ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
چند وقتی هست که خودم را از قید و بند ساعت و دقیقه رها کرده ام
نمیدونید چه آرامشی داره
صبح ها یه ذره زودتر بیدار میشم
و بعد سه ایستگاه قبل از دفتر کارم از بی آر تی پیاده میشم (در راستای اینکه حتما راه برم چند وقتی هست که ماشین نمیارم)
و قدم زنون میام دفتر
نه به ساعت نگاه میکنم
نه اهمیت داره که چند دقیقه زودتر یا دیرتر برسم
و این عالیه....
پ ن 1 : من مدت تقریبا پانزده ساله که شغلم همینه ، اما اول امسال تصمیم گرفتم کارمند بشم، سه ماه داخل یکی از شرکتهای بزرگ که اگه اسمش را بگم همتون میشناسیدش ، مشغول به کار شدم ، خیلی برام عذاب آور بود، سر ساعت ، ساعت ورود زدن، سر ساعت خارج شدن، ساعتهای کش دار و ملال آور و این باعث شده که الان قدر رهایی را بهتر بفهمم
پ ن 2 : دیشب با نانا حسابی حرف زدم ......
پ ن 3 : عاشقی به هر شکل و رنگی عاشقیه ، اما خوب فهمیدن هرکسی به شیوه ی خودش عاشقی میکنه
پ ن 4 : از پی نوشت های طولانی بدم میاد....
یواشکی نوشت: دلم بوسه میخواد... گرم و طولانی
مادر و پدر من هر دو.کارمند بودن عزیزم
من از زندگی کارمندی خوشم نمیاد.
انگار تعهد بدی تمام.جوونیت رو برای دولت یا کسی کار کنی.
دیگه مال خودت نیستی
:))
پی نوشت هاتم قشنگه عزیزم :****
مادر و پدر من هر دو.کارمند بودن عزیزم
من از زندگی کارمندی خوشم نمیاد.
انگار تعهد بدی تمام.جوونیت رو برای دولت یا کسی کار کنی.
دیگه مال خودت نیستی
:))
پی نوشت هاتم قشنگه عزیزم :****
مرسی
تو چشمات قشنگه
منم پدر و مادرم کارمندبودن
خیلی خوبه که ادم تو منگنه زمان نباشه....
همیییشه عاااشق باااشی :)
عالیه
به همچنین شما
نوشتی برام تو چشات قشنگه
منم با خودم گفتم از کجا فهمیده چشام قشنکه
مگه منو دیده ? :))))))
تصورت کردم