ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
سلام
صبح همگیتون بخیر و شادی
صبح که پیاده روی میکردم توی ذهنم یه پست دیگه را آماده کرده بودم
ولی وقتی صفحه را باز کردم و اینهمه ذوق و هیجان و انرژی مثبت را دیدم
فهمیدم که باید از قراره عاشقانه ام بگم
قرار عاشقانه ای که اصلا طبق برنامه و مثل همیشه پیش نرفت
قرار عاشقانه ای که با دلخوری خیلی شدید شروع شد
از اوله اولش بگم
صبح آقای دکتر زنگ زد گفت خواب موندم و دیرتر میرسم
اما شوووووووووووووووووخی کرده بود
خیلی خیلی زودتر از انتظارم زنگ زد و گفت منتظرم ایستاده
با ذوق بی حد و سریع خودم را بهش رسوندم
بعد یه چیزی فرمودند.. فراتر از انتظار و من بی نهایت دلخور شدم
البته چون قاضی منصفی هستم بهتون میگم که صددرصد اشتباه از آقای دکتر بود
بعدش یک نمایشگاه در حیطه ی کاری ایشون توی اصفهان برگزار شده بود که اصلا قرار نبود ایشون برن و از اونجا دیدن کنن
ولی چون من دلخور بودم و نمیخواستم (اون لحظه) با ایشون وقت زیادی را سپری کنم
بهشون پیشنهاد بازدید از نمایشگاه را دادم
و بدون توجه به اصرار ایشون برای همراهی در نمایشگاه توی ماشین موندم
خب ایشون رفتن نمایشگاه
و من در دلخوری بسیار توی ماشین برای خودم حرص خوردم
آقای دکتر کمتر از یک ربع از نمایشگاه خارج شد
و گفت اصلا اشتباه کردیم... امروز روز توست... من هیچ کاری جز دیدن و حرف زدن با تو ندارم و من این شکلی شدم
بعدش برخلاف انتظار همیشگی و کاری که توی عمرمون نکرده بودیم... غذا گرفتیم و رفتیم جایی که هرگز فکر نمیکردم بریم...
ناهار خوردیم
کنار هم اشک ریختیم
دلخوری برطرف شد
آهنگ گوش دادیم
لبخند زدیم
از ته دل خندیدیم
قسمتهایی از یک کتاب را که های لایت کرده بودن برام خوندن
یک متن کوچولو توی سررسید من نوشتن
چای و کاپوچینو نوشیدیم
میوه خوردیم
و بعد..... غروب آفتاب خبر از پایان وقت قرار عاشقانه داد...
پ ن 1 : کمربندی که آقاهه به اسم چرم به من فروخت و من اسفند به آقای دکتر هدیه دادم ... اصلا یه وضی شده بود... خب چراااااااا؟؟؟؟
پ ن 2 : انگار تمام فضای اطراف عطر عاشقانه داره
پ ن 3 : عنوان پست قبلی دقیقا عین حقیقته
پ ن 4 : دیروز جمعه ی خیلی خوبی بود ... توی باغچه ... با کیک و چای نعنا.. ماهی کبابی و .... که یادم رفته عکس بگیرم
همیشه به خوشی باشه
ممنون
به به

همیشه به خوشی باشید...
انشاالله در آینده ای نه چندان دور هر روزتون پر از قرار عاشقونه باشه.
سلاااااااام

من هنوز پستو نخوندم
دختر جان شما چی ذخیره کردی اسم دکتر رو؟
از آینده تون حرف می زدی.
اسمش
؟؟؟؟؟
Hi nana janam
تیلوووو ...



پس قسمت شیشلیکش کووووو ؟؟؟
و همینطور کادو ؟؟؟
ولى جدى :
شروع خوبى بود ...
ان شاءالله با هم دیگه خوشبخت بشید ...
َشروع؟
این دقیقا قراره شماره 92 ما بود
آخی میتونم تصور کنم اولش چطوری بوده و اخرش چطوری شده. عاشقی همینه؛ فراز و فرود، غم و شادی، همه چی کنار هم. پر عاشقانه باشه زندگیت گندم عزیز
فدای تو
میدونی
5شنبه فهمیدم اینقدر دوستش دارم که هرکاری بکنه میتونم ببخشمش
فقط لازمه باهام حرف بزنه
سلااااااااااااااااااااام

خوشحالم که قرار عاشقانت به خوبی تموم شد
ولی همونجوری که خودت گفتی چقد خوب بلدن حالتوخوب کنن
آفرین به آقای دکتر
سلام انشالله همیشه به خوشی و سلامتی
چرا من فکر می کردم آقای دکتر پزشکه بعدش با توجه به نمایشگاه فکر کنم تو کار خودرو و قطعات و ایناست درسته ؟ اما هنوز خودم چرا ته مایه ذهنم شغل آقای دکتری پزشکیه نمی دونم
عزیزم تقریبا فکرتون درسته
ایشون پزشک هستند... نه که پزشک عمومی باشن... یا نه که مطب داشته باشن... اما تو شاخه های پزشکی هستند
نمایشگاه جراحی و دستگاههای لیزر و اینا بود
خوب شنبه ی بینظیر رو بهت تبیک میگم
عاشقانه هاتون پایدار .
فقط چرا اشگ ریختید خو
بخندیدن
ای بابا
ما اصلا بلد نیستیم مثل بقیه همش بخندیم
هی اشک هم را در میاریم
سلام تیلو خوبی . ایشالا همیشه ایام به کامت باشه عزیزم . میبینم خدا را شکر دعام برای داشتن یه قرار شیرین و خاطره انگیز اجابت شده . نه اینکه من عامل اصلی باشم اما به خودم امیدوار شدم که شایدتونستم ذره ای انرژی مثبت بفرستم براتون. بوووس
من در اینکه دعاهای دوستام همیشه کنارم بوده شک ندارم
تو هم یکی از بهترین دوستای منی
خوشحالم واسه حاله خوشت.
هورااااااا چقدر قشنگ و عاشقانه
دلم خواست!
پس قرار عاشقانه این شکلی است؟
تازه من بلد نبودم خوب تعریف کنم
شایدم یه سری ملاحظات اجازه نداد
وگرنه خیلی خیلی خوشگلتر از این حرفاست
وای تیلو من عاشق قرارهای عاشقانه ام از تعریف کردنشون هم به وجد میام
هورا
هورا
هورا به هرچی قراره عاشقانه است که همه دوستش دارن
منم قرار عاشقانه میخوام
میدونى من زیااااااااااااد اصفهان میام؟!
خوبه که اهل اونجایى
میدونم که میای اصفهان
و خوشحالم که بهتری
و ناراحتم برای پدربزرگت که از دست دادیشون
امیدوارم به زودی دچار قراره های خیلی عاشقانه بشی
مستدام باشه عاشقانه هاتون..چقد خوب که رفع دلخوری کردین
این عادته آقای دکتره
و جالبه خودش هم دلخوری ها را میزاره کنار و میگذره
کینه ای نیست
و نمیزاره من دلخوری و ناراحتی ها را روی هم جمع کنم
عزیزمممم حسابی بهت خوش بگذره همیشه .... یک چیزی بگم تو تجربه خودم البته وقتی با اقای همسر دوست بوودم و تهران کار نمیکرد اون موقعهایی که میومد از بس دلتنگ بوود اولش همش دلخوریپیش میومد یا من الکی دعوا میکردم
از دلتنگی بووودا .... ولی این پستت منو یاد قرارهای خودم انداخت ... همیشه شاد باشی دووتم غیبتم زیاد بوود قول میدم تکرار نشه
شما عزیزی
راست میگی الان که دقت میکنم بیشترش ماله دلتنگیه
وقتی که شما دو نفر ازدواج کنین، احتمالا من شاغل شدم و کلی پول برا خودم اندوختم. بنابراین احتمالا توانایی یک سفر به اصفهان رو دارم!
بعد اون موقع دست نوه نتیجه هام رو میگیرم و میام عروسیتون. یه صندلی برا من نگه دارین.
به به
چه فکر خوبی
تازه نوه نتیجه هات هم مثل خودت شیطون و شلوغ
چه عروسی ای بشه
دست وووو جیغ و هوووراااا
وای قر قر ، دست دستتت
پ چرا هیشکی عاشق من نمیشه که منو ببره قرار عاشقانه؟ هوم؟؟؟؟
خودت نمیخوای که عاشق نمیشن
مطمئن باش 50 درصدش دست خودته
سلام
خوشحالم که دیروز خوشحال بودی.
من از جریان آشنایی شما چیزی نمیدونم. کجا رو باید بخونم؟
آیا پستی در این رابطه وجود داره؟!
من چیزی در مورد جریان آشنایی ننوشتم
چرا به نظرت؟
ای بابا
چقدر حواس پرتم من
آره خوب، واقعا الان کارهای مهم تری دارم.باید اول درسمو بخونم.بعدن به این چیزها برسم
عزیزمی
عزیزم عاشقانه هاتون پایدار باشه...

خوشحالم که بهت خوش گذشته