سلام
کسی هست که صبح اول صبحی بیاد با من آش بخوره؟
الهی همیشه پر از دلخوشی های کوچک و بزرگ باشین
پ ن 1 : داداشم از طرف سفارت برای بورسیه پذیرفته شده.... اون خوشحاله ولی من.....
پ ن 2 : زندگی همیشه هم رنگی رنگی نیست ... خودمون میتونیم رنگی رنگی ببینیمش
سلام
وقتی در حال پیاده روی بودم یهو دلم برای نانا تنگ شد
گوشیم را درآوردم و بهش زنگ زدم
جواب داد
در کمال ناباوری بیدار بود
(شبها تا دیر وقت مطالعه میکنه و صبحها تا نزدیک ساعت 9 میخوابه... البته نماز صبح همیشه بیداره)
سلام کردم هنوز به کلمه دوم نرسیده گفت
باید کمکم کنی .... مقاله م را تایپ نکردم و عجله دارم
و من به جای لاو ترکوندن
با سریعترین حالت .... خودم را رسوندم دفتر و تا همین چند دقیقه پیش مقاله و سخنرانی تایپ کردم.....
پ ن 1 : همیشه هم به دلتنگی هاتون توجه نکنید
پ ن 2 : داره زنگ میزنه بعدا تکمیل میکنم
سلام
دوشنبه را با نام و یاد خداوند شروع میکنیم و بهترین ها را برای هم دیگه آرزو داریم
عاقا من اصلا آدم ناخن های بلند نیستم
کوتاهشون کردم برن پی کارشون
سالهاست که اصلا ناخن بلند دوست ندارم
چه کاریه.... کله ی سحر بعد از حمام همه را کوتاه کردم و خلاص .........
امروزم دسر شکلاتی دارم ها..... بفرمایید
میخوام از امروزی وبگردی را محدود کنم ... دیروز کل روزم را هدر دادم
پ ن 1 : دارم یه ژاکت باحال برای خودم میبافم... شاید تمام بشه هدیه کنم به مامانم
پ ن 2 : چند سال بود فقط برای مغز بادوم بافتنی میکردم
پ ن 3 : عاشقی میکنم و راضیم و ازش هیچی نمیگم
پ ن 4 : برای شاد کردن دل خودتون امروز میخواین چیکار کنین؟
الان نوشت:
هوله میرم .... دسر شکلاتی میخورم.... کارت تولد درست میکنم و لبخند میزنم......
من خوشبختم
و تو در جوابم این مسیج رو نوشتی...
من همراه دلت ؛ دوست صادق ؛ علاقمند بتو ؛ برادری بینگرانی ؛ آیینه تو بدون هیچ چشم داشتی به گذشته و حالتم ؛ اینا از عشق مهمتر نیست؟
اون شب خیلی گریه کردم - احساس کردم اشتباه عاشق شدم - احساس کردم هیچوقت عاشقم نمیشی ولی الان که نگاه میکنم به این مسیج میفهمم که راست گفتی تو از عشق هم بالاتر به من هدیه دادی و کاش من ، ارزش این همه محبت را داشته باشم و قدر این همه مردانگی را بدانم.....
سلام
بیاین امروز لبریز باشیم از حس های خوب
بیاین هی بیایم سر بزنیم و از یه حس خوب کوچولو که حتی یه لحظه حالمون را خوب کرده بگیم
امروز بیشتر از دیروز خودمون را دوست بداریم
امروز بیشتر از دیروز اطرافیانمون را دوست بداریم
بهشون پیام بدیم
زنگ بزنیم
امروز برای خودمون جشن شادی بگیریم
یه چیز کوچولو که دوست داریم به خودمون هدیه بدیم
من اولین حس خوب امروز را وقتی تجربه کردم که با خودکار رنگیم توی تقویمم نوشتم : امروز اولین روز از بقیه ی عمر من است
هدیه هم برای خودم یه دسر خوشمزه از توی یخچال خونه برداشتم که وسط روز توی دفتر بخورمش
پ ن 1 : نانا دیشب یه جلسه کاری خیلی دیر وقت داشت که تا دیر وقت هم طول کشید و من دیشب توی خواب باهاش حرف زدم و الان هیچی یادم نمیاد.....
پ ن 2 : من فاصله بهمن تا عید را خیلی دوست دارم .... چون همش به خرید و عید و کارهای باحال فکر میکنم
پ ن 3 : باید چند تا کار انجام بدم که اصلا حالشون را ندارم و تصمیم دارم این قورباغه ها را امروز قورت بدم
بعدا نوشت: امروز متن مربوط به پست الهام - فرزند پنجم- (در لینکهای کنار صفحه هستند ایشون) میخوندم و از صبح ذهنم بهش مشغول بود که ایشون گفته وقتی خودش یه چیزی کوچیک هم به کسی بگه که باعث ناراحتی اون طرف بشه، تا مدتها خودش بیشتر از همه ناراحته ( یه چیزی تو این مایه برداشت من بود) ... این را در پس زمینه ذهنتون داشته باشین... سه سال هست که ما اومدیم این دفتر ... بعد از دیروز عصر به طور مداوم هی تلفن زنگ میخوره و سراغ صاحب قبلی این دفتر را میگیرن.... منم اسپیلیتر تلفنم خراب شده و هر بار که زنگ میخوره اینترنتم قطع میشه... ما خودمون در حالت عادی با تلفن کار زیادی نداریم بعد اینا از دیروز عصر نمیدونم چه خبر شده هی زنگ میزنن.... نفر آخر که زنگ زد یه آقایی بود به محض اینکه گفت : آقای فلانی؟ گفتم : یعنی چه ؟ چه خبر شده از دیروز عصر؟ سه ساله این آقا از اینجا رفته و از دیروز عصر یک سره دارین زنگ میزنین. گفت: خانوم من دفعه اول زنگ زدم !!!! گفتم : حالا دفعه اول چی شده بعد از سه سال همه یاد این آدم افتادین اونم همه با هم؟؟؟؟؟؟ آقاهه عصبانی شد گفت مگه من بی ادبی کردم ... گفتم مگه حتما باید بی ادبی کنی؟ خب مزاحم شدی و آقا با عصبانیت گوشی را گذاشت بعدش من دچار عذاب وجدان شدم
که چرا اول روزی ، اعصاب آقا را مورد عنایت قرار دادم
و هی همون حرفای الهام توی ذهنم زنگ زد
بعدتر نوشت:
دارم دسر میخورم - به یه تئاتر دعوت شدم و همه چیز خوبه ....
کی گفته عاشق شدن آسونه؟
کی گفته هر وقت بخوایم میتونیم عاشق بشیم؟
اصلا کی گفته عاشق موندن آسونه؟
کی گفته هشت سال به یه نفر وفادار بودن آسونه؟
خب چه معلوم اگه رابطه به نظر غلط را بزارم کنار ، دوباره عاشق میشم؟
شاید هرگز دیگه عاشق نشم
وقتی از ته دل کسی را دوست داری اگه بزاری بره یه تیکه از قلبت را دادی ببره
اونوقت دیگه آدم کاملی نیستی
یه تکه از وجودت همراه یه نفر رفته
من نمیخوام این اتفاق بیفته
من نمیخوام به خاطر چیزهای کم اهمیت تر ، عشق را از دست بدم
نمیخوام یه تیکه از وجودم جدا بشه
من بعد از سالها هنوز وقتی صداش را میشنوم قد میکشم
هنوز وقتی اسمش میفته روی گوشیم لبخند میزنم
هنوز وقتی میگه دوستم داره گونه هام سرخ میشه
هنوز وقتی چشمم به چشماش میفته خجالت میکشم و سرم و میندازم پایین
هنوز وقتی ....
من از ته دلم عاشقم
رابطه ام غلطه
اما عاشقشم
تو رو خدا ... نگین.... بزارین تو این دنیای پر از اشتباه یه نفر دیگه هم همچنان تو اشتباه خودش بمونه
من طاقتش را ندارم
پ ن 1 : من درد میکشم
پ ن 2 : من با جدا شدن مبی از عشقش درد کشیدم و می کشم
پ ن 3 : من از عاشقی لذت میبرم
پ ن 4 : اصلا معلوم نیست سرنوشت چی برامون مقدر کرده - هیچ وقت حساب و کتابهای ما کامل و درست از آب در نمیان
سلام
همه چی خوبه ها
اما اول صبحی الکی پر از غصه ام
پر از نغمه های غم انگیزم
دیروز للی اومد پیشم
با هم ناهار خوردیم
جای شما خالی پلو و ماهی و خورشت ماست و سالاد...... عالی بود
بعدم رفتیم برای تولد دوست پسر للی که از اینجا به بعد اسمش را میزاریم «آقای منفور« (چون این رابطه غلط و اشتباهه و من بیشتر از للی اون آقا را مقصر میدونم)
خلاصه رفتیم برای تولد آقای منفور یک پلیور خریدیم
بعدش گفت این کادو براش کمه و رفتیم یه ست آرایشی و بهداشتی نیوآ هم خریدیم
بعدشم باکس خریدیم
و ....
وسایلش را گذاشت دفتر من و رفت تا فردا نزدیک ظهر بیاد همه چیز از اینجا برداره و بره
بره کیک بخره و گل
و بعدش هم به طور سوپرایز آقای منفور را ببره برای شام بیرون
و شاید همین موضوع که اول صبح از در وارد شدم و اون باکس گنده را دیدم، حالم را بد کرد
یادم افتاد چقدر بعضی چیزها تو این دنیا بد رنگ و کدر هستند
چقدر بعضی از رابطه ها بد هستند
رابطه خودم هم بده
رابطه خودم هم غلطه
رابطه خودم هم جای حرف زیاد داره
اما نمیدونم چرا برای للی اینهمه غمگینم....
میدونم به زودی احساساتش دچار بحران میشه....
پ ن 1 : اصلا پی نوشت نداریم..........
جایی خواندم بعد از سی و پنج سالگی دیگه خبری از جوانی نیست!!!!
من سی و پنج ساله ام اما احساسم هنوز چهارده سال هم ندارد... عایا....؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لاک صورتی و روسری صورتی امروزم به من حس خیلی خوبی میدهد
اما من سی و پنج ساله ام !!!!!!!!!!
دیگر شیطنت های ده سال پیش را ندارم
دیگر به شدت ده سال پیش هیجان زده نمی شوم
شادی و غم هایم تغییر کرده است
دنیا در نظرم بی ارزش تر شده
شادی های کوچک برایم ارزشمند ترند......
علتش این سی و پنج سالگی است؟؟؟؟؟؟؟؟/
من به ارقام مربوط به سن اهمیت نمیدهم
وقتی میان لباسها و رنگ ها دنبال خرید هستم به سنم فکر نمیکنم
وقتی میخواهم کیف بخرم به عدد سی و پنج فکر نمیکنم
پس چرا امروز حرف یک دوست اینچنین مرا آشفت؟؟؟؟؟؟
چندسال دیگر برای مادر شدن وقت هست؟؟؟؟؟
پ ن 1 : گرسنه ام و للی هنوز نیومده
پ ن 2 : آقای دکتر نانا امروز به شدت شلوغه و قربون صدقه ی من نرفته
پ ن 3 : فکر کنم اینبار در میانه حمله ی هورمونها جان بدهم
سلام
امروز با پالتوی سرمه ایم اومدم سرکار
متعاقبا تمام ست کیف و شال و کلاهم هم عوض شد
شاید کمی شیک تر از هر روز ... شایدهم نه خیلی معمولی
اما هزار تا حرف شنیدم
هزار نفر بوق زدن
هزار تا مرد با چشماشون به حریم خصوصی من که داشتم از هوای زمستان لذت میبردم و در شال وکلاه خودم فرو رفته بودم ، تجاوز کردن
و من معتقدم نسل مردهای مرد رو به انقراضه....
یعنی همیشه ی تاریخ ما باید در کارتن و گونی زندگی کنیم تا مردها هرجایی که میخوان چشمهاشون را بچرخونن....؟؟؟؟؟؟
از خودم بیشتر بدم اومد تا از مردهایی که دیگه مرد نیستن.....
پ ن 1 : زمستان فصل مورد علاقه ی منه از لحاظ لباس پوشیدن... چون در عین شیک بودن کاملا پوشیده هستیم... فکر کن ... شال ... کلاه تا ابرو پایین کشیده.... پالتو.... زیرش پلیور و .... چکمه.... دستکش... (اقا اصلا از ما توی این فصل فقط دو تا چشم و یه دماغ به زور پیداست)
پ ن 2 : فکر نکنید من در یک روستا یا شهری دور افتاده زندگی میکنم .... من جایی نزدیک مرکز شهر بزرگ اصفهان ... مرکز فرهنگی جهان اسلام زندگی میکنم....
پ ن 3 : امروز ناهار با للی قرار دارم.... میاد پیشم ... ناهار هم مهمون للی هستیم.... کاش از این کار بی نهایت بدی که داره میکنه دست میکشید...
پ ن 4 : دیشب نزدیک به دو ساعت با نانا حرف زدم ... اما حتی اندازه یک ربع هم مفید نبود و فهمیدم این حقیقته که باید چشمها و لبها را دید تا آرامش گرفت
پ ن 5 : آخر هفته ها را دوست دارم
پ ن 6 : انگشتر امروزم بی نهایت بهم انرژی های خوب میده
سلام
روزتون پر از انرژی و لطف خداوند
دوستای گلم حال دلتون خوبه؟
زندگی هاتون خوبه؟
از لحظه ها لذت کافی می برین؟
خواهرم دیشب برامون دلمه کلم درست کرده بود و اومده بود خونمون.....
البته این عکس ، قبل از اینکه سس دلمه ریخته بشه گرفته شده....
و جالب اینکه هیچکس جز من و مامان این دلمه را دوست نداشت ... حتی خودش
کلاه و شالم در حال اتمامه
عین لاک پشت پیر آروم و کند بافته شد... آخه من که کلا خونه نیستم
پ ن 1 : چطور میشه این آدمهای بیماری که در پیاده روی خیابان با صدای بلند در حال کارهای خیلی زشت هستند را ندید؟؟؟؟؟؟
پ ن 2 : خانومه توی خیابان ماشینش خراب شده و هیجکس نیست که کمکش کنه....
پ ن 3 : هورمون ها که حمله میکنند عین قوم مغول تمام سرزمین دلم را به تاراج میبرند.
پ ن 4: طرح نامحدود همراه اول داشتم ... عالی بود
پ ن 5 : گوشم به طور معجزه آسایی خوب شده
سلام
امروز صبح که میومدم مثل هر روز به آدمها دقت میکردم
به آدمهایی که در حال قدم زدن میبینمشون
بعضی هاشون را هر روز میبینم
بعضی ها خیلی خوشتیپ و مرتبن
بعضی ها نامرتب و خواب آلود
بعضی ها کز کرده از سرما
بعضی ها با یه لبخند حاکی از لذت از هوای صبحگاهی و ......
هر روز فکر میکنم پشت این چهره ها چه افکاری در جریانه
پشت این لبخندها چه حس هایی هست
چه قلبی با چه ویژگی خاصی در این سینه ها می تپه
گاهی وقتها فکر میکنم ما مثل یه قطره ی خیلی کوچک در دریای بزرگ انسانها هستیم
اما یه چیزی را مطمئنم
اونم این که ما خداوندی داریم که به دقت ما را میبینه
به حرفهامون گوش میده
به افکارمون بها میده
برای آرزوهامون ارزش قائله
و خلاصه حواسش به ما هست.....
امروز یه کم بیشتر به خودمون دقت کنیم ، ببینیم خداوند در ما چه جور انسانی را میبینه
بازم سلام
یادتونه خانومه بهم زنگ زد یه خبری بهم داد....
یادتونه گفتم 50 هزار تومن براش ریختم چون بهش گفته بودم شیرینی بهت میدم.....
امروز زنگ زد به شدت عصبانی
میخواست منو بزنه
اگه دستش میرسید حسابم را میرسید
گفت من نظرم 500 هزارتومان بوده
500 هزاااااااااااااااااااااااار تومان برای یه تلفن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بهش گفتم : دختر خوب خب من که اول گفتم نظرت را بگو ، گفتی هر چی دلت میخواد، منم گفتم اندازه یه شیرینی....
گفت : شیرینی اینقدره؟؟؟؟؟؟؟؟
گفتم : یعنی شما شیرینی که میخرین میشه 500 هزار تومن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
والا ما شیرینی میخریم برای خونمون همون 50 تومن هم نمیشه .........
خلاصه که اینقدر عصبانی بود و دلش میخواست خیلی خیلی حساب من را برسه و منم بهش گفتم شما باید دقت کنی و اول نظرت را بگی.....
و این بود ماجرای شیرینی دادن من.............
سلام
صبحتان مثل آفتاب زمستان دلچسب و خواستنی
خوبید؟
چند روز نوشتنم نمیومد
اصلا یعنی چی که آدم نوشتنش نیاد؟
صبح رفتم پیاده روی و بعدشم حسابی آب خوردم
الانم رسیدم دفتر و باید کارهام را مرتب کنم اماااااااااااااااا....................
پ ن 1 : چهلم بابا بزرگ تمام شد و مشکی هامون را درآوردیم.... آخیش... من عاشق رنگم
پ ن 2 : نانا اصلا عاشقی بلد نیست
پ ن 3 : للی توی بحرانه... خودش نمیفهمه... هرچی میگم هم فایده نداره.... رابطه ی غلط را پیگیری میکنه به شدت....
پ ن 4 : خواهرام سرما خوردن
پ ن 5 : داداشم پایان نامه اش را تحویل داد .... من را که رسما کشت تا تمام شد... راحت شدم
پ ن 6 : امروز پر از کلمه ام ... جمله ها در دلم می رقصند
سلام به عزیزای دل
خوبین؟
تعطیلی خوش گذشت
خدا را شکر برای من هم خوب بود و آروم
در حال بافتنی بودم.....
برای خودم شال و کلاه میبافم با همون کاموایی که گفتم بابا برام خریدن
پ ن 1 : زمزمه های یه سفر پر از خرید و رنگ ... حتی اگه احتمالش خیلی کم باشه ، حال من را خوب میکنه
پ ن 2 : نانا میگه هر جا برین سفر منم میام
پ ن 3 : شاید فردا یکی از «روزهای ما » باشد....
پ ن 4 : هنوز با گوشم و مشکلاتش درگیرم... کاش میرفتم دکتر
پ ن 5 : للی در یک رابطه ی خیلی خیلی غلط قرار گرفته و من حسابی نگرانم (للی را که یادتان هست ... دوست صمیمی من)
سلام
دیروز نوشتنم نمیومد...
پیرو همون ماجراهای پلیسی ، کارهای اداری داشتم و ... و بعدش همیشه یهو انرژیم تخلیه میشه و ....
یه نفر یه کاری را برام انجام داده بود
در واقع برای اون کاری نبود یه تلفن بهم زد و یه آدرس بهم داد
خب برای من کار خوبی بود چون اون آدرس را به سادگی نمیتونستم به دست بیارم
اما برای اون کار خاصی نبود فقط یه تلفن دو دقیقه ای
ازم خواست که بهش یه پولی در ازای این کار بدم
ازش خواستم بگه نظرش چقدر هست
اون نگفت
من خیلی خیلی بهش اصرار کردم
نگفت
من بهش گفتم در حد یه شیرینی میتونم بدم ... اگه راضی نیست من از اطلاعاتش استفاده نمیکنم
قبول کرد
امروز براش 50 تومان ریختم به حسابی که شماره اش را بهم داده بود
به نظرتون کم بهش ندادم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اطرافیانم نظرشون این بود که اون که کاری نکرده .... یه جعبه شیرینی هم میشه همین قدر.....
نمیدونم
دیروز را با این کارتها گذروندم
پ ن 1 : دارم با تمام قوا برای فرداهای بهتر تلاش میکنم....
پ ن 2 : سعی میکنم زمان حال را فدای فردا نکنم
پ ن 3 : شاید این هفته پنجشنبه تبدیل بشه به رنگ و نور و عشق....
پ ن 4 : جمعه مراسم چهلم پدربزرگمه.... چهل تا روز گذشت؟؟؟؟ چه سرمایی....
پ ن 5: دارم برای خودم کلاه میبافم و قشنگترین قسمتش اینه که پدر جانم برام کاموا خریده
پ ن 6: اینقدر روزهام سریع میگذرند که دیروز به داداشم گفتم احساس میکنم شبانه روزم شده 2 ساعت....
سلام
روزتون بخیر و پر از شادی
پنجشنبه ی عزیز من ... لغو شد ... بخاطر برف و بارون و هوای بد
و کلی دپرس شدم....
با مغز بادوم رفتم بیرون بلکه حال و هوام عوض بشه....
جمعه ی آرومی بود
بالاخره بافتنی مغز بادوم را تمام کردم
البته بعدش تصمیم گرفتم و دم پاچه شلوار را براش مچی گذاشتم که بچسبه به پاهاش
و دو تا دکمه کفشدوزک هم دوختم روی سینه اش
خیلی راضی نبودم اما بد هم نبود....
دسرهای خوشمزه درست کردم بازم عکس نگرفتم
پ ن 1 :هوای خیلی سرده
پ ن 2 : دیشب نصفه شب نمیدونم به چه دلیلی بخاری مون خاموش شده بود و من تا صبح یخ زدم
پ ن 3 : رنگ دلم را مکدر میکند ، حرفهای حتی بی غرضت گاهی....
لحظه های اول عاشقی
بوسه ها - لبخندها - دروغ ها - حکایت ها - اشک ها - قهرها و آشتی ها....
لحظه های ناب بودن
پیام ها
مکالمه ها
و دل تپیدن ها
چقدر خوب است امروز که نگاه میکنم
میبینم
در تب گرم تابستانی آن بهار
ما در تب هوس نبودیم و عاشق شدیم...
سلام
امروز یه روز وحشتناک،
جنجال انگیز
و بسیار پلیسی و اکشنی بود....
اما من خوبم...
هر دردی منو نکشه منو قوی تر میکنه
سلام
زمستان بر شمامبارک
الهی روزهای گرم و پر از عشقی را تجربه کنید
تجربه های نو
چیزهایی که تا حالا براتون آرزو و رویا بوده همه یک جا به حقیقت بپیونده....
دیشب شب خوبی بود
شکر خدا
دور هم بودیم
روی پرتغالها نقش انداختیم
نقش های خوشگل
اما دیگه یادم رفت از بقیه چیزها عکس بگیرم
امیدوارم یلدای شماها هم بی نظیر بوده باشه
پ ن 1 : به گونه ای متفاوت زمستان را شروع کنیم.
پ ن 2 : همیشه کسی هست که گوشه ای از خاطرمون را مکدر کنه... اما من سعی میکنم بخندم...
پ ن 3 : نانا در شب یلدام هیچ نقشی نداشت....
پ ن 4 : من عاشق رسم ها و سنت های زیبام...
پ ن 5 : نتونستم بافتنی مغز بادوم را برای دیشب تمام کنم
پ ن 6 : خواهرم برام عیدانه یه بلوز بنفش خریده بود.. من هنوز کنار مادرم سیاه میپوشم در غم پدرش....