ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
سلام
روزتون زیبا
صبح که میومدم هوا اونقدر تمیز بود که انگار سنگهای روی کوههای اطراف را هم میشد دید(با وجود فاصله)...
شیشه ماشین را دادم پایین و چندتا نفس عمیق کشیدم
هوا هنوز ابریه و انگار بوی بارون میاد
دیشب که از تلویزیون دیدم اطرافمون چقدر برف اومده، دلم برف بازی خواست...
کلا اصفهان برف اونطوری نمیاد که ما ذوق زده شیم و بپریم توی برف و برف بازی کنیم...
یادم میاد سالی که داداش جانم به دنیا اومد برف شدیدی میومد
من ۱۲ ساله بودم و اون متولد زمستان
اونقدر برف اومده بود که تا مچ پامون توی برف بود
دیروز سرراه رفتم یه کار محضری انجام دادم و رفتم خونه
محضر با هوای خفه و فضای بسته و یه عالمه آدم
با ترس و لرز، در سریع ترین حالت ممکن کارم را انجام دادم و اومدم بیرون
رسیدم خونه و چک کردم و دیدم تو برگه آدرس را اشتباه ثبت کردند
تماس گرفتم و فرمودند فردا بیاین درستش میکنم...
نگم که چقدر حرصم در اومده بود
خواهرجان پیرو خریدی که مغزبادوم را نبرد، یک سری ظروف غذاخوری رنگی رنگی سفالی خریده بود... توی گروه دسته جمعی ذوق میکردیم و یکی یکی خریدها را میدیدیم... زندگی مجازی
داداش و زن داداش توی یه فروشگاه به پیدا کرده بودند
گویا اونجا زیاد فراوان نیست
کلی ذوق کرده بودن و چند کیلو خریده بودن
یه مقدارش را آماده خشک شدن، کردند
مربا درست کردند
و برای شب هم خورشت به...
توی گروه کلی سر این "به بازی" خندیدیم
داداش جان میگه کلی هم عکس از به ها گرفتیم بزاریم بک گراند گوشیمون که کلا امروزمون پر از به بشه....
و اینطوری دورادور، مجازی، با هم معاشرت میکنیم
پسته جان رسما شروع کرده به تلاش برای ارتباط با دنیای بیرون
دست و پا میزنه
به صداها واکنشهای جالب داره
با صدا میخنده
و فندوق باهاش بازی میکنه...
ما هم باهاشون حرف میزنیم و توی لحظه هاشون شریک میشیم... اما مجازی...
کلا مدل زندگی کردنمون شده مجازی... اینترنتی...از راه دور...
پ ن۱: برای هم دعا کنیم
انرژی خوب این دعاها اول توی زندگی خودمون جاری میشه
پ ن۲: کنار بخاری نشستم و به جریان کند و آرام زندگی در بیرون دفتر نگاه میکنم...
محضر؟ مشکوکه ! نکنه سر راه رفتی محضر یه عقد مختصر انجام دادی و اومدی خونه؟
بدم نبود اگه میشدا... سرراه میرفتیم یه عقد میکردیم میومدیم
یه دعا پیرزنی بکنم ؟

ایشالا با آقای دکترتون برید محضر ننه
وای ننه

دعای پیرزنیتون را به قربون
سلام دختر عمو
خوبی؟
اولدوز وبشو حذف کرده مجبور شدم تو وب خودم جوابشو بدم
عرضم به حضور شما که این فایل صدای خودمه البته فقط یکی از لینک ها درسته
راستی چه عجب دختر عمو از این طرفااااااااااا
خیلی خوش اومدی
سلام پسرعموجان

شوخی بود
متشکرم بله خوبم
حالا اینقدر توضیح نمیخواست بدین...
متشکرم
وقتی آدم تو غربت به پیدا کنه حال خیلی خوبی داره
یکی میگفت تو یه شهر خارجی ما یه سوپری داریم که سبزی و خشکبار از ایران میاره
راستی دختر عمو این روزا دفتر میتونه یه جای ساکت باشه بریا کتاب خوندن و گوش کردن به موسیقی و تماشای منظره ی بارون پاییزی
گویا اونجا به زیاد نیست
بعضی از سبزی ها هم مخصوص ایران هست
و اینکه مشابهش که اونجا هست این مزه را نداره
خب اگه قرار به کتاب خوندن و موسیقی و تماشا باشه که توی اتاقم توی خونه به نظرم خیلی خیلی کم هزینه تر هست ...
تیلو جانم سلام
چقدر شکل زندگیامون عوض شده .. چقدر این روزها عجیب شده .. چقدر چیزهایی میبینیم که باورمون نمیشه خوابیم یا بیدار
چقدر دلم سوخته این روزا و چقدر به شارمین که فکر میکنم دلم هزار بار بیشتر میسوزه
سلام مهربانوی نازنینم
بله
این روزها روزهای عجیبی هستند
یه تجربه تازه
منم به شارمین فکر میکنم و به یادشم
راستش را بخوای نمیشناختمش و با خبری که شما و چند تا دیگه از دوستای مشترک دادین خوندمش و چقدر غصه خوردم و چقدر این دختر در ذهنم حک شده ... ولی یهو آدرسش را گم کردم و دیگه پیداش نکردم
اینجا که من هستم هم "به"سخت پیدا میشه، اگر هم پیدا بشه خیلی بی بو و خاصیته نقل به های ایران نیست .
این معاشرتهای مجازی هم خوبه..سالهای بعد که این کرونای لعنتی تموم شد یادش می افتیم و میخندیم
داداش اینا هم این چند سال که اونجا هستند به پیدا نکرده بودند
برای همین یهو ذوق زده شده بودند
کاش سالهای بعد به این روزها بخندیم
نه اینکه اثار این روزها تا ابد روی زندگی هامون بمونه
تیلو امروز و دیشب ولی خیلی سرد بود واقعا یخ زدم من

مخصوصا این شبهای طولانی زمستون ...حتما بازهم این روزها که تموم بشه میشیم مثل سابق و بازم وقت نداریم که بریم
دقیقا همینطوره که نوشتی اتفاقا دیروز با بچه های ورثه هم صحبت همین بود که دیدارهامون مجازی شده مایی که همیشه به هر بهانه ای دور هم جمع میشدیم و همیشه هم من کار داشتم و نمیتونستم برم حالا چقدر وقت زیاد دارم و نمیشه رفت
اخیش
سارای سرمایی من ...
منم جز اون دسته ای بودم که بیشتر دورهمی های فامیلی را حضور نداشتم
همیشه شلوغ بودم
آخ آخ یاد اون روزای بنگاه رفتن و خونه دیدن و بعدم محضر و بانک و این حرفا افتادم
انشاالله زندگیت همیشه آروم و شاد باشه تیلوی نازنین
همین که آخرش به یه جای خوب منتهی شد باید شکرکرد
خدا را شکر که الان خونه خودت را داری و از داشتنش راضی هستی و راحت شدی از مستاجری
به همچنین عزیزدلم