
من بازی با کلمات را خوب بلدم... اما اینجا جاش نیست... اینجا وقتش نیست...
ولی حالا که اعتراف کردم باید بگم... ما شاید هیچوقت زیر یک سقف آروم نگیریم... اما زیر آسمون که بلندترین سقف جهانه کنار هم خوشبختیم... دعوا میکنیم.. از هم میرنجیم... گاهی حتی ناخواسته طرف مقابل را زخمی میکنیم... اما هرگز حس های بد هم دیگه را نادیده نمیگیرم...
برای آقای دکتر:
من عاشقت شدم چون اول بهم یاد دادی عاشق خودم باشم... و بعد از عشق خودم به خدا برسم... من عاشقت شدم چون عاشق پروردگاری هستم که عشق را آفریده... امروز سالگرد روزی هست که من مطمئنم پروردگار صدای دعاهای من را شنید و منو به استجابت قرین رحمتش گره زد
برای خودم:
یادم نره عاشقی سخته... ولی من زیر سایه این سقف لاجوردی خوشبختم....
تیلو جان مبارکه. امیدوارم به زودی زوووووووود عشق زیر یک سقف رو تجربه کنید

ممنونم
تبریک میگم تیلو...
امیدوارم همیشه سلامت و خوشبخت برای همیشه در کنار هم زندگی فوق العاده ای رو تجربه کنین
ووووووووووووووووواااااااااااااای قلبم



تالاپ تولوپ
زنده باشید هم خودت هم آقای دکتر هم همه ی عزیزات
روزگارت پر از عشق باشه پر از یواشکی های شیرین...
آخ اخ از این یواشکی ها که چه حالی دارن
عاشقیت مبارک ببین حت یاگر زیر یک سقف نباشه مهم اینه اون ارامش رو از هم دریافت کنید و تو دریافت کردی این اهمیتش از هر چیزی بیشتره و بیشتر خواهد بود عزیزم
ممنونم عزیزدلم
مبارک
خدا از این عشقا نصیب من نکنه طاقت ندارم
اره دقیقا تو کم تحملی
عشق آروم و بی دردسر لازم داری
من برای این عشق به معنی واقعی کلمه جنگیدم
http://balot1395.blogfa.com/
تیلو جان آدرسه وب امیره هر کاری میکنه نمیتونه برات کامنت بزاره...
سر زدم
نمیدونم چی شده که نمیشه کامنت داد
من بهشون سر زدم
خیلی اعصاب داری که این همه سال دوام آوردی.
امیدوارم از پس این آشنایی ها و عشق ها خیر ایجاد بشه.
انشاله
مبارک باشه عزیزم . عشق تون پایدار و همیشگی باشه الهی
الهی آمین
خیلی قشنگ احساست رو بیان کرده بودی. واقعا درک خوبی از عشق داری. واقعا عشق فقط رسیدن و وصال نیست . عشق حس کردن و درک کردن طرف مقابله. عشق خودخواه نبودنه.
شما هم خوب عشق را میشناسی خانوم
نمیخوای راز دلت را به ما بگی؟
خیلی قشنگ نوشتی، امیدوارم همیشه پرشور باشی. اما داری انتخاب می کنی ؛ بین اینکه یک زندگی داشته باشی با یک نفر دیگه زیر یک سقف که حتما شما مهارت عاشق شدن و عاشقی کردن را دارید
و یا اینکه یک عشق پرشور داشته باشی پر احساس و پر مفهوم
اما نتیجه این دو تا انتخاب چی میشه:
توی زندگی اولی آرامش هست، فرزند هست، آینده فرزندان و نهایتا پیری و حاصل زندگی را ارزیابی کردن
و در انتخاب دوم: عشق و هیجان هست، و پیری و مرور خاطرات احساسی گذشته، جای فرزندان و آرامش خالی همانطور که در زندگی اول جای هیجان خالی
امیدوارم خداوند همه خوبی ها را با هم بهت هدیه بده و حتما زیر یک سقف زندگی کنید
میدونی واقعا نمیتونم بگم تصمیمم درست هست
چون هیچ دو نفری شبیه هم زندگی نمیکنن - نمیشه هیچ قانون کلی هم در نظر گرفت
اما من در مورد خودم به آقای دکتر به شدت عاشقم... و این عاشقی منو رها نمیکنه... منم نمیتونم رهاش کنم
چه متن دلپذیری بود! متشکرم!
عاشقیت جاودانه باد
لطف داری
در برابر نوشته های شما اینا خط خطی بود
از پیام قبلی نه قصد نصیحت داشتم و نه ناراحت کردن شما و این را باید اضافه کنم
خداوند خیلی مهربان هست و آرزوی هیچ چیزی را بر دل بندگانش باقی نمی گذارد
امیدوارم بهترینها نصیب شما بشود فقط خودتان هم بخواهید، شاد و سلامت باشید
من از دوستای خوبی مثل شما هرگز ناراحت نمیشم
در ضمن ما از مقدرات و معجزه هایی که خداوند برامون در نظر گرفته بی خبریم
امیدوارم برای هممون بهترین ها را مقدر کنه
مگه داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نداریم؟
تیلو جان شما هم مانع نرسیدنت مث منه؟!
میتونی خصوصی بگی. اصن میتونی جواب ندی.
اصن چرا من اینقد کنجکاوم؟
خب کنجکاوی دیگه
دست خودت که نیست
سالگرد آشناییتون رو تبریک میگم
هم به خودت که با دل پاک این دوستی رو شروع کردی و هم به آقا دکتر عزیزمون که رو علاقه ش پایداره
یه توصیه میکنم سعی کنید حتی اگه زیر یه سقف با هم زندگی کردین با هم دوست باشید نه صرفا زن و شوهر
ایشالا عشقتون پایدار بمونه
ممنون
عشق پایدارمون آرزوست
به به چقدر قشنگ....از قشنگ ترین رمان های عاشقانه هم عاشقانه تر بود و هست.امیدوارم زوده زود بیای و بگی عروس خانم شدی. میدونی وقتی آدم ببینه عشقش برای همیشه پیشش هست و هیچ جا نمیره اونوقت دلش قرص میشه.اون وقت عشق هزار برابر میشه
خوشبختی تو آرزوی ماست. امیدوارم خوشبخت ترین، خوشحال ترین، عاشق ترین تیلوی روی زمین، نه! تیلوی توی جهان بشی 
چقدر تو خوبی خانوم دکتر
عزیزمی
دندونت چطوره تیلو?
دوست خوبمی که فراموشم نمیکنی
خیلی خیلی بهتره
اما هنوز یه کمی درد داره
ممنون به من سر زدین
عزیزم امیدوارم یه روز بیای و خبر خوشی که منتظرش هستم و در مورد تو و اقای دکتر اینجا بخونم.







سالگرد عشق و عاشقیتون مبارک خانمی :****
...
می دونی بارها شده به واسطه نوشته هام اقایون بهم نزدیک شدن اما فوری رهام کردن :)) البته فوری فوری هم نبوده.
یک مدتی از نوشتن خسته شده بودم .
حس می کردم دختری هستم که مردا عاشق نوشته هاش می شند و اما رهاش می کنند .
نمی نوشتم که کسی جذبم بشه اما خوب وقتی وقتت در نوشتن سپری کنی اونم به مدت زیاد امکان اینکه کسی جذب نوشته هات بشه زیاده. :))
خلاصه سرت درد نیارم
هیچکدوم اون اقایون مرد زندگی من نبودن.
همیشه دلم می خواست طرفمم عاشق ذهنم بشه.
بعضی اوقات فکر می کنم به جای اینکه اینقدر پرچونگی نوشتاری می کردم یه عکس از خودم می ذاشتم راحت تر بود.
خوشگل خوشگل نیستم. اما در حد خودم قابل قبوله
اما خوب ارزش داره کسی پیدا کنی که عاشق وجود و شخصیتت بشه نه صرفا عاشق چشم و ابرو ات
ممنونم از اینکه اینهمه نوشته هام رو خوب درک کردی
مطمئنم پیدا میشه اون عاشقی که نگاهت را به جای چشمت عاشقی کنه
به به چه روووز مبارکیه پس:)
عشقتون پایدار و همیشگی تیلو جان:)
ممنونم عزیزدلم
امیدوارم روزهای زیادی را خوشحال در کنار هم باشید.
هرچند با گذشته ای که از زندگیت تعریف کردی امروزت را درک نمی کنم تیلو.
چرا ؟
چیش قابل درک نیست... من یک بار در زندگی شکست خوردم
و الان مثل همه ی آدمهای دیگه خودم را لایق خوشبختی میدونم
و کنار آقای دکتر خوشبختم
نه دوری راه برام مهمه
نه اینکه اسمش تو شناسنامه م نیست
دوستش دارم
به همین سادگی
دیگه وقتی خودت میگی نرو داخلش طبیعتا نمیرم دیکه من!
امیدوارم همیشه همدیگه رو دوس داشته باشید..
خب کاری میکنی
حوصلت سر میرفت
ممنونم
تیلو تیلو جان اقای دکتر زن داره مگه نه؟ دروغش هم به تو همین بوده درسته؟
الان مثلا شما رمز گشایی کردی؟
دروغش یه چیزی بوده بین خودمون ...
۸ امین سالگرد اشناییتون مبااارک
هشت تا تمام شد
وارد سال نهم شدیم
ممنون
ممنونم
تیلو امروز ننوشتی که ...
منتظرت بودم
فقط تو هوامو داری
ممنونم گلشن جونم
الان مینویسم
سلام وقت شما بخیر
منو جز معتادین وبلاگ تون ثبت نام کنید، با مشغله زیاد به یک جای متفاوت پناه آوردن یعنی باز کردن وبلاگ شما و خوندن روزمزمرگی شما
جدی
شما چقدر آدم را امیدوار میکنید
اصلا یه وضی آدم خوشحال میشه که نمیدونه از شادی چیکار بکنه
خوشبختى که محدود به یک سقف و یک چاردیوارى نیست،قابل ستایشِ
بهت تبریک میگم تیلوجان
ممنون عزیزم