روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پنجشنبه باید پر از دل دل های قرار عاشقانه ام باشد...

سلام

پنجشنبه تون عاشقانه



دیروز ظهر دفتر را تعطیل کردم و برای ناهار به مامان و بابا پیوستم

بعدش هم حمام و کارهای متفرقه

ساعت چهار و نیم هم رفتم خونه للی برای مهمانی

برای مهمانی تم گذاشته بودن: تم خز و خیل...

من که در همون لحظه که بیان کرد گفتم مخالفم و همچین چیزی نخواهم پوشید

یکی از دوستای مشترکمون هم دقیقا همین را گفته بود

اما غیراز ما دوتا... همه ی هفده هجده نفری که اومده بودن رعایت کرده بودن

خیلی هم کارهای جالب و خنده داری انجام دادن

حتی در آوردن پیشکش هم ابداعات جالبی کرده بودن



این پیشکش های ابداعی دوستان

(فکر نکنید که ما الان کجا زندگی میکنیم که این شکلی میریم خونه مردم... اینا به خاطر تم اینطوری پیشکش آوردن... )


oxb9_photo_2017-07-13_09-55-24.jpg


تزئین الویه و تیرامیسو با من بود

(البته مسلما توی خونه ی دیگران من بهتر از این نمیتونستم تزئین کنم)

c7iu_photo_2017-07-13_09-55-12.jpg


sxpx_photo_2017-07-13_09-55-04.jpg



پ ن 1 : این سریال عاشقانه ها را دنبال میکنم

من اصولا ادم دنبال کردن سریال و این جور برنامه ها نیستم ... اینم للی دوازده قسمتش را یهو بهم داد و منو درگیرش کرد


پ ن 2 : شهرزاد را هم قسمت اول از فصل دومش  را دیدم... اما بقیه اش را هنوز نه...


پ ن 3 : از برنامه کاری تیرماه همچنان عقبم


پ ن 4 : دلم میخواست امروزم پر از حال و هوای عاشقانه هام بود

یک روز پر از قرار دوستانه

سلام

روزتون خوش

خوب هستید؟

از صبح زود اومدم دفتر ... اما به شدت مشغول بودم

تو ذهنم پست نوشتم ... چند مدل... اما واقعا وقت نبود که بیام اینجا

باید تا قبل از ظهر یه عالمه کار رنگی رنگی تحویل میشد... و شد ... الحمدلله


یک دوست قدیمی (مربوط به دوران دبیرستان) را در جریان دیدار دوستان پیدا کردم و یک سوء تفاهم کهنه برطرف شد

وقتی بهش فکر میکنم میبینم چقدر امکانات موجود آدمها را نزدیک کرده ... چقدر دنیا کوچیک شده

حالا که سوء تفاهم بعد از سالیان دراز بر طرف شده ... هر دوتامون دوست داریم که بیشتر باهم دیگه وقت بگذرونیم

اسم این دوست را که از این به بعد زیاد در روزمره های من خواهد بود میگذاریم... دانیا

دانیا امروز بهم زنگ زده و قراره که بعدازظهرمون رادوستانه کنیم

یه نگاهی به ذخیره خوردنی ها انداختم و دیدم کاپوچینو و بیسکوییت و یک کمی هم کیک داریم....

برای دیدار امروز کافیه...

للی هم بهم زنگ زده و گفته که عصر برای خرید گوشواره باید همراهش بشم

گفته یک ساعت بیشتر طول نمیکشه...

خلاصه که امروز قراره دوستانه های زیادی داشته باشم و از همین الان لبریز شوقم


پ ن 1 : آقای دکتر به من اجازه نمیدن با للی برم بیرون...

پ ن 2 : آقای دکتر تازگی متوجه شدن که عاشق عکس گرفتن از من هستند

پ ن 3 : گل بگونیای روی میزم دیگه گل نداره

پ ن 4 : بهم یاد بدین لازانیای مخصوص تیلویی با مزه ی بهشتی درست کنم

پ ن 5 : کلی خرید دارم و هنوز حسی که باید را ندارم

سه شنبه ها روزهای سختی نیست... اما ساده هم نیست

سلام

روزتون بخیر و شادی

صبحونه کره بادام زمینی بخورین با مربای آلبالو.... چای هم فراموش نشه

عجیب چسبید

جاتون خالی

دیروز للی اومد پیشم...

برام کیک آورده بود جاتون خالی

با هم حرف زدیم... خندیدیم... گریه هم کردیم....

البته اون گریه کرد من بغلش کردم...

کاش بهش حرفای تلخ نزده بودم... اما براش لازم بود



داداشم دیشب رفت تهران... برای کارهای نهایی...

فردا هم از محل کارش استعفا میده...

یواش یواش باید جشن ها و دور همی ها را شروع کنیم...


مغز بادوم با یه مهارتی حلقه هولاهوپ را میزنه که آدم فقط میتونه لبخند بزنه


خواهرم از مشهد برگشت

دیشب دلم براش پر میکشید اما دیگه فرصت دیدار نبود


باید دوتا کادوی تولد بخرم

یکی برای اول شهریور... یکی برای وسط شهریور

من روزهای شهریورم خیلی شلوغه

بهتره همین حالا به فکر باشم


دوتا تلگرام همزمان روی دسک تاپ دارم

گاهی مدتها میگذره و کسی سراغم را نمیگیره... حس میکنم چقدر به سمت تنها شدن پیش میرم


پ ن1: من دوست هایی دارم که حتی پس از چند سال یه عالمه حرف برای گفتن داریم

پ ن 2 : من دوست هایی دارم که با اینکه از هم دور شدیم و دیگه سراغ هم را نگرفتیم ولی یهو برای هم ایکون لبخند میفرستیم

پ ن 3 : من دوست هایی دارم که هر روز سراغم را میگیرن و بی نهایت برام عزیز هستند

پ ن 4 : من دوست هایی دارم که دوست خواهرم بودن و حالا با من بیشتر از خواهرم دوست هستند

پ ن 5 : من للی را خیلی دوست دارم... با تمام بی عقلی هایی که میکنه

چرا عاقل کند کاری....

آخرش شد آنچه نباید...

دوست عزیزتر از جانم ، للی بانو سرش به سنگ خورد

صبح زنگ زد

صلوات شمار را دست گرفتم و شروع به دعا کردم

دو ساعت بعد زنگ زد

با گریه ی بسیارشدید

و من که جلوی پدرم هیچ عکس العملی نمیتونستم نشان بدهم

سکوت کردم

گریه کرد و ....

هیچ کاری هم از دستم بر نمی آید برایش...

روابط غلط ... رفتار غلط ... و حالا ....





پ ن 1: امروز را چندین و چند بار به للی بانو تذکر داده بودم

پ ن 2 : دیروز که من بسیار نگران بودم با خنده مساله را لوث میکرد

پ ن 3 : دوره و زمانه عوض شده.. آدمها عوض شده اند... ولی بعضی از چیزها....

پ ن 4 : حق دارید که این پست بسیار نامفهوم و بد است... اما من بسیار غمگینم


گزارش کامل غیبت

سلام

میدونم خیلی زیاد و بی دلیل نبودم

اما خب آدمیزاد است دیگر ، گاهی دلش میخواهد نباشد

اول بگم که بابا و مامان با خواهر کوچیکه و شوهرش و اون مغزبادوم خوشمزه رفتن مشهد....

الهی هرکی دلش میخواد زوده زود نصیبش بشه

خب از سه شنبه صبح که مامان اینا از خونه رفتن بیرون ، من و اونیکی خواهر و للی (دوست جونم) رفتیم دنبال خرید

یه عالمه خرید کردیم

برای خودم پالتو  (سرمه ای) - شلوار (سرمه ای) - شال (زرد) - چکمه (مشکی)  - کیف (زرد) خریدم

برای مامانم هم یک روسری خوشگل خریدم

برای مغز بادوم هم یک انگشتر

بعد ناهار اومدیم دفتر و  تا شب سه تایی حسابی خوش گذروندیم....


روز بعدش چهارشنبه

قرار شد نانا بیاد پیشم

یه عالمه آشپزی کردم و چیز میزای خوشمزه درست کردم

روز بی نظیری بود... عسل بود.... روز من بود

شبش هم با خواهر جون رفتیم ، هایپر نگین و یه عالمه خرید ، برای مغز بادوم هم یک سری عروسک اسمورفی خریدم


روز پنجشنبه

صبح اومدم دفتر و یه سرو سامانی به کارهام دادم

بعد ازظهر با خواهر جون و شوهرش قرار گذاشتیم و رفتیم میدان امام

آش رشته پخته بود و چای و ....


روز جمعه

خواهر جون من و داداش را برای ناهار دعوت کرد پیتزا

از صبح که بیدار شدم افتادم به جون خونه

بشور و بساب تا نزدیک ظهر

برای ظهر هم آماده شدیم و رفتیم  خوشگذرونی

بعدش هم اومدیم خونه و حسابی خوابیدیم و تا آخر شب با هم بودیم


روز شنبه

همش را دفتر بودم و حسابی کار کردم

للی هم از وقت ناهار اومد پبشم و حسابی حرف زدیم


روز یکشنبه

خواهر ناهار درست کرد و اومد پیشم

للی هم اومد

با هم ناهار خوردیم و حسابی دخترونه حرف زدیم

و آخر شب که مسافرامون برگشتن....


و من الان اینجام ، با یه عالمه خوشگذرونی...


پ ن 1 : همه روزهام عالی بود ، ولی روزهای بودن نانا برای من غیرقابل توصیف هستند....

پ ن 2 : چند روزه فقط دارم آهنگ یار - فرامز اصلانی را گوش میدم  ...

پ ن 3 : سوغاتیهای خوشگل خوشگل برام آوردن...

پ ن 4 : وقتی کسی برای گفتن یه شب بخیر بخاطر تو ، ساعتهای زیادی منتظر میمونه... یعنی خیییییییییلی دوستت داره......

تولدم مبارک

سلام

امروز روزه منه

ماله خوده خودم

من دختر پاییزم

دختر رنگهای گرم ، نارنجی و زرد و قهوه ای

من دختر شور و هیجان و احساسم

من با عشق زنده ام

ریشه های دلم توی زمین عشق روییده

درخت جانم از عشق آبیاری شده

من با عشق به دنیا اومدم و تا امروز بزرگترین ثروتم عشقم بوده

عاشقم

شکست خوردم

جوونیم را باختم

اما عشق در من روز به روز پررنگ تر شد

امروز با جرات میگم به شدت عاشق خداوندم!

عشق نانا منو به عشق خداوند نزدیک و نزدیک تر کرده و این یعنی یه هدیه آسمونی

عشق نانا هدیه ی خداوند به منه و من سپاسگزارم

امروز تولدم هست

امروز روزیه که به دنیا اومدم

میان اشک و لبخند پدرو مادری که عاشقم بودن ، هستن و امیدوارم تا همیشه سایشون بالای سرم باشه

امروز تولدمه

دیروز خواهرا و برادر و مادر و پدر و اون مغز بادوم کوچولو ، برام جشن گرفتن

هدیه بازی کردیم

کیک بریدیم

خندیدیم و تولدم را جشن کرفتیم

نانا تا امسال هیچ سالی تولده من یادش نبوده و هیچ هدیه ای هم تا حالا ازش نگرفتم

اما عاشق اینم که اون یادش باشه

که اون برام پیام بده

از صبح پیام از جاهای مختلف بهم رسیده

ولی دلم تبریک عاشقانه ی عشقم را میخواد

که هرچند هم یادش نیاد و تبریک نگه بازم عاشقشم و بازم دوستش دارم

تولدم مبارک.....


بعدا نوشت:

نشسته بودم که یهو پیک یک دسته گل نسبتا بزرگ با رزهای قرمز برام آورد

اصلا وقتی از در اومد داخل یهو بوی خوبش پیچید همه جای دفترم

للی را که میشناسید.... بهترین دوست من 

دوستم

دوستم پیشم بود

چقدر دوستها خوبن

بهم انرژی داد

از سرکار یک راست اومد پیشم

برام یه جعبه شیرینی هم آورده بود

خیلی شلوغ بودم

اما دست از کار برداشتم و نشستیم کنار هم و دست هم را گرفتیم و حرف زدیم

از هرگوشه ای

از هر جایی

از خیلی از آدما

این همون دوستم هست که یادمه قبلا هم در موردش گفته بودم اسمش للی هست.....

من توی دنیای واقعی به طور واقعی همین یه دوست را دارم

چقدر دایره دوستی هام محدوده ....