ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
روزتون پر از حس خوب
دیروز قبل از ظهر دانا اومد پیشم
کتابهای پسرش را فنر زدم و دخترش تا تونست به وسایل من ور رفت
حرف زدیم و حالش بهتر بود
بازم باید حرف بزنیم
تصمیم گرفتیم مدرسه ها که شروع شد دخترکوچولو را بزاره پیش مادربزرگش و بیشتر بیاد پیش من
بچه هاش بهم میگن خاله
چقدر خوبه خاله یه سری بچه بودن
ولی مغزبادوم اگه باشه نمیزاره کسی بهم بگه خاله ...
میگه بگین : عمه ...
میگه : تیلو فقط خاله ی خودمه ...
البته بعد از اومدن فندوق و پسته - قبول کرده که خاله اونا هم باشم ...
ولی دیگه خاله ش را با هیچکس شریک نمیشه
دیشب برای شام خونه خواهر جان - مغزبادوم دعوت بودیم
مادرجان و اون یکی خواهر و فسقلیا با تپسی رفته بودند
من هم قرار بود برم خونه دوش بگیرم و اون کت جدیدی که خریدم را بپوشم و برم مهمانی
ولی خاله جان زنگ زدند و گفتند سرراه بیا من و آلاله را هم ببر
اونا را سوار کردم و دیدم اگه بخوام برم خونه با دوتا مهمان که معطل میشن
پس اونا را بردم خونه خواهر و رفتم بالا و گفتم که میرم خونه و برمیگردم که خواهرجان نگذاشت
گفت بیا این فرصت را به جای اینکه توی راه باشی دور هم باشیم
لباسام اصلا مناسب مهمانی نبود
از صبح سرکار بودم تازه صبحش هم باشگاه ...
ولی بازم پذیرفتم
یه آبی به دست و صورتم زدم و یه آرایش کوچولو با لوازم آرایش خواهرجان کردم و نشستیم دور هم
داداش جان و همسرش و خانواده همسرش هم دعوت بودند
دیر اومدند
ولی دور همی خوبی
خواهر جان سوپ و سالاد خیلی خوشمزه درست کرده بود
غذا را از بیرون سفارش داده بود
من همیشه عاشق سوپ و سالادها هستم
دیشب هم اون سالاد و سوپ خوشمزه حسابی به دلم چسبید
تا ساعت 12 دور هم بودیم
مهمونا رفتند و ما هم اومدیم سمت خونه
هلاک و بی جون
تا بخوابم ساعت یک بود
صبح طبق معمول بیدار شدم و دوش گرفتم و یه صبحانه خوشمزه خوردم و اومدم سمت دفتر...
ولی چشمتون روز بد نبینه
ماشین را که پارک کردم متوجه شدم از زیر درهای بسته ، آب داره خارج میشه
در را باز کردم و با یه حجم عظیمی از آب مواجه شدم ...
نگم براتون که چقدر هول کردم
اصولا در این مواقع سریع خودم را جمع و جور میکنم
صدای آب از سمت سرویس بهداشتی بود
یه واشر ترکیده بود و آب با فشار میخورد به دیوار روبرویی که از جنس پی وی سی هست
این دفتر سرویس بهداشتی نداشت و پدرجان با پی وی سی یه قسمتی را جدا کردند
یه قسمتیش شد سرویس بهداشتی و قسمت روبروش هم که با دیوار پی وی سی جدا شده بود شد آشپزخانه
دیگه اصلا نیاز به توضیح نداره جایی که پر از کاغذ و مقواست ....
آب از دیوار پی وی سی عبور کرده بود و جاری شده بود کف دفتر
زیر دستگاهها و تمام وسایل
دستگاهها پایه دار هستند
کاغذها هم روی یه سطحی که تقریبا 10 سانت با زمین فاصله داره
اما همین که آب پاشیده میشد به دیوار و از بالای دیوار شره میکرد
و انبار کاغذ هم پشت همین قسمت بود یه قسمتی از کاغذها را خیس کرده بود
کاغذها وکیوم پلاستیکی دارند اما باز هم کاغذ خیلی حساس هست و لازمه یه قطره به داخل نفوذ کنه
خلاصه که اندازه چندین بسته کاغذ خیس و لک دار شده بود
تمامی کارتنهایی که داخلشون سفال دپو کرده بودم و زیر میزها چیده بودم اونقد خیس بود که خمیر شده بود
سفالها هم قسمت زیادیشون خیس شده بودند
وضعیت نابسامانی بود
اولین کار که کردم آب را قطع کردم
یه اتصال شکل همون که ترکیده بود پیدا کردم و عوضش کردم
بعد هم شروع کردم به باز کردن بسته های کاغذی که خیس بودند
خرابها و بلا استفاده را ریختم توی یه کارتن بزرگ
کارتنهای خیس را از دفتر خارج کردم
همون موقع ماشینی که بازیافتها را میبره هم از راه رسید و تمام کاغذ و مقواهای خیس را جمع کرد و با خودش برد
تی را آوردم و تا جایی که میشد آبها را جمع کردم
اصلا گفتنش هم دیگه لطفی نداره
تا ساعت یازده و نیم دستم بند بود
خشک کردم و تا جایی که میشد سعی کردم اوضاع را مرتب کنم
کارها از روال خارج شده بود و چندین نفر بهم زنگ زدند
عذرخواهی کردم و ازشون فرصت گرفتم
و البته که سعی کردم آرامشم را حفظ کنم
کارم که تقریبا تمام شد پنکه را روشن کردم تا یه کمی اطرافم خشک بشه
و البته بوی نم و نا هم خارج بشه
بعد هم یه صدقه گذاشتم کنار
دوتا دسته کتاب مال دخترای همسایه بود فنر زدم
بعد یه دمنوش برای خودم آماده کردم
اصولا بیسکویت نمیخورم ولی همیشه یه مقداری بیسکویت برای پذیرایی دارم
بیسکویت آوردم و با دمنوش خوردم بلکه یه کمی دل آشوبم کمتر بشه
الان خوبم
جای هیچ نگرانی نیست
برق هم منو نگرفته هنوز
شما هم نگران نشید
احتمالا کائنات دست به دست هم دادند تا من امروز دور و برم را حسابی تی بزنم و مرتب کنم
بقیه ش هم که جون آدمیزاد نبوده که جبران نداشته باشه... خدا بزرگه....
خیلی هم خوب
عه؟؟؟؟؟
خوب بود؟؟؟؟
خدا قوت عزیزجان
متشکرم نازنینم
تیلو جان چه دیدگاه خوبی داری شما، امیدوارم که کارها هرچه زودتر روی روال بیفته و بهترینا براتپیش بیاد.
ممنون از تعریفتون
منم برای شما بهترین ها را آرزو میکنم
وااای چقدر خوب اعصابتو کنترل کردی میدونی اصلا از قدیم گفتن هر چی سنگه مال پای لنگه یعنی قشنگ وقتی ادم عجله داره و کار زیاد هم هست یه مشکلاتی پیش میاد که کلا در حالت عادی وجود ندارن ....بازم خدا رو شکر بخیر گذشته
؟؟(از لحاظ در و دیوارش گفتم
ببین نخند به سوالم این مورد واقعا خیلی مهمه
میگم یعنی الان سرویس بهداشتی تعطیل شده
دلم واسه اون کاغذها و سفالها سوخت
ای خواهر
زندگی بهم یاد داده زیادی حرص و جوش نزنم
نخیر سرویس بهداشتی تعطیل نشده ... اصلا چرا تعطیل بشه ... یه شلنگ لازم بود که اول از همه تعمیر و تعویضش کردم
در و دیوار هم که پی وی سی میدونی حالت پلاستیکی داره و هیچیش نشده بود
بله که مهمه ... بدون سرویس بهداشتی من اصلا اینجا آرامش نخواهم داشت
سفالها را گذاشتم تا خشک بشن باز... اتفاقی براشون نمیفته ... کاغذهای خیس هم رفتند ....
سلام تیلو جان .بلا به دور .البته که هر ضرری جبران میشه ولی به هر حال سخته .تنت سلامت .آفرین به مدیریت بحران. شیر زنی شما .
سلام الهه ی عزیزم
قربون محبتت
میگذره
میدونی دوست جان - یاد گرفتم زندگی همینه ... بدون بالا و پایین نمیشه
این روند عین نوار قلب بهم نشون میده که زنده ام
سلام
خیلی مراقب برق باشید .
و چک کنید که آب جائی نموده باشه .
موقع رفتن هم باز شیر فلکه اصلی را قطع کنید
حیف این همه کاغذ
نمیشد به عنوان چک نویس یا چیز دیگه استفاده کنید که ندید بازیافت ؟
راستی چند وقته از آقای دکتر خبری نیست .
خوب هستند ؟
سلام دوست خوبم
خدا را شکر هنوز هوا گرم هست و هرجایی هم آب مونده باشه تبخیر میشه
ولی من نمیتونم هر روز شیرفلکه آب را ببندم
خودتون که میدونید کنتورهای آب در قعر زمین هستند و چه درهای محکم و سنگینی دارند
دیگه نمیشد به عنوان هیچی ازشون استفاده کرد
ضمن اینکه باید از این محیط خارج میشدند که نم و نا و رطوبت بره بیرون و البته اون بوی خیسی...
والا از آقای دکتر که مینویسم عکس العمل های منفی زیاد میشه
خوبن و من دعاگوی شما
بابت اتفاق محل کارتون متاسفم، چقدر اذیت شدید و چقدر خوب مدیریت کردید
ممنون شیرین جانم
زندگی همینه دیگه
سلام خانم تیلوی عزیز
الهی همیشه به دورهمی
حالتون رو درک میکنم چون خودم یه روز غروب از سر کار اومدم درب خونه رو باز کردم تا چراغ رو روشن کنم گفتم وا چه بویی میاد بوی نای
برق رو روشن کردم صندل رو پام کردم دو قدم رفتم جلو یکدفعه دیدم رنگ فرش تغییر کرده یعنی بقدری فکرم مشغول بود تا اینجا هم نفهمیدم یکدفعه دیدم کل سالن پذیرایی و نشیمن لبریز از آب
لوله حموم ترکیده بود بعد زده بود از پشت به سمت نشیمن اب اومده بود فرشا رو آب بود
نمیدونستم کنتور واحد رو چه جوری ببندم خلاصه خیلی خیلی بد بود
تا یکهفته درگیر اون بودم
فرشا قالیشویی و تعمیر لوله ها
و حسابشو بکن کل گچ دیوار اومده پایین افتضاح
خلاصه یه بنایی کردم فقط خداروشکر کردم خونه همسایه نرفته
خیلی بد بود اون وقت شب هیچ لوله کشی نمیومد اب تو واحد نداشتم فقط آب بود که از کف خونه جمع میکردم می ریختم تو سرویسا مگه تموم میشد
سلام به روی ماهت
وای وای...
نمیدونی چقدر باهات همزاد پنداری کردم و درک کردم شرایطت را
اون بوی نا .... فکر کنم تا مدتها اون حس و اون بو باهام همراه باشه و جز کابوسهام بشه
سلام دختر عمو جان
خدا قوت
خب تو دختر کاری هستی کائنات هم هی کار برات میتراشه
خوشحالم که خودت خوبی بقیه ش فدای سرت
سلام پسرعموجان
متشکرم
من حساب این کائنات را خواهم رسید
چقد چسبید ک گفتی جون آدمیزاد نبوده که جبران نشه، الهی که هیچوقت ضرر جانی برای هیچکس. چ دوست چ دشمن نباشه،
نوشین جانم واقعا همینه
الهی که هیچکس هیچ ضرری نبینه و اذیت نشه
ولی گاهی بعضی از اتفاقا گریز ناپذیرند، برای این اتفاقات نباید زیادی حرص خورد
تیلوی عزیزم

پر توان باشی، آفرین که با آرامش بحران را مدیریت کردی.
متشکرم








خودم نفهمیدم که اینهمه خوب بودم توی این موضوع
ولی دوستای خوب وبلاگی خیلی بهم لطف دارند
عاشق این مدیریت کردنتام بخدا،خیلی ماهی خیلی
کاش یکی مثل تو دور وبرم بود تا از آرامشش آرامش میگرفتم
وای ننه
کاش خودت دور و برم بودی که باهم دوستای نزدیک میشدیم
خداقوت قهرمان
افرین برمدیریت بحرانت چقدر ماهی
هورا
چقدر تعریف کردناتون به دلم میچسبه
چرا اینهمه خوشم میاد ازم تعریف میکنید؟
نگفتی به چه میزان آب هدر شده و شما قبض آب را باید بپردازید.
برای ما هم اتفاق افتاده که آب جوش سوفاژ در شبی که مسافرت حاشیه شهر داشتیم رنگ خونه و کتاب های کتابخونه را...
برای هر کس چنین حادثه رخ دهد،همسایه ها اولین کسانی هستند که خبر میدن.خدا را سکر که خودتان را جمع و جور کرده وارد عملیات نحات شدید.پانزده در صد افراد همانند شما خیلی زود بر اوضاع مسلط می شوند،پانزده در صد هم فقط جیغ می زنند و همسایه ها را سر آسیمه می کنند که چی شده جیغ می زند .هفتاد در صد صد بقیه یه کم مرتب می کند یه کم تو یر خودش می زنه یه گریه می کنه یا بر روی دست زده نُچ نُچ میکنه باز دوباره حمع و جور میکنه میگه عجب این چه بخت و اقبالی بود
میزان آب و قبض را که فعلا اصلا خبر ندارم
ولی اونقدر آب رفته بود که سر از کوچه در بیاره ....
متاسفانه این اتفاقات هستند و نمیشه کاریشون کرد...من برای چیزهایی که نمیشه کاریش کرد حرص نمیخورم
آخ تیلوجانم
خداروشکر که به خیر گذشت و دستگاه ها آسیب ندیدن
تیلو
بهت افتخار میکنم که انقد قوی هستی و سریع مدیریت بحران میکنی
چقد قشنگ آرامش حفظ کردی و کارا رو سامان دادی
ممنون عزیزدلم
دیگه از یه سنی به بعد یاد میگیریم که با این اتفاقات چطوری برخورد کنیم
از یه جایی به بعد زندگی بهمون یاد میده که برای هیچی بیش از حد ناراحت و آشفته نشیم
ناگفته نمونه من جز دسته ۷۰درصدی رضوان خانومم تباهم تباه
کاش بتونم ازت یاد بگیرم
من خودم هربار میام وبلاگت کلی چیز ازت یاد میگیرم
مادر سه تا دختر بودن خودش یه دنیای بزرگه که تو داری توش زندگی میکنی
یعنی داداش شما اومده از ز مین و زمان کار سر شما می ریزه
خدا را شکر بله... همینطوریه
وای عزیزم چقدر ناراحت شدم. چقدر قوی و قهرمانی که موقعیت به این سختی رو مدیریت کردی
ممنون از تعریفت