روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر...

سلام

روزتون قشنگ

شهریورماهتون پر از حال خوب و خوش


به قول دوست جان باید تنبیه بشم از این دیر به دیر نوشتن

ولی اصلا خودم را تنبیه که نمیکنم هیچ... تازه به خودم جایزه هم میدم که وسط همه بدو بدو ها و شلوغیهای دنیا بازم نوشتن برام حال خوش داره و هنوز ادامه ش میدم




پنجشنبه با مادرجان اومدم سرکار

یکی دوساعت کار کردم و مسیج ساعت احتمالی قطعی برق که اومد دیدم تا اسیر نشدم باید پاشم بریم سمت خونه

حالا دیگه سرفیس جان باعث شده که اعصابم خرد نشه و بدونم که برسم توی خونه میتونم کارهام را دنبال کنم

برای همین با مادرجان رفتیم خرید و مایحتاج روزانه را خریدیم

یکی دوتا کار داشتیم انجام دادیم

دستبند ظریفم که ماله سرویسی هست که روزانه استفاده میکنم پاره شده بود اونم رسوندم دست آقای طلاساز تا برام تعمیر کنه

بعدش هم رفتم خونه و بقیه روز را یه نفس کار کردم و چقدر خوب پیش رفتم




جمعه از صبح رفتم توی طبقه ای که خالی شده

چسب خریده بودم برای پوشاندن لبه های درها و چارچوبها

تا نزدیک ظهر اونجا مشغول بودم و بعدش دوش گرفتم و باز کار کردم و کار کردم و کار کردم ...

لابلای کارها با ایرفرایر بادمجان و کدوها را سرخ کردم ... اونم یه عالمه

مادرجان هم برای روز بعد بساط یه خورشت بادمجان و کدو و فسنجان را راه انداختند

بعدازظهر خواهر و مغزبادوم اومدن یه سری بهمون زدند و قبل از قطع برق بدو بدو رفتند...



شنبه تولد پسته جان بود

از قبل قرار و مدارها را گذاشته بودیم

صبح رفتم دنبال خواهر و مغزبادوم و خاله و آلاله

بعدش هم رفتیم کیک فروشی و دوتا کیک خوشگل تولدی خریدیم

تولد پسته جان و خواهر دو روز با هم اختلاف داره

برای همین تولد مادر و پسر را توی یه روز برگزار کردیم

ولی دوتا کیک خوشگل خریدیم و رفتیم

خاله جان زحمت کشیده بود و وسایل صبحانه دور همی را خریده بود

آش و نان تازه و کره و مربا

مادرجان هم بساط ناهار را جور کرده بود و کله سحر پلو را هم پخته بود و با دوتا خورشت خوشمزه برداشتیم و راهی شدیم

رسیدیم و فسقلیا به جای اینکه سورپرایز بشن منتظرمون بودن

دیگه با آهنگ و شعر خوندن وارد شدیم و کلی ذوق کردند

اون یکی خاله جان هم با نیم ساعت اختلاف خودش را رسوند

اطلسی هم سرظهر با یه جعبه شیرینی اومد

خلاصه که تا شب دور هم بودیم

فسقلیا با کادوهاشون حسابی ذوق کردند و حسابی شلوغ بازی در آوردند

دیگه ساعت 7 بود که اومدیم بیرون و تا برسیم خونه ساعت نزدیک 9 بود...



یکشنبه اومدم سرکار و بینهایت شلوغ بودم

برای همینم نرسیدم پست بزارم

تعمیرکار هم داشتم

اومد و دستگاهها را یه نگاهی کرد و سرویس کرد و آماده شدیم برای کار

البته با قیمتهای نجومی که این روزها واقعا همچنان منو متعجب میکنه



دوشنبه هم از صبح زود با مادرجان رفتیم باغچه

یه عالمه انگور چیدیم و بین همسایه ها و عمو و عمه ها تقسیم کردیم

عمه جان هم یه نون خونگی کپل و خوشمزه برامون درست کرده بودند و داده بودند مغزبادوم بیاره

بعدش هم که از باغچه اومدیم دوش گرفتم و اونقدر خسته شده بودم که بعد از ناهار بیهوش شدم

ولی دوباره بعداز ظهر مشغول کار شدم و از روند کار راضی هستم ...



خلاصه که روزگارم روی دور تند میگذره و من تعجب میکنم از دیدن تقویمی که تند تند تیک میخوره

روزگار را میگذرونم و دلم میخواد زندگی را زندگی کنم ولی انگار فرصت کوتاهتر از اونی هست که من فکرش را میکنم

گاهی دلم میخواد میناکاری کنم...اما اصلا زمان ندارم

گاهی دلم برای بافتنیهام تنگ میشه

گاهی هوس نقاشی رنگ زدن

گاهی دلم میخواد بی دغدغه کتاب بخونم ...

ولی این روزها اصلا نمیدونم روز و شبم چطوری میگذره ...

یه جایی خوندم برای آرامش باید روی دور کُند زندگی کنیم... باید همه چیز را آروم آروم انجام بدیم

به قول خودم باید هرکاری را مزمزه کنیم و خیلی دلچسب بگذرونیم

اما این روزها من عین یه رقص تند تک نفره با یه آهنگ تند و پرهیجان میگذره

اونقدر که گاهی به نفس نفس میفتم و باید دستام را بزارم روی زانوهام و چند دقیقه ای نفسهای عمیق بکشم تا بتونم ادامه بدم...

ولی ... زندگی همچنان به لطف پروردگارم ادامه داره...








پ ن 1: دو روز بعد از تولد پسته... که روز دقیق تولد خواهرجان بود

پسته صبح که بیدار شده بود به خواهر گفته بود صبر کن... حالا خاله با یه کیک میاد و سورپرایزمون میکنه

قربون اون دل کودکانه ی شیرینت برم...




پ ن 2: آقای دکتر برای یه کار عجله ای مجبور شدند که تا یکی از شهرهای شمالی برن و برگردن

بدون توقف... نزدیک به 10 ساعت رانندگی...توی مسیر برگشت ماشینشون موتور سوزاند...

ماشین بدون آب شده بود و گویا آمپرها خراب بودند و ....

گوشیشون هم همزمان شارژ تمام کرده بود و واقعا چندین ساعت جهنمی را گذروندم ...

عاشقی از راه دور خیلی سخته...

اگه کسی به نصیحت کسی گوش بده ... بهش میگم اصلا عاشق نشو... همون دوست داشتن معمولی خیلی دلچسب تره ...

بعد هم میگم عاشق آدم راه دور اصلا نشو ... اصلا اصلا اصلا ....




پ ن 3: آقای نانوای همسایه... دوباره برام چای تنوری آورده



پ ن 4: عناب های باغچه را چیدم و الان کنار دستمه

از خوشمزگی عناب تازه نگم براتون...

حتما بخرید و توی این فصل لذتش را ببرید



پ ن 5: قطعی های برق قرار نیست تمام بشه؟