ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 | 31 |
سلام
روز اردیبهشتی تون پر از خاطرات قشنگ
امیدوارم حال دلتون خوب باشه
دیروز بعد از پست همونطوری که گفتم طبق قراری که با للی داشتم ، راه افتادم
چهارقدم اونطرف تر دیدم ماشین للی دقیقا پشت سرم هست
با هم دیگه رفتیم و ماشین هامون را توی کوچه ای که خونه ی مامان للی هست پارک کردیم و قدم زنان راه افتادیم
حرف زدیم و راه رفتیم
یه کاری داشتم که باید انجام میدادم
دوتایی رفتیم و اتفاقا یه کمی هم معطل شدیم
بعدش یه دوری توی خیابون نظر زدیم
بعد هم قدم زنان برگشتیم سمت ماشین هامون
دیگه از للی خداحافظی کردم ساعت از 2 گذشته بود
برگشتم سمت خونه
مادرجان گفته بودند توی راه باقالی و نخود فرنگی بخرم
خرید کردم و رفتم سمت خونه
ناهار را خوردیم و مشغول باقالی تمیز کردن شدیم
بعدش هم نخودفرنگی ها
یعنی ساعت 8 بود که تمام شد و دیگه هلاک شده بودیم از خستگی...
پ ن 1: دیروز حدود 14هزار قدم راه رفته بودم و این کلی حالم را خوب کرد
پ ن 2: دیگه امروز باید حتما برم یه دوری بزنم ببینم میتونم چیزی برای خاله و مامان بخرم (روز معلم)
پ ن 3: ریز ریز میناکاری میکنم و حس خیلی خوبی داره برام
پ ن 4: با للی یه سری قرار و مدارهای دور دور و بیرون رفتن گذاشتیم - ببینم میتونیم عملیش کنیم یا نه
پ ن 5: بهتون گفتم تولد للی یادم رفت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! توی فروردین... حالا که خونه ش را عوض کرده باید یه کیک بخرم و برم برای جبران...