روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شکرگزاری

من همینجا اعلام میکنم که :

فردا روز جهانیه شکر گزاری هست..... (الکی مثلا من نامگذاری کردم)

همه بیاین برای چیزای کوچیک و بزرگ از خداوند شکر گزاری کنید و بنویسید تا یادمون نره....



پ ن 1 : شکرگزاری را از دوست جونم یاد گرفتم

پ ن 2 : چرا بعضی وقتا اینقدر حال آدم لحظه ای خوب و بد میشه؟

چالش امشب

شب تون بخیر

چالش امشب این هست که هرکسی بگه چی دوست داره


مثلا من

عاشق نانا هستم

تو رنگها صورتی طوسی و سرمه ای را برای پوشیدن دوست دارم

برای آرایش رنگ طلایی و بژ را خیلی خوشم میاد

از غذاها ماکارونی را خیلی دوست دارم

از میوه ها انگور و خربزه را

کلا طلا را خیلی دوست دارم

توی لوازم تزیینی ، پابند ( خلخال) را دوست دارم

تو فصلها عاشق بهارم چون فصل تولد نانا هست

سرگرمی مورد علاقه م خوندن رمان هست

توس طعم ها طعم شیرین را بیشتر دوست دارم

توی بوها بوی گرم و شیرین را میپسندم

توی خانه داری آشپزی را دوست دارم ولی در کل از کارهای خونه خوشم نمیاد

پیاده روی را دوست دارم

لباس نو  

کتاب تازه

میوه های تابستانی

شغلم را

و البته خانواده ام را......


پ ن ۱ : در چالش شرکت کنید

پ ن ۲ : مسلما خیلی چیزها از قلم افتاده که بعدا اضافه میشه

چالش من

سلام

باید یه چالش « من» راه بندازیم

هرکدوم بیایم و یه پست درباره خودمون بگیم

هرکی هر طور دوست داره


مثلا

من

دختری سی و چهارساله

پانزده ساله که شاغلم

دفتر خصوصی دارم

تجربه ازدواج ناموفق را دارم (اما ماله سالهای دوره - خیلی دور - جوری که اصلا فراموش شده - اونوقت نوزده ساله بودم)

عاشق خانواده م هستم (عاشق پدری که پشت سرمه مثل کوه - مادری مهربان تر از آفتاب و دریا - دوتاخواهر که عاشقانه های فراوانی داریم و یک دونه داداش که عزیزدردونه س )

خداوند به من لطف کرده و اجازه داده عشق را با نانا تجربه کنم، عشقی فرازمینی

بیشتر از هفت ساله عاشق نانا هستم (هرچند عشق ممنوع باشه - گاهی عشق بدون اجازه وارد قلبت میشه و جوری رشد میکنه و ریشه میزنه که هرگز نتونی ازش دست بکشی .... این عشق پنهانیه .... اما هرچیزی که خدا را ناخشنود نکنه میتونه مایه آرامش و تجربه های زیبا باشه)

رنگها من را به شوق می آورند

رنگها و نورها....

کتاب خیلی دوست دارم (دبیرستانی که بودم معلم ادبیاتمون بهم گفت هرکتابی ارزش یکبار خوندن را داره و من این را سرلوحه ی خوندن قرار دادم و هر کتابی به دستم برسه میخونم)

این بیماری لعنتی منو رنج مبده (هرچند توضیحش زیبا نیست ... اما این بیماری به ترجمه فارسی میشه اختلال موکندن ، من بی اختیار شاخه شاخه موهام را میکنم.....)



بعد از اینکه عاشق شدم یاد گرفتم که هرروز عاشقتر بشم وبعد قد کشیدم و بزرگ شدم

خودم را انسان منحصر به فردی میدونم

برای خویشتنم احترام قایلم

‌و به قولی « عشق از من آدم بهتری ساخته »


پ ن ۱ : از رنجهام ننوشتم (خیلی کم نوشتم... هرکسی در زندگیش رنج های بیشماری ممکنه تجربه کنه ولی اگه بتونه با این رنجها درس زندگی بیاموزه و بزرگتر بشه ، زیر چرخ زمانه خرد نمیشه)

پ ن ۲ : از عذاب هام ننوشتم

پ ن ۳ : از کابوسهام هم ننوشتم

پ ن 4 : دوستانی که اینجا را میخونید لطفا توی این چالش شرکت کنید... خوشحال میشم...


در نهایت این پشت ویرایش شده... و شاید باز هم ویرایش بشه و بهش اضافه کنم