ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
روزهای خردادتون پر ازطعم های خوش
خوب هستید
طاعاتتون قبول
یادتون نره که منم دعا کنید... همه دوستاتون را دعا کنید...
صبح که از راه رسیدم دفتر ، تصمیم گرفتم شیشه های دفتر را تمیز کنم...
چه تصمیم بی خودی برای اول صبح
نیم ساعتی درگیر بودم... نصف شیشه ها را تمیز کردم (البته حدودا تمیز... چون هنوز لک داره)... نصف دیگه هم از توانم خارج بود
باشه برای روزهای بعد
شب اول سفرمون را در یک خانه ی کویری به سربردیم
پدرمن اصالتا ماله کویر هستند و آنجا هنوز فامیلهایی دارند
شب مهمان خاله پدرم بودیم...
خانه ای بزرگ با ده اتاق در اطراف حیاط و باغچه ای بسیار بزرگ که چندین درخت خرمای خیلی بزرگ هم در وسط این باغچه به چشم میخورد
اتاق اصلی که به اصطلاح ما، اتاق نشیمن آنهاست.. خیلی بزرگ بود (تقریبا اندازه ی همه ی خانه ی ما ) ... دارای چند کولر و پنکه های سقفی.... اتاقی خنک مناسب برای یک شب نشینی ساده و دلپذیر... شب نشینی با وجود پسته ها و بادام های باغ خودشان
پیشنهاد آنها برای خواب ... خوابیدن در گوشه ای از ایوان خانه بود که دو تخت بزرگ برای مهمان در آنجا داشتند، یک تخت هم در گوشه ی دیگر ایوان خانه برای خودشان داشتند ( به تبع چون اتاقها اطراف حیاط و باغچه بود، ایوان هم خیلی بزرگ و وسیع بود و جلوی تمامی ده اتاق ایوان داشتند) اما از آنجایی که من بسیار ترسو هستم و با حشرات هیچ میانه خوبی ندارم، قرار شد ما در همین اتاق نشیمن فوق العاده خنک بخوابیم... باور وجود آنهمه رختخواب تمیز و سفید در یک جا شاید برای شما هم سخت باشد...
خاله خانم خودشان ده فرزند و ده ها نوه و نتیجه دارند... برای همین هم خیلی خیلی زیاد رختخواب داشتند... چیزی در حد چهل دست رختخواب... تشک های ملحفه سفید پنبه ای ... تمام پتوها تمیز و نو در کاور... بالشتهای پر و پنبه....
پنجره ی خیلی خیلی بزرگ این نشیمن به حیاط باعث شد که تا ساعتها به ستاره ها زل بزنم و با پروردگار راز نیاز کنم
شب های کویر انگار آدم را به خداوند گره میزند
پ ن 1 : ماهی وبلاگش را رمزی کرده
پ ن 2 : جین هم وبلاگش را رمزی کرده
پ ن 3 : چقدر این داستان شاذه آدم را به عالم رویا میبرد
پ ن 4 : دلم برای خودم تنگ شده است
ای دلم خونه فامیلتونو خواست یه شب کم بود واسه اونجا
یه شب در راه برگشت هم اونجا موندیم... حالا تعریف میکنم کم کم
خیلی خوبه که آدم دلش برا خودش تنگ بشه.
اوهوم
سلام. سفرها بی خطر و زیارتتون قبول
ممنون عزیزم
سلام التماس دعا
جه جای فوق العاده ایی بوده جایی که رفتین
منم یه تجربه ی مشابه دارم توی ییلاقهای دشت میشان توی دامنه ی کوه الوند یعنی یه تیکه از بهشت بود با انسانهای بهشتی
سلام دوست خوبم
محتاجیم به دعاهاتون
به به ... واقعا بهشت و انسانهای بهشتی بهترین تعبیره...
بههه چه خونه ی هیجان انگیزی! مخصوصا اون قسمت شب و پنجره و ستاره ها....
خوشحالم که از قصه ام لذت می بری عزیزم.
قصه ات حرف نداره
وااای چه حالی میییده....
آدم دوست داره این خونه ها رو بذاره کولش با خودش ببره
خوش بگذره
اره راستی راستی همینطوریه