روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

زمستان مبارک

سلام

روزتون زیبا

خونه دلتون گرم

چشماتون پر نور

کنج لبتون لبخند و دلخوشی همیشگی...

براتون بهترین ها را آرزو میکنم

حالا که جوجه ها را شمردیم بهتر میتونیم برای یک فاصل باقی مانده از این سال برنامه بریزیم ...

روزهای باقی مانده تا پایان سال را دسته بندی کنید و برای خودتون برنامه بنویسید

همین نوشتن و خوشگل نوشتن و جینگیلی پینگیلی نوشتن به آدم انگیزه میده ...

تیک زدن هرکدوم از اون برنامه ها میتونه یه عالمه حال دل آدم را خوب کنه



5شنبه خواهر و فندوق و پسته زودتر اومدن خونمون

خواهر و مادرجان رفتن آشپزخونه و مشغول تهیه حلوا و خرما و ... شدند

منم با دوتا فسقلی بساط کاردستی را پهن کردیم وسط سالن

یکی دوساعتی مشغول بودیم

سرظهر با دوتا فسقلیا سوار ماشین شدیم و رفتیم دنبال مغزبادوم

بعدش هم رفتیم شیرینی خریدیم برای خیرات

برای فسقلیا نون خامه ای خریدم و توی ماشین خوردن و کلی شیطنت کردند

بعد هم رفتیم نانوایی... خواهرجان هوس نان بربری کرده بود

از سوپر براشون شیرکاکائو خریدم

عطر نان که پیچید توی ماشین سه تاشون هوس نان کردند...

خلاصه که شیطنت ها و خنده های کودکانه شون حال آدم را جا میاره ...

برای ناهار اون یکی خواهر و همسرش هم اومدند و دور هم ناهار خوردیم و آماده شدیم و رفتیم آرامستان

ساعت حدود سه و نیم بود...

شمع و عود روشن کردیم

اما فسقلیا شمعها را بردند کمی دورتر و یه مشت برگ خشک و چند تا شاخه خشکیده پیدا کردند و برای خودشون آتیش بازی راه انداختند... در حد یکی دوتا شمع بیشتر نبود ... ولی برای فسقلیهای امروزی که اینقدر پاستوریزه و دور از این کارها بزرگ میشن خیلی کار بزرگی بود و براشون خیلی عجیب غریب بود

دو ساعتی اونجا بودیم و اون فسقلی ها هم با شمعها سرگرم بودند

بعدش اومدیم خونه

مغزبادوم رفت سمت خانواده پدریش تا شب یلدا را کنار اونها باشند

در نهایت هم تمام انار و هندوانه هایی که چسبونده بودم به شیشه های سالن را برای فسقلیا از شیشه درآوردم و اونها هم چسبوندند توی همون دفتر نقاشی شون و کلی براشون جالب بود...


جمعه صبح ولی با چشم درد بیدار شدم

میخواستم یه عالمه میناکاری کنم ... اما چشم درد امانم را بریده بود

منم با اون سابقه ی وحشتناک از هرگونه سردرد و چشم دردی میترسم ...

خلاصه که بیخیال هرگونه کاری شدم و نه کتاب خوندم و نه میناکاری کردم ... تا جایی که میشد یه جایی توی آفتاب زمستونی پتو و بالشتم را پهن کردم و دراز کشیدم و خیالبافی کردم...

کل جمعه را همینطوری سپری کردم

درعوض صبح بیدار شدم و حسابی سرحال بودم ...

دوش گرفتم و به سوی باشگاه پرواز کردم ...

امروز شروع هفتمین ماه باشگاهم بود...

ذوق میکنم و دارم تلاش میکنم که همینطوری با انگیزه بمانم...




پ ن 1: تمام دیروز آقای دکتر هم سردرد داشتند...

هردو تمام دیروز را خواب بودیم...


پ ن 2: امروز باید برم خریدهای دیجی کالام را تحویل بگیرم


پ ن 3: مادرجان برای خاله و آلاله که مریض هستند غذا درست کردند

باید سرظهر اونا را برسونم به دستشون


پ ن 4: آقای نانوا گفتند که یکی از اقوامشون فوت شده و امروز که برند چند روزی نیستند

گفتم برام چند تا نان بگذارند که سر ظهر بگیرم

یادم باشه برای خاله هم نان بگیرم


پ ن 5: مستر هورس بهم زنگ زد

گفت نیاز به یه مشورت با من داره

خواست که امروز هم را ببینیم ... ولی اصلا توی مود دیدار هیچکس نیستم ... احتمالا کنسلش کنم


پ ن 6: فردا سالگرد فوت پدرجانم هست

ساعت 10 و 55 دقیقه ... 3 دی ماه ... 1400

اگه دوست داشتید براشون صلوات و فاتحه بفرستید ...


نظرات 26 + ارسال نظر
فاضله شنبه 2 دی 1402 ساعت 10:59 http://golneveshteshgh.blogsky.com

روحشان خندان

اینو تا حالا نشنیده بودم ... انشاله که شما و عزیزانتون سلامت و شاد باشید و خداوند رفتگانتون را بیامرزه...

عابر شنبه 2 دی 1402 ساعت 11:21

به امید داشتن زمستون پر از برف و بارون و نعمت.
روحت پدرتون شاد

الهی آمین ...
متشکرم
خداوند بهتون سلامتی و طول عمر بده

روح پدرجان کنارتان در ارامش

الهی آمین
متشکرم

سارا شنبه 2 دی 1402 ساعت 11:51 https://15azar59.blogsky.com

تیلوجانکم
میدونی که دیماه برای منم یاداور سالروز بابا هست شما ۳ دیماه و من ۲۳ دیماه ساعت ۸ و ۱۵ دقیقه صبح از تو خونه خودش بردنش از کنار همون باغچه گل رز و شمعدونی هایی که با دستاش کاشته بود از همون کوچه ای که روی نیمکت پارک محله ایش مینشست با نوه هاش و با هم میخندیدن بعد از فوتش هرگز نتونستیم دیگه توی اون کوچه و خونه بمونیم
روح پدران اسمانی شاد


من نمیتونم از خاطره هاش بگذرم ... وگرنه منم توی این خونه نمیماندم
سوم دیماه سال 1400... ساعت 10 و 55 دقیقه صبح ... قلب مهربونش ایستاد...
مطمئنم قلب همه اونایی که دوستش داشتند چند لحظه ای ایستاد ... شاید با کمی تفاوت زمانی... اما از شنیدنش... از لمسش... از دیدنش...
توی شهر غربت ... توی سرمای استخوان سوز بیمارستانی غریب که نمیدونم به چه جرمی دلشون خواست کمی داغدیده ها را اذیت کنند ... ساعتها و دقیقه های سختی را گذروندیم ... 4 دیماه ... پاره ای از وجودمون را به خاک سپردیم و برای همیشه فهمیدم اینکه میگن خاک سرده ... اشتباهه... سرد نیست ... اون تکه از زمین ... داغ و تپنده ست ... چون تن و قلب کسی را در آغوش کشیده که بی نهایت دوستش دارم و داغ نبودنش به شدت در قلبم سوزان هست ...

مرجان شنبه 2 دی 1402 ساعت 11:56

سلام .خدا بیامرزدش وروحش شاد وقرین رحمت باد

سلام عزیزم
خدا رفتگان شما را بیامرزه ...
خداوند بهتون سلامتی و شادابی بده

فرنوش شنبه 2 دی 1402 ساعت 13:30

سلام تیلوی عزیزم.
خدا رحمتشون کنه و روحشون شاد. خدا مادر مهربون و عزیزانتون رو برایتون حفظ کنه.
یادم نمیره وقتی دو سال پیش نازلی زنگ زد و خیر فوت پدرتون رو داد، چند روز فقط اشک ریختم. چون از طریق وبلاگ و نازلی در جریان تک تک لحظات مریضی شون بودم و با تمام وجودم باهاتون همدردی میکردم و ماجرای فوت بابا جلوی چشمام میومد. خیلی سخته. خیلی. انگار یک حفره در قلب آدم ایجاد میشه و این خلاء تا آخر عمر در وجودمون هست. خدا بهتون صبر بده.

سلام فرنوش جانم
خداوند به شما و عزیزاتون سلامتی و طول عمر بده
ببخشید که اینهمه ناراحتتون کردم
نازلی عزیزم ... نشد از نزدیک ببینمش ولی لحظه لحظه غم هام را تحمل کرد و توی لحظه های سخت کنارم بود
خداوند پدرنازنینتون را رحمت کنه
انشاله قلب مهربونتون آرام تر بشه ...

شیرین ۲ شنبه 2 دی 1402 ساعت 13:35

روحشان قرین شادی و آرامش باشد

هیچوقت داغ کم نمیشه، دلتنگی ها هی بیشتز هم میشن، اما زندگی و روزمرگی قدرتش طوریه که انسان را با خودش میبره، اینه قانون طبیعت، خوی یا بد

از پارسال که‌ شاهد پر پر شدن کودکان و نوجوانان و جوانان بیگناه مان هستیم، آدم نمیدونه عزادار عزیزان خودش باشه، یا این بچه های نازنین

شب یلدای همه پر ازبغض بوده دراین ۲ سال

راست میگی...
درد ... درد ... درد ...
به کدوم یک از این دردها باید نالید؟

Fall50 شنبه 2 دی 1402 ساعت 14:03

روحشان شادویادشان گرامی. برایت ازخداوند مهربان طلب صبر دارم، تیلوی زیبابین زیبایی گستر.

منم برای شما بهترین ها را آرزو میکنم
بهم خیلی لطف دارین عزیزدلم

ربولی حسن کور شنبه 2 دی 1402 ساعت 15:11 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
اگه اشتباه نکنم مبتلا به میگرن هستید.
باتوجه به درگیری ذهنی این روزها طبیعیه که اذیتتون کنه
یاد پدر بزرگوارتون هم گرامی

سلام جناب دکتر
اصلا ... الحمدلله که میگرن ندارم ...
سه چهار سال پیش یه دوره ای دچار التهاب شدید اعصاب چشم شدم و یه دوره خیلی سختی را گذروندم ...

میترا شنبه 2 دی 1402 ساعت 15:55

خداپدر نازنینت رو رحمت کنه
روحش در ارامش باشه تیلوی عزیزم

ممنونم میترای عزیزم
خدا بهت سلامتی بده
همیشه شاد باشی

مهردخت شنبه 2 دی 1402 ساعت 17:21

روح شون شاد
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
تیلو جان خیلی خوش شانس بودین که سالها با همچین پدر مهربانی زندگی کردین و حالا با یادآوری خاطرات گرچه تلخه، آرام میشوید
یکی از چیزهایی که بهش فکر میکنم اینه که ای کاش بعد از مرگم شده یک نفر با یادآوری خاطره ای از من حالش خوب بشه

مهردخت نازنینم
متشکرم از اینهمه محبتت
انشاله همیشه شاد و سلامت باشی
سالیان دراز کنار عزیزانت به شادی و خوشبختی زندگی کنی
آدمهای مهربان از خودشون یاد و خاطره های زیبا به جا میزارن ...

طیبه شنبه 2 دی 1402 ساعت 21:44

تیلوی مهربونم
روح پدرتون شاد و همنشین و محشور با بهترین اولیا خدا
دلتون صبور .اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

طیبه عزیزم
خداوند پدر و مادر گرامی شما را رحمت کنه
جایگاهشون بهشت برین
قربون محبتت برم عزیزدلم

تیلوی خوش قلبم روح بابای مهربون و فرهیخته تون شاد باشه سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
من ندیده با خاطراتت با پدرجان ذوق میکردم از اینکه با هم بودید خوشحالم که حسرتی به دلت نیست این خیلی مهمه واینقدر دوست دارم که با مادر وخواهرا و خاله زندگی رو دوباره شروع کردید و برامون از امید و زندگی نوشتید خدا رو شکر بالاخره همه مون روزی خواهیم رفت چه خوبه با یادو نام نیک باشه

ای جانم
میبینم که چطور حواست به بابا و مامانت هست
میبینم که چطور هواشونو داری
مهربونیات به دخترا به همسرت به خواهر و برادرت
میدونم که مهربونی و خانواده خوب را میشناسی... الحمدلله
انشاله که همیشه شاد و سلامت باشید

مامان طلاخانوم شنبه 2 دی 1402 ساعت 23:51

ع

گریه نکن نازنینم
دنیا همینه
باید صبور باشیم
خداوند بهتون سلامتی بده

مانی یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 05:19

تیلو عزیزم
یاد پدر جان گرامی باد.

نام گل توی تراس , گل کاغذی است.
Bougainvillea

متشکرم دوست خوبم
خداوند بهترین ها را سرراهتون قرار بده ... کنار عزیزاتون همیشه شاد باشید

ممنون که اسم گل را بهم گفتید
خیلی خوشگل و دوست داشتنی هست

soly یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 11:32

روح نازنین پدر بزرگوارتون در آرامش و قرین رحمت الهی .

ممنونم سولی جانم
خداوند پدرشما را رحمت کنه
کنار عزیزات همیشه شاد باشی

فنجون یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 11:37 http://Embrasser.blogsky.com

جای پدرجانتون سبز ...
روحشون در آرامش و امیدوارم با صبری که خدابه دلتون میده از این راه پر از غم به سلامت عبور کنید.

فدای مهربونیات عزیزدلم
خداوند به شما و عزیزاتون سلامتی بده

روبی یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 15:18

سلام
روح پدر گرامی در آرامش و غفران الهی باشد. برایتان صبر آرزو می‌کنم.
پدر من هم سحرگاه ۱۴ دی با ایست قلبی رفت.

سلام روبی جان
خداوند پدربزرگوارتون را رحمت کنه ... جایگاهشون بهشت
انشاله همیشه در کنار عزیزانت شاد و سلامت باشی

سارا یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 18:12

سلام،روحشون شاد

متشکرم نازنینم

مینو یکشنبه 3 دی 1402 ساعت 22:13 http://minoog1382.blogfa.com

روحشون درآسمونها شاد باشه.خدابه دلت صبروقرار بده

فدای شما
خداوند به شما و عزیزاتون سلامتی بده

متین دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 00:47

خدا رحمتشون کنه
هر کی میگه خاک سرده و فراموشی میاره اشتباه هیچ وقت فراموش نمی‌کنیم فقط می‌پذیریم باید بدون عزیزمون زندگی کنیم اما هرگز فراموش نمیشه بعضی کنار گلوت هست و همیشه منتظر با کوچکترین تلنگری بشکنه

خداوند رفتگان شما را رحمت کنه
دقیقا همینطوره ... این بغض ماندگار میشه ...

لیمو دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 09:17 https://lemonn.blogsky.com

روحشون شاد تیلوجان و عمر مامان جونتنون زیاد

ممنونم لیموی نازنینم ...

رضوان دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 09:42 http://nachagh.blogsky.com

روح پاک پدرتان در اعلی علیین در آرامش باشد.سلامتی از آنِ وجود خودت و عزیزانت باد.

فدای محبتتون
خداوند رفتگان شما را بیامرزه و به شما و عزیزاتون سلامتی بده

رها دوشنبه 4 دی 1402 ساعت 10:50 http://www.golbargesepid.parsiblog.com

تیلوی قشنگ رنگی رنگی من
خیلی وخت بود نشده بود پیام بزارم
روح بابا شاد و خندون باشه و امیدوارم دلت به عزیزانت گررررم گررررم باشه مخصوصا مامان جانت و سایه شون مستدام باشه
اینکه کنار همه ی غم هاتون فکر شادی بچه ها هستی اینکه شادی های کوچیک رو میبینی اینکه قدر لحظه ها رو میدونی اینکه دنبال نادیده گرفتن غم ها نیستی خیلی ارزشمنده ها
اینا از قدرت و رشد شخصیتی میاد
بووس بهت و بغل محکم مهربون

رهای نازنینم
اینکه برام اینطوری با میل و علاقه و مهربانی کامنت میدی کلی منو دلگرم میکنه
امیدوارم همیشه شاد باشی

رها سه‌شنبه 5 دی 1402 ساعت 00:56

دلم برای نوشته هات تنگ شده بود
با اینکه خواننده ثابتت نیستم
اما تو فکرمی

چقدر خوبه که دوستایی دارم که برام دلتنگ میشم
کلی ذوق کردم
ممنونم

جازی سه‌شنبه 5 دی 1402 ساعت 20:48

با سلام
برای شادی روح پدر بزرگوارتان فاتحه خواندم و صلوات فرستادم و انشالله که با جدشون محشور هستند
پدر قابل مقایسه با هیچ چیز و هیچ کس نیست پدر را گفته اند مثل خودکار است که تا لحظه اخر می نویسد و یهویی جوهرش تمام می شود بدون اینکه متوجه تمام شدنش باشی به راستی که الان به یاد همه بابا های اسمانی از خدا میخام که رحمت و عطوفتش را شامل همه باباهایی کند که بالای سر. خانواده اش نیست :

سلام دوست خوبم
خیلی از محبتتون سپاسگزارم
انشاله که ثواب زحماتتون به رفتگان خودتون هم میرسه و همشون مستفیض میشن
خداوند تمام پدرهای آسمانی را رحمت کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد