روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شنبه ای بعد از نیمه اسفند...

سلام 

شبتون آرام 

کنار عزیزانتون همیشه شاد و سلامت باشید 

از دیشب بارون ریز ریز مهمون شهرمون بود 

صبح که بیدار شدم همچنان نم نم بارون میومد و هوا بینظیر بود

رفتم سمت باشگاه و از نم نم بارونی که میبارید حسابی لذت بردم 

یک ساعت و نیم ورزش کردم 

یه مقدار دردهای جسمانی داشت اذیتم میکرد ولی با پررویی به روی خودم نیاوردم و بایه لبخند پررنگ با تمام دخترای باشگاه خوش و بش کردم 

ساعت قطع برق را چک کرده بودم و امروز توی ساعت باشگاهم قطع برق نبود

ولی وقتی ورزشم تمام شد و رفتم که لباس عوض کنم برق قطع شد!!

یعنی خیلی هم برنامه قابل اطمینان نیست!!!! متاسفانه...

اومدم سمت خونه 

با مادرجان تصمیم داشتیم آخرین گوشه ی باقیمانده آشپزخونه را خونه تکونی کنیم و تمام!!!

هود و گاز و اطرافش...

یه نگاهی به برنامه انداختیم و دیدیم بیشتر از یکساعت زمان داریم 

در سالن را باز گذاشتیم تا بوی بارون بیاد داخل و هوا حسابی تازه بشه و البته بوی تمیزکننده ها هم کمتر بشن!

سریع شروع کردیم و دوتایی با سرعت نور مشغول شدیم 

تند تند پیش میرفتیم و یه چشممون به ساعت بود!

برق قطع نشد و ما یه عالمه ذوق کردیم و تند تند به کار ادامه دادیم

اجاق گاز ما از اون مدلهای روی میزی نیست، از اون مدلهایی هست که خودشون زیرشون فر دارند

برای همین دیواره های پشت و دو طرف گاز را که به کابینت ختم میشه همیشه فویل میچسبونیم که چربی ها به دیوار و کابینتها نچسبن و تمیزکردنشون راحت تر باشه

دیگه فویلها را هم تعویض کردیم و اون قسمت را هم حسابی تمیز کردیم و دیگه میشه گفت بشور بسابهای داخل خونه تمام شد

البته که میدونید بعد از خونه تکونی تازه چند روزی باید مرتب و منظم کرد

انگار یه عالمه از وسیله ها جابجا میشن و نظم و ترتبشون بهم میخوره 

حالا چند روزی هم باید از اون مدل جمع و جورها انجام بدیم


بعدازظهر یکساعتی با آقای دکتر حرف زدم 

نمیدونم چرا گوشیم مسخره بازی در میاره و خیلی وقتها صدای تماس در نمیاد...مثل زمانی که سایلنت هست

بعدازظهر متوجه شدم دوست جانم زنگ زده و من متوجه نشدم ... ولی دیگه زمانی بود که خونه بود و مشغول استراحت 

انشاله فردا بهش زنگ میزنم 

دلم یه عالمه براش تنگ شده 

زمان زیادی هست از دانا و للی هم هیچ خبری ندارم

دخترخاله هم امروز دلش میخواست بریم زیربارون قدم بزنیم که من اصلا حال خوبی نداشتم 

بهش گفتم بزار برای یه زمان دیگه 

اگه فردا صبح همچنان حالم خوب نباشه ، بدون نوبت قبلی میرم دکتر... نهایتا چند ساعتی معطل میشم 




پ ن 1: هسته های نارنج ها را یکی دو روز توی آب خیساندم 

بعد هم ریختم توی دستمال و گذاشتم داخل نایلون

منتظرم ریشه بزنند... البته دو سه روزی گذشته ولی هنوز خبری نیست


پ ن 2: ریز ریز دنبال رسپی های ساده میگردم 

برای شیرینی عید

ببینم میشه یا نه

چند سالی هست شیرینی عید درست نکردم 


پ ن 3: روی کاغذهای کوچولو یادداشت های دوست داشتنی بنویسید 

معجزه ی کلمات و قلم را نادیده نگیرید

اتفاقا خوب منتظر بهانه اند تا رخ بدهند



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد