ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
سلام
روزتون زیبا
عصر شهریورماهی تون به خیر و شادی
دیروز مسیج قطع برق برای ساعت یک بعدازظهر اومد...
منم سریع پریدم بیرون و درها را بستم
دیدم فرصت دارم - دستبندم را داده بودم برای تعمیر... رفتم که تحویل بگیرم
رسیدم و گفتند که چون هفته گذشته چندین روز تعطیل بوده ، آماده نشده ...
در عوض یه کمی قدم زدم ... چون پیاده و بدون ماشین رفته بودم
قدم زنان برگشتم سمت دفتر و دیدم برق قطع نشده... ولی دیگه برنگشتم داخل
رفتم سمت خونه
توی راه نان سنگک خریدم
ناهار خوردیم
یه چرت بعدازظهری زدم و سرحال بیدار شدم
میخواستم برای دبیرستانی شدن مغزبادوم (همون کلاس هفتم دیگه دبیرستان دوره اول محسوب میشه) یه چیزی براش بخرم
بهش گفتم برات کوله بخرم که زودتر مامانش براش سفارش داده بود
گفتم کفش بخرم برات ... گفت دارم ... ولی اگه میخوای بخر...
خوب میدونم دختر بچه ها توی اون سن از کفش و کیف و لباس سیر نمیشن
برای همین رفتم دنبالش و رفتم سمت کفش فروشی
بعد از خرید برش گردوندم خونشون و خودمون هم اومدیم خونه و یه نفس تا 12 شب کار کردم
خوابیدم و صبح زودتر بیدار شدم و دوش گرفتم و اومدم دفتر
امروز روز شلوغی بود
برای همین سوسکیا را گذاشتم توی گوشم (ایرپاد)
یه پادکست پلی کردم و حسابی کار کردم
غرق شدم توی دنیای قصه ها و کاغذهای رنگی رنگی
الان به خودم اومدم دیدم خیلی گرسنه شدم
مادرجان برام خربزه گذاشتند
اون را آوردم و گفتم یه پست کوچولو هم بنویسم و برم دنبال بقیه کارهام...
پ ن 1: دایی جان مرخص شدند
پ ن 2: آقایی که روبروی مغازمون سبزی فروشی و سبزی خرد کنی دارند
همون آقایی که بهم شربت های عجیب غریب با شیره انگور تعارف میکردند...
گفتند براتون گوجه آب بگیرم که راحت تر رب درست کنید؟
چون مغازه شون دقیقا روبروی من هست ، من میبینم که چقدر تر و تمیز و مرتب هست کارهاشون ....
منم امسال نزاشتم مادرجان رب درست کنند ... چقدر خودشون را به زحمت بندازن... گفتم نهایتا همیشه گوجه در دسترس هست
گفتم راستش را بخواین توی خونه رب درست کردن سخته برای مامانم ... بزارید روز جمعه که لااقل ببریم باغچه...
ایشون هم فرمودند: اگه بخواین خودم براتون آماده میکنم!
منم از خدا خواسته...
پ ن 3: الان دیدم که مادرجان برام لقمه هم گذاشتند
خیلی گرسنه شدم
برم لقمه را بخوم و دوساعت دیگه کار کنم و بعدش برم خونه