روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

به خاطر یک عوضی

الان احساس یه آدم خیانت کار را دارم

من تن به خواسته ی یک آدم عوضی ندادم

اما اون این حس را به من منتقل کرد

چقدر بعضی از آدم ها پست هستن..........

لبریزم از حس خیانت

حس میکنم باید کاری بکنم کارستون.....

مهمان ناخوانده...

یک خانوم محجبه ای سالهاست که مشتری ماست

یک خانوم که درس دینی و قرآن و منطق و فلسفه دبیرستان را تدریس میکنه

بسیار خونگرم

سالهاست هروقت دیدمش بسیار آرام و در عین حال بسیار خوش صحبت و بسیار مهربان

امروز عصر ناگهان آمد دفتر

و بدون مقدمه گفت

فقط از اینجا رد میشدم و دلم خواست با کسی درد دل کنم

اومد داخل و اینقدر پریشان بود که باورش برام سخته

این خانوم زندگی سی و چند ساله با همسرش داره و بچه هاش ازدواج کردن و نوه دار شده

خودش مدیر یک دبستان غیرانتفاعی شده

و حالا....

مرد زندگی ....


کی این زندگی را به هم زده ... یک دختر... یک دختر سی و چند ساله... که میخواد خونه ی آرزوهاش را روی اشکهای کی بسازه؟؟؟؟

چرا؟

واقعا چرا؟

اون مرد رفته که چی را ثابت کنه؟

مگه سالها اینها عزیزانش نبودند؟؟؟؟

و من با درددلهای این زن درد کشیدم....


چیزی برای گفتن برای کسی که اینهمه تفاوت سنی با من داره نداشتم

ولی خوب حس کردم چقدر باید مستاصل بشی که بری بشینی تو دفتر کسی که شاید سالی یک بار برای تایپ به اونجا مراجعه میکنی و درد دل کنی... بری بشینی و سفره ی دلت را باز کنی... که شاید ....

کاش یک کم منصف تر بودیم


پ ن 1 : کامم تلخ شد از این همه تلخی

پ ن 2 : بعضی وقتها احساس میکنم اسمهای اشتباه برای رابطه هامون پیدا میکنیم تا شکل غلط اونا را موجه جلوه بدیم

پ ن 3 : مراقب دلهایی که میشکنیم باشیم

پ ن 4 : مطمئنم اون طرف قضیه هم خنده بر لب نداره و ....