روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

هزار قصه نوشتیم بر صحیفه دل ... هنوز عشق تو عنوان سرمقاله ماست

سلام 

روزتون زیبا

نشستم توی خونه  و از زمستون لذت میبرم

امروز یه نگاهی به برنامه قطع برق انداختم و دیدم قطعی برق دفتر کارم از ساعت 9 تا 11 هست و همون بهتر که بمونم خونه 

تازگی اینطوری شدم که عاشق خونه ماندن هستم

عاشق اینکه صبح بیدار شم و توی آینه آروم آروم موهام را برس بزنم 

یه روتین ساده پوستی اجرا کنم و غرق بشم توی بوهای خوب و موردعلاقم

بعدش یه صبحانه سر صبر بخورم و چای دوم را در حالی بخورم که نشستم سر میز و رادیو داره تند تند حرف میزنه و من توی افق ها توی رویاهام هستم 

بعدش هم برای خودم توی خونه قدم بزنم 

به گلها آب بدم 

یه گوشه ای را مرتب کنم 

دو صفحه کتاب بخونم 

تلفنی با آدمهایی که دوستشون دارم صحبت کنم 

یه کمی بافتنی کنم 

یه سری به دنیای مجازی بزنم 

و در نهایت اصلا ندانم روزم چطوری گذشت....

امروز هم از همون روزهاست

حالا هم یه چای گذاشتم کنار دستم و نشستم ته سالن 

مادرجان صبح ها رادیو گوش میدن ؛ برای همین الان صدای رادیو توی خونه پیچیده 

خودشون توی آشپزخانه مشغولن

منم میخوام یه دوره ای را پیگیری کنم ببنیم خوشم میاد برای آموزشش دست به کار بشم یا نه

هرچند این روزها یه رخوت عجیبی دارم که انگار آماده شروع هیچ کاری نیستم ...

این برنامه «اکنون» را دوست دارم 

یه جاییش «مصطفی مستور» از یه پیرمرد درون کالبدش حرف میزد که میل به رخوت و تنبلی داره 

و من دقیقا درکش کردم 

یه رخوت دلچسب 

توی ازمیر ، نزدیک خونه ی عموجان ، یه خونه ای بود که بالکنش رو به کوچه بود و همیشه یه پیرزن توی بالکن نشسته بود کوچه را تماشا میکرد

وقتی از اونجا عبور میکردیم با لبخند دست تکون میداد و انگار توی دنیای خودش این منظره را دوست داست 

حالا دلم یه بالکن رو یه جای شلوغ با منظره دریا و جنگل میخواد که لیوان چای را بردارم و برم اونجا بشینم و زل بزنم به زندگی!

البته که خودم خوب خودم را میشناسم و دوست ندارم این رخوت طولانی باشه 

من زندگی با ریتم تند و بدو بدو را ترجیح میدم

دوست دارم با آهنگ تند زندگی برقصم و زندگی را با تک تک لحظه هاش زندگی کنم 

ولی مگه این رخوت و آرامش هم جزئی از زندگی نیست؟

امروز را دلم میخواد توی رخوت و بی برنامگی خودم زندگی کنم

چای بخورم 

حرف بزنم 

بنویسم 

بخونم 

ببافم 

یه کمی از کتاب نقاشیم را رنگ کنم-

 کتاب نقاشیم را ببرم همونجا توی اون بالکن ... وقتی پتوی بافتنیم روی شونه هام هست - مداد رنگیهام را بزارم روی میز و با لذت زیر بازی نور و سایه - توی هوای آزاد - ریز ریز کتابم را رنگ بزنم....

هوس کردم مثل قدیما یه کتاب بردارم و بشینم یه گوشه و یه نفس بخونم ... بخونم و توی قصه غرق بشم ... بشم یکی از شخصیتهای داستان ... با داستان برم توی یه دنیای دیگه ... 

ته مونده های دی ماه را با تنبلی میگذرونم 

ولی برای بهمن یه عالمه برنامه دارم 

دیگه دوماه ته سال را نمیشه تنبلی کرد

باید تمام پرونده های سال 1403 را به سرانجام رساند...

ولی امروز ، روز فکر کردن به این چیزا نیست ...