ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 | 31 |
مدتهاست که تعدادی از دوستای جدیدمون دائم از من در مورد چند چون زندگیم و عشق آقای دکتر سوال میکنند
مطالبی که الان مینویسم ، مطالبی هست که چند سال پیش در همین وبلاگ (در جشن یکسالگی وبلاگم) منتشر کردم
خیلی خوشحالم از کنار شما بودن ... دوستای خوبی که هر روز بهم انرژی و حس خوب منتقل می کنیدخودم راسانسور نکردم و هر روز ، با خوندن روزانه هام منو شناختید
من در نیمه ی دوم از دهه چهارم زندگیم هستم...
در اواخر دهه دوم زندگیم (نوزده سالگی) با یک نفر به اشتباه ازدواج کردم
خیلی زود این اشتباه بر همه محرز شد و راهی جز جدایی باقی نبود
با عذابی غیرقابل وصف جدا شدم
با پشتیبانی خانواده ای لبریز از محبت و مهربانی به زندگی ادامه دادم
در این نقطه از زندگی دختری بودم بیست و یک ساله ... مطلقه و بسیار حساس و شکننده
چندین سال طول کشید تا بفهمم از خودم و زندگی چی میخوام
اما یه جایی فهمیدم که زندگی بدون عشق برام مفهومی نداره
عاشق شدم...
فکر میکنم زندگی دوباره ام از جایی شروع شد که عاشق شدم (خردادماه سال 1387)
در یکی از شبکه های مجازی پیامی دیدم مبنی بر اینکه ازم شماره میخواست ، کاری که هرگز انجام نمیدادم و نمیدونم چی در اون چند کلمه بود که منو جادو کرد
و اون شماره دادن همان و تلفن آقای دکتر و حرف زدنهای طولانی
حرفهایی که انگار باید میشنیدم... حرفهایی از جنس تازه ...
و اینطوری عاشق شدم
هنوز عاشقم
عاشق همون کسی هستم که خیلی چیزها ازش آموختم
خیلی زیاد کنارش قد کشیدم
بذر عشق را در دلم کاشت و امروز درخت تنومندی در من ریشه زده که کسی به سادگی نمیتونه بهش آسیب بزنه...(مگر خداوند توانا چیزی جز این مقدر فرموده باشد...)
من در کنار آقای دکتر ، از زن بودن لذت بردم و فهمیدن چقدر میتونه حس خوبی باشه زن بودن ...
من در روزهای سختی و آسانی همیشه عاشق کارم بوده و هستم
شغلی که با عشق بی حد انتخابش کردم و ادامه ش دادم و هنوز دارم براش زحمت میکشم
من دانشگاهم را در سال اول رها کردم... شاید به خاطر زندگی مشترک... شاید به خاطر اینکه کار و شغل داشتم
(من دقیقا بعد از دیپلم در آموزش و پرورش مشغول به کار شدم و یکسال بعد به طرف شغل فعلیم رفتم و هنوز در همین شغل مشغولم)
سالهایی که مشکلاتم بی نهایت بود... کارم همدمم بود...
از وقتی آقای دکتر وارد زندگیم شد.. افق تازه ای در برابر دیدگانم شکل گرفت
الان چیزی حدود۱۱ سال و ۷ ماه و چند روزه که عاشق آقای دکترم
شاید اون اولها اینطوری عاشق نبودیم، اصلا نمیدونستیم یه روزی به جایی که الان هستیم میرسیم
دعوا کردیم، قهر کردیم، اعتقادات و خواسته ها و حرفهای هم را زیر سوال بردیم
با هم کل کل کردیم ، حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و الان با هم آرومیم
در کنار هم به یه آرامش تازه رسیدیم
شاید در پیش طراحی ذهن بیشتر آدمها باید هر رابطه ی نزدیک و عاشقانه ای به ازدواج ختم بشه و برای همین هم اینهمه از من میپرسید که چرا ازدواج نکردید
اما ما در بالا و پایین روزها ، اینطور کنار هم بودن را انتخاب کردیم و فعلا ازش راضی هستیم
اگه بعدها تصمیم دیگه ای بگیریم و دلیلی برای ادامه رابطه به شکل دیگه ای پیدا کنیم را نمیدانم....
در این میانه خواهرهام که از من کوچکتر بودند ازدواج کردند...
بچه دار شدند...
برادرم بزرگ شد... راهی سفر به خارج از کشور برای تحصیل شد
ازدواج کرد
و من در کنار پدر و مادرم زندگی خوبی دارم
پروردگار را شکر میکنم ...
چون یاد گرفتم که زیبایی ها را ببینم
یاد گرفتم سختی و آسونی هر دو میگذره و چیزی در این جهان ماندگار نیست
یاد گرفتم زندگی در لحظه ارزشمنده و نباید دائم غصه ی گذشته و آینده را خورد
حضور خداوند را اونقدر پررنگ میبینم که نیازی به انکارش ندارم
خدا را شکر میکنم که اگر شکست سختی خوردم ... نشکستم
سالهای زیادی وبلاگ داشتم... سالهای زیادی شعر و نثر و متن نوشتم
اما تا از وقتی به روزانه نویسی روی آوردم خیلی حال دلم بهتره ، روزانه نویسی برای من دوستای زیادی به ارمغان آورده
دوستایی که دوستشون دارم
خیلی خوشحالم که کسانی هستند که منو میخونن
و در اخر
باید این پست را مینوشتم چون دوستای زیادی بهمون ملحق شدند و هر روز تعدادی سوال در مورد سبک و مدل رابطه مون با آقای دکتر و ... داریم
از اینکه با حوصله منو میخونید و بهم انرژی میدید بی نهایت سپاسگزارم...
سلام دوباره

من ادامه اش بدم ؟
این تیلو تیلوست...دختری که قدر هرچیز کوچیکی رو میدونه...برای همین خدا بهش عشق بزرگ و نعمت های فراوون میده...مهربونه و صبوری کردن رو بلده...همونی که یک سال و چند ماهه من هرروز بهش سر میزنم و میخونمش
یه روز باید برات قصه خودمو تعریف کنم
وای الهام بی تابم کردی برای شنیدن
اونم با قلم شیوا و روان تو
با اون نگارش بینظیرت که من خیلی خیلی دوستش دارم
تیلو ... تحسینت میکنم که جرات تصمیم گرفتن برای زندگیت داری .... باریکلا دختر :)
نکته ی خیلی ظریفی بود
چون این کار خیلی سخت هست
میدونم که تو خودت یکی از شجاع ترین ها هستی در گرفتن تصمیماتی که دیگران شاید هرگز تاییدش نکنن ولی تو میدونی درسته و انجامش میدی
عزیزم. من خیلی وقته که میخونمت خاموش. اما هیچ وقت بخودم اجازه ندادم چیزی بپرسم . با اینکه تصوراتم از زندگی شما صد و هشتاد درجه با آنچه نوشته بودی فرق میکرد اما باید اعتراف کنم که بیشتر از همیشه تحسینت میکنم و برات بهترین آرزوها را دارم
چی تصور میکردی؟
یکی از دوستان وبلاگی وقتی بیشتر باهام آشنا شد بهم گفت همیشه فکر میکرده من از این دخترای لوس و بی درد هستم که هیچ مشکلی تو زندگیم ندارم
عشقتون پایدار
موفق باشید
منم یکی از همون تازه واردهام که چند ماه میخونمت. ممنون که با صبوری از زندگیت گفتی. آرزوی آرامش برای خودت و آقای دکتر را دارم
از اومدنت خوشحالم
و از آرزوی خوبت ممنون
امیدوارم شما هم همیشه شاد و سلامت باشین
تیلوی عزیزمممم

از خوندن نوشتت یه درد عمیقی به وجودم افتاد. امیدوارم هر روز بهتر از دیروز احساس وانرژی های زیبای پروردگار تو وجودت رخنه کنه. و همیشه با خوشحالی و عشق تو زندگی قدم برداری. فدای همه خوبیهات ...
خدا نکنه درد به جونت بندازم من
الهی همیشه شاد و سلامت باشی
از مهربونیات هرچی بگم کم گفتم
حال خوبت وقت نوشتن این پست, لبخند رو به لبم آورد.

اول صبحی چسبید حرف ها و باهم بودن هاتون تیلو خانم
هیچ وقت همدیگه رو تنها نگذارید..
چه عجب
قدم رنجه فرمودید جناب
من هر روز که اینستا می رم و به وبلاگایی که می خونم سر می زنم روزی صد بار به خودم می گم به من چه حالا دونستم یا ندونستم چه فرقی به حالم می کنه حالا ادمی هستم که تو تعریف رده ادم های کنجکاو قرار نمی گیریم ولی انگار ماهیت این فضای مجازی اینه که روزی صدتا سوال تو ذهنت ایجاد کنه
ممنون از شفاف سازی تون ایشالله که هر چی خیر و صلاحتون واستون اتفاق بیفته و خوشحال و سلامت باشید در کنار خانواده جهت آشنایی با خواننده هاتونم من 41 سالمه کارمندم یه دختر 2/5 ساله دارم و از زنجان وبلاگتون می خونم اگه یه روزم افتخار بدین بیاین شهرمون خوشحال می شم در خدمتتون باشم
از آشنایی باهات بی نهایت خوشحالم سمیه ی نازنینم
انشاله که کنار دخترکوچولو و همسرتون بینهایت شاد و سلامت زندگی کنید
چقدر حس خوب توی کامنتت بود
از دعوتت بی نهایت خوشحال شدم
ممنون نازنینم
سلام دختر عمو










حالت خوبه؟
منم از اونایی هستم که همیشه با حوصله میخونمت
امیدوارم کنار عشقت هر روز بهترین لحظه ها را تجربه کنی
سلام پسرعموی عزیز
شما خوبی؟
منم خوبم شکر خدا
ممنونم که برام وقت میزاری
تیلوی عزیزم، ازت ممنون که توضیحات به این زیبایی دادی. هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که ازت راجع به این موضوع سوال کنم. تو ذهنم انقدر بزرگی که مطمئن بودم واسه همه کارات دلیلای محکم و خوبی داری و همین من رو قانع می کرد.

واقعا همیشه همه چیز نباید روتین پیش بره.
براتون بهترین حس ها رو از خدا می خوام
فکر میکردم که دوستای قدیمی مثل شما این نوشته را سالها پیش خونده باشن


البته من خودم خیلی سال هست که خواننده وبلاگتم
میدونستم که خیلی مهربونی اما نمیدونستم قوی هم هستی .
برات بهترین روزا و شادترین لحظات رو آرزو میکنم تیلوی رنگی رنگی
امیدوارم اینطوری باشم که میگی و لایق مهربونی و تعریفت باشم
سلام عشقون پایدار عزیزم
ولی بازم موانع رسیدن بهم رو نگفتید !
سلام عزیزم
بعضی چیزها و بعضی از نکات خیلی شخصی هستند و گفتنش هیچ فایده ای نداره
کما اینکه خیلی از مسائل دو نفره را فقط خود اون دو نفر حس میکنند و برای بقیه مفهوم چندانی نداره
سلام عزیزم
برات خوشحالم که تونستی عشق رو تجربه کنی
امیدورام همیشه شاد و عاشق و سلامت کنار هم باشید و از بودن با هم لذت ببرید
سلام به روی ماهت
منم برای شما همین آرزوی زیبا را دارم
همیشه شاد و موفق و سلامت باشی.
عشقتون مانا.
سلام تیلوی قشنگم

خوبی؟
دلم تنگ شده بود واست
عشقتون روز افزون و مانا با آقای دکتر
بهترین ها واست آرزو دارم
سلام به روی ماهت
از برگشتن و دوباره نوشتنت خیلی خوشحالم
متشکرم بهامین مهربانم
سلام تیلویی جون تو خود خود عشقی
عشقتان همیشگی باد انشالله این درخت تنومند عشق تون روزی ثمره های شیرینی میده
سلام نازنینم
بهم لطف داری عزیزدلم
یادش بخیر یکی از تفریحاتم توی اتوبوس خوندن وبلاگ شما از اول بود و نمی فهمیدم زمان چطور می گذره، وبلاگ یه حس دلنشینی برام داره
چقدر خوبه که دوستای همراهی مثل شما دارم
از داشتنتون به خودم میبالم
مرسی که برامون نوشتی

همیشه شاد باشی تیلو جانم
بیش از یک ساله که همدمم شدی و با هم گپ میزنیم.

یه خودم میبالم و از خدا ممنونم که باهات آشنام کرد و شدی از عزیزترینهام و جزئی از وجودم. میبوسمت
یه دختر مهربون و هنرمند و بی نهایت قوی و بی نهایت خوش قلب و مثبت اندیشی. محبتت قلمبه رفته تو قلبم. خیلی چیزا ازت یاد گرفتم و میدونم چه دوران سختی رو گذروندی و چه بهایی پرداختی. ولی ایمان دارم به خدای عادل که یه روزی به زودی جواب همه محبتات و فداکاریات به خانوادت و ما دوستات و حتی مشتریو همسایه هات رو میبینی . از ته دل از خدا میخوام به آرزوهات برسی.
اما دوست دارم بدانی که دقیقا دل به دل راه داره وهمه چیز دو طرفه هست
منم با مهربونی و صبوریات دلبسته ت شدم و این روزها بهترین همدم من هستی
انشااله همیشه شاد،سلامت و خوشبخت در کنار عزیزانتون باشید
از صمیم قلب خوشحالم که باهات آشنا شدم،تیلوی نازنینم
ممنونم دوست نازنینم
عزیزم :) خیلی وقت ها دوست داشتم بیشتر بدونم اما خب یه حریم شخصی بود که دوست داشتم تا هر جا که خودت دوست داری مطرح کنی
ممنون که ما رو از ابهام در اوردی :)
پس حتی دوستای قدیمی هم این ابهام را داشتند
برات خوشحالم که خوشحالی....چی بهتر ازاین...!!!


چه خوب شد که این پست رو گذاشتید...راستش برا من هم همیشه سوال بود...!!! البته من قبلا ها یکی دوبار بیشتر کامنت نگذاشتم...! الهی همیشه قلبت عاشق بمونه!!!
متشکرم کتایون نازنینم
عزیزم من نمیدونستم این همه سال هست با هم هستین، حتما دیگه هر دو میدونید از این رابطه چی میخواید، امیدوارم به هر چه که میخواید برسید و عشقتون پایدار
متشکرم نازنینم
با این شراب کهنه میشه مست تر شد
مهم نیست چند سال و چطوری هست رابطتتون مهم اینه که حالتون با هم خوبه
چه نگاه خوب و زیبایی
ممنونم ازت
خوب من همیشه فکر میکردم دختر آخر خانواده ای. فکر میکردم شاید آقای دکتر متاهل هستند یا تعهدی دارند به دیگری و به همین دلیل امکان ازدواج شما نیست و شما بخاطر عشقت فعلا ترجیح میدی اینطوری بگذرونی و عشقت را نثار خواهر زاده های عزیزت کنی... اما هیچ وقت فکر نمیکردم لوس باشی.


پس برداشت های شما این شکلی بوده ... حتما چیزهایی نوشتم که اینطوری برداشت کردین ... ولی حقیقت چیزی هست که اینجا نوشتم
وای بر من که این پست رو از دست داده بودم و خدا را شکر که امروز تونستم بخونمش. مرسی که پست موقت نکردی . خیلی خوب بود . ذهن منم کمی سبک شد
عزیزدلمی
ساره تو که از دوستای قدیمی من هستی
فکر میکردم این پست را قبلا خوندی
قبلا خونده بودم اما حس کردم چیزای جدیدی توش فهمیدم
عزیز دلم
من که برخلاف بقیه ازت پرسیده بودم
امیدوارم حال دل خودت و عشقت همیشه خوب باشه
منم امیدوارم همیشه عاشق و مهربون باقی بمونی
من از اون موقعهایی که آقای دکتر نانا بودن یادم میاد
تو دوست قدیمی و دوست داشتنی من هستی
ممنون که نوشتی فکر کنم به تعداد انسان های روی کره زمین سبک زندگی وجود داره این زندگی دوری ودوستی یه مدلشه



این شکلی عشق تداوم داره تبدیل به عادت نمی شه وهر لحظه برا دیدن وشنیندن صدای همدیگه له له می زنید
عشقتون پاینده ومستدام باد:
تیلو جان ببخشید این دو سوال خیلی ذهن منو مشغول کرده لطفااین قسمت ها رو حذف کنید در صورت تمایل با بله وخیر جواب دهید ممنون
1-آیا خانواده شما از وجود اقای دکتر خبر دارن؟
2- آیا آقای دکتر متاهلند؟
این هم یک برداشت هست ...
برداشت از این پست آزاد بوده و هست
ببخشید که همینطوری تایید کردم
توی بلاگ اسکای امکان ویرایش نظرات نیست
1- خیرفقط خواهرم اطلاع داره
2- ایشون متعهد هستند
آقای دکتر بچه دارن؟
نخیر
آقای دکتر عشق من هستند و از هم دور هستیم
بچه هم نداریم اصلا و ابدا