روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

قیمت یک دوست

با توجه به اتفاق امروز صبح

بعدش با توجه به مطلبی که مگهان نوشته بود

یاد یک خاطره ای افتادم :

چند سال پیش یکی از دوستام یک دوستی داشت که اینجا اسمش را میزاریم هانیه...

براثر رفت اومد دوستم به دفتر ما ، ما هم با هانیه دوست شدیم

یعنی من و تمام دوستام

خب از اونجایی که من ساعتهایی زیادی از روزم را توی دفتر میگذرونم

بیشتر دوست بازیا و مهمونیام هم اصولا توی دفتر برگزار میشه

چون همیشه هم فضای مناسب برای این کار را داشتیم

مدتی از دوستیمون با هانیه میگذشت که متوجه شدم گاه گاهی که اون پیشه ماست... بعد از رفتنش مقدار از پولهای دفتر کم میشه...

خب رسم رفاقت اینه که همچین چیزی حتی به ذهنت هم خطور نکنه

ولی من کمی دقیقم توی این مسائل

به للی گوشزد کردم که زمانی که مهمون بازی میکنیم توی دفتر بیشتر مراقب صندوق و پولها باش

و خودم هم بیشتر مراقب بودم

یک روز در همین مراقبتها با هانیه رفتیم بیرون و زمانی که از ماشینم پیاده شدم برای خرید کیفم داخل ماشین موند

فکر نکردم در این حد جسارت کنه

اما ... طبق رسم معمول اون روزها که از ایرانسل برای ارتباطاتم با اقای دکتر استفاده میکردم و همیشه شارژ ایرانسل تو کیفم بود

شارژها غیب شده بودن

شب از خونه بهش زنگ زدم و بهش گفتم که شارژهام تو کیفم نیست و خیلی ناراحتم چون احساسهای بد و فکرای بدی به ذهنم خطور کرده

میخواستم با این تذکر متوجه کارش و متوجه اینکه من حواسم هست بشه

به للی و چند تا دیگه از دوستان نزدیکم که دائم با هانیه در رفت و اومد بودیم تذکر دادم و گفتم که از الان مراقبت از وسایلتون به عهده خودتونه

از طرفی اون روزها، روزهای سختی بود برای هانیه

داشت از همسرش جدا میشد.. وضعیت مالیشون هم زیاد جالب نبود( نه اینکه محتاج یا تنگدست باشند... خیلی خوب نبودن)

مثلا 5هزارتومان از دخل من برمیداشت و من همیشه میگفتم ... اگه با 5 هزارتومان کارش راه میفته ... بزار از اینجا برداره که تو دردسرهای بزرگتری نیفته مثلا برای 5 هزار تومان پول...

اینا را داشته باشین تا اینجا

من هر سال برای عید غدیر برای همه دوستام هدیه میخریدم

مامانم برای عید قربان یک کیف پولی دست دوز سنتی خیلی زیبا برام هدیه خریده بودن

چند روز قبل از عید غدیر این کیف دست من بود و من برق زدن چشمای هانیه را دیدم..... به من گفت که روزی که میخوای برای خرید هدایا بری من را هم با خودت ببر و من از خرید با تو لذت میبرم

منم قبول کردم و باهاش قرار گذاشتم برای عصر روز قبل از عید غدیر

از ظهر اومد اونجا

با هم ناهار خوردیم

گفتم بهش که کارای دفتر را انجام میدم ... کارام را مرتب میکنم و برای ساعت 5 با هم میریم برای خرید

اون روز برای ما روز شلوغی بود تا ساعت 5 سرم به کار و مرتب کردن و برنامه ریزیها بود

سرساعت پاشدم به هانیه گفتم آماده ای بریم

وقتی رفتم سرکیفم .... کیف پولیم نبود... با کل پولای هدایا.... و هانیه ای که ایستاده بود با من بره خرید

دیگه تحملم تمام شده بود

همه ی بچه های دفتر و دوستام هم دورم بودن

اشک اومد تو چشمم

للی بهم اشاره کرد و گفت : تو که امروز اصلا بیرون نرفتی... کیف هم از دفتر بیرون نرفته... من خودم همه ی بچه ها را میگردم

در این لحظه هانیه بلند شد و رفت داخل دستشویی... کیفش را هم با خودش برد

همه هم میدونستیم کار خودش هست

به للی گفتم هیچی نگو تا بره... من با همه این آدمها نون و نمک خوردم

کار زشت در حق دوستم نمیکنم

ولی دیگه از تحملم این رفتارش خارجه....

از دستشویی اومد و کیفش را گذاشت روی میز و گفت اگه میخواین کیف بگردین ، کیف منو زودتر بگردین میخوام برم!!!!!!!!!!!!!!!!

و من بهش گفتم : نه برو نمیخوایم کسی را بگردیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!



و اینطوریه که گاهی... یه عالمه مهربونی را میشه به قیمت مقداری اندکی پول فروخت....


نظرات 11 + ارسال نظر
نغمه سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 17:49 http://hamhame09.blogsky.com/

کارت درست یا غلط نمیدونم فقط اینو میدونم نبردن ابروش جلوی جمع کار خوبی بود اینکه کوچیکش نکردی

من باید حق دوستی را به جا می آوردم

امیر ... سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 18:28

تیلووووو ........
تو خوده خوده خوده فردینی ...
اصلا من عاشق این مرامتم تیلوووووووو ......
ای ول ای وله ٫ ای ول ... 


شد من یه کاری بکنم شما نزنی تو ذوقم

delaram سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 19:20

Che vahshatnak

اوهوم

حسین سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 22:41

شما چرا؟
ایشون باید شرمنده باشن

گلشن سه‌شنبه 4 خرداد 1395 ساعت 23:25

فقر فرهنگی

نه
این کمرنگ شدن پیوندها هست...

اذر چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 07:02 http://azar1394.blogfa.com

سلاااام
صبح بخیر

سلام
همه ی عمرت به خیر و شادی

دلژین چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 07:18 http://delzhin313.blogsky.com

اگر کار اون بوده چجوری با این همه اعتماد کفته کیفم رو بگردین !!
چقدر بده اعتماد...‌
در هر حال همین که آبرویی ریخته نشده دمت گرم...

گفتم که قبلش
سریع کیفش را برداشت و رفت داخل دستشویی.....
البته من به حرمت ها بسیار معتقدم
هرچند اون دوستی در همون جا تمام شد

ساناز چهارشنبه 5 خرداد 1395 ساعت 10:30 http://sanaz1359.persianblog.ir

یکی هست واسه سه میلیون خودشو فروخت. برادرش و خانوادش رو. خودشو خیلی ارزون فروخت. حالا دیگه خانواده ای نداره. عاقبت آدم دقل و کلاهبردار و دروغگو همینه.

وای
کل خانواده ش را؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رسیدن پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 10:48

تو این جریان تو خیلی خوب و سخاوتمند بودی . من اگه بودم تحمل نمیاوردم. واقعا که تو خیلی خوبی. حیف که چنین آدمی سر رات قرار میگیره . هنوز باهم کار میکنید؟

نه دیگه بعد از اون ماجرا حاضر نشدیم دور و برم بپلکه
با کمال وقاحت دو روز بعدش با یه شیشه بزرگ مربا اومد پیشم... البته یه شنل هم پیشش داشتم که اون را هم آورده بود... و من با سردی تمام باهاش برخورد کردم و للی بهش گفته فکر کنم بهتر باشه دیگه اینجا نیای.. و دیگه هرگز نیومد... البته من هم با بی ادبی تمام اون شنل را برای همیشه انداختمش دور....

سحر پنج‌شنبه 6 خرداد 1395 ساعت 15:56 http://http:

عجب دوست عجیبی تیلو چطور میتونه؟

بعضی از دوستها میتونن...

صبا جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 11:28 http://kojastkhaneyebad.blogsky.com

خوب میدونی بعضی دزدی ها ربطی به بی پولی نداره ، روحی روانیه
احتمالا اینم اینطوری بوده وگرنه انقدر تابلو چرا باید دزدی میکرده!!

ولی خوب دمت گرم

اصلا یادش میفتم حالم بد میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد