روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزهای پاییزی

سلام

اول هفتتون شاد و پر انرژی


چون چند وقتی نبودم باید برای هرچیزی که میخوام تعریف کنم یه مقدمه بگم....

هفته قبل خواهرِ باردارم با کهیر خیلی آزار دهنده و کلافه کننده مراجعه کرد به دکترش... ایشون براشون نام بستری نوشتن

بعد از معاینات و آزمایشات و سونو و .... تشخیص این بود که باید هنوز بارداری ادامه داشته باشه ... و این کهیر که ناشی از حساسیت به جفت هست تا دو هفته بعد از پایان بارداری هم با خواهر باقی میماند....

به شدت کلافه و بی طاقت شده بود از شدت خارش به همراه سوزش و آزاری که به بقیه مشکلاتش اضافه شده بود (مشکلاتی از قبیل قند و فشار و ...)

تجویز دکترا تقریبا هیچی بود... یه پماد ساده کالاندولا و یه قرص خواب آور...

آقای دکتر هر روز جویای احوال خواهر هستند و هرجایی هم شده از دوستان وآشنایانشون کمک و مشورت گرفتن ... اما قصه ی کهیر که به اینجا رسید سریعا اسم یه کرم خارجی را پیامک کردند و گفتند اینو نشون دکترش بده...دکترش هم سریعا ارجاع داد به یه دکتر دیگه و اون دکتر گفت این عالیه ولی پیدا کردنش تو شرایط الان تقریبا غیرممکنه...چندین داروخانه را گشتیم و از پیدا کردنش ناامید شده بودیم که آقای دکتر گفتن خودم پیدا میکنم و از طریق دوستانی که داشتند سریعا پیدا کردند، پنجنشبه تا ظهر کرم پیدا شد و سریع ترین حالت این بود برسون ترمینال و چند ساعت بعد کرم رسید دستمون....و عااااااااااااااااالی بود

حالا حال خواهر بهتر هست و میتونه دو سه هفته باقی مانده را تحمل کنه

هرچند، هرچند ساعت یکبار به کرم نیازمنده وگرنه بی طاقت و کلافه میشه



مغزبادوم دیروز از صبح خونمون بود

خانم معلمشون تازه کشف کرده که این بچه کلا خوندن و نوشتن را کامل بلده...

بهش میگم: چرا تغذیه هایی که مامانت میزاره تو کیفت را کامل نمیخوری؟

میگه: آخه من زنگهای تفریح برای بچه ها کتاب میخونم ، وقت ندارم


سرویس مدرسه ش طوری هست که با چند تا کلاس پنجمی داخل یک سرویس هستند

بهش گفتن : کلاس اولی تو که سواد نداری.... و مسخره ش کردن

با بغض اومده خونه و نشسته براشون نامه نوشته....

فردا نامه را برده بهشون داده.... خندیدن و مسخره ش کردن و گفتن : چقدر بد خط مینویسی...

قلبم از تعریف این حرفاش تند تند زد... بعد گفت : حالا میشه یه نامه انگلیسی بنویسم که هیچکدومشون نتونن بخونن؟





نظرات 15 + ارسال نظر
دل آرام شنبه 5 آبان 1397 ساعت 08:51

خدا رو شکر که کرم پیدا شد.
ببوس مغز بادوم رو. چه قدر شیرینن بچه ها

الحمدلله
خدا را شکر که یکی از این قند و نبات ها تو خونت داری

دندون شنبه 5 آبان 1397 ساعت 08:55

سلام تیلو چقدر دلم برات تنگ شده دختر
امیدوارم خوب باشی...
انشالله حال خواهر خوب باشه و به سلامتی بچه به دنیا بیاد...
وای دلم برای مغزبادومتون رفت...

سلام به روی ماهت
خوشتیپ جان خوش هیکل...

فندوقی شنبه 5 آبان 1397 ساعت 09:02 http://0riginal.blogfa.com/

خدا رو شکر برای خواهری.به نظر من جفتشونو فقط باید سفت بغل کرد و گار گازی کرد هم آقای دکتر هم مغز بادوم خودتم که من باید خودم شخصا ماچت کنم و گازت بگیرم که انقدر ماهی که همه عاشقتن که برات همه کار میکنن صدا قشنگ من
از تهران هر چیز یا دارویی چیزی خواستی به منم بگو میرم برات میگردم پیدا میکنم و میفرستم
الهی حال دل خودت و عزیزات آروم و شاد باشه. آمین

وای من با اینهمه خوشبختی چیکار کنم
چقدر شماها دوستای خوبی هستین... من چه کار خوبی کردم که خداوند دوستایی مثل تو را بهم داده؟

رسیدن شنبه 5 آبان 1397 ساعت 10:22

سلام صبحت بخیر. دیشب ما از 2 تا صبح بارون شدید داشتیم . خیلی خوب بود . ولی کلاس نقاشی من پرید مثل هفته گذشته.
ماشاءالله به مغز فندق چقدر خوبه که اینقدر از هم سن های خودش جلوتر. خدا حفظش کنه .
خواهرت سلامت باشه انشاءالله

سلام و همه ی روزگارت به خیر و خوشی
ما هم دیشب بارون خوبی داشتیم
شکر پروردکار
مغزبادوم !!! به خاطر زمان زیادی هست که دیگران بهش اختصاص میدن.... و البته خودش هم مستعد و باهوش هست
متشکرم

نازلی شنبه 5 آبان 1397 ساعت 11:35

سلام تیلو مهربونم
خداروشکر دکتر مثل یک ناجی رسید .کهیر بارداری واقعا وحشتناکه .یکی از نزدیکانم داشت و میدیدم چقدر اذیت میشه
عزیمز مغر بادوم نامه انگلیسی
محکم گاز بگیر لپشو

سلام به روی ماهت عزیزدلم
وای کاش هیچکس ندونه این درد چیه... خیلی وحشتناکه
وای... نازلی اگه من یه گاز به لپش بگیرم تا شش تا گاز محکم از لپم نگیره ول نمیکنه

عاطفه شنبه 5 آبان 1397 ساعت 11:46

خدا رو شکر بابت همه عزیزانت....
مغز بادوم

خدا را شکر بخاطر عزیزایی مثل شما
داشتنتون بهم قوت قلب میده

لیلی شنبه 5 آبان 1397 ساعت 12:20

واای الان گندم حسابی کیف کرده و مفتخر شده با کار اقای دکتر
چه حس ارامبخشی


واقعا که کارش حرف نداشت ... خواهرم واقعا از رنج شدید نجات پیدا کرده الان

بهار شیراز شنبه 5 آبان 1397 ساعت 12:28

این اعجوبه به خودت برده بوخودااااااااااااا
عزیزکمممممم

الی شنبه 5 آبان 1397 ساعت 12:56 http://elhamsculptor.blogsky.com/

خواهر زودتر خوب میشه نگران نباش

انشاله
به دعای شما دوستای گلم

فاطمه_اِصف شنبه 5 آبان 1397 ساعت 13:27

سلام گلم ،خوبین؟
خوشحالم که برگشتین،
البته من بیشتر لایک میکنم تا نظر بذارم،بخاطر همین احتمالا من رو نمی شناسید
تیلو جان سپیده عزیز وبشون رو بستن
امکانش هست اگر رمزشون رو دارید،و البته اگر مینویسند با هماهنگی خودشون رمز رو بهم بدین؟
یا فقط از حالشون خبر بدید،
ببخشید میدونم سرتون شلوغه،نمی خواستم مزاحمتون بشم

سلام به روی ماهت
ممنونم که لایک میکنی
من بعد از یک ماه غیبت برگشتم و دیدم سپیده جان وبش را بسته
خیلی هم ناراحت شدم
امیدوارم بیاد بهم سر بزنه و بهم رمز بده
انشاله که هرجا هست شاد و خرم باشه
اصلا مزاحم نیستی

رسیدن شنبه 5 آبان 1397 ساعت 15:50

مغزبادوم



مغزفندوق اون فسقلی هست که تازه قراره بیاد

لاندا شنبه 5 آبان 1397 ساعت 16:14

به به خوش اومدی خانوم.
چقدر خوب که آقای دکتر کرم رو بهتون رسوندن. یه سوالی؟ ایشون پزشکن؟
و چه جالب که مغز بادوم بلده خوندن نوشتن. باهاش تمرین کردین؟ من یادمه خودم چنتا چیز رو بلد بودم بنویسم و بخونم. اما همه چیز رو نه. حس خوبیه سر کلاس

متشکرم لاندا جان
ایشون دکتری دارن اما الان یه کلینیک دارن و با این قضایا سرکله میزنن
خودش خیلی راغب بود برای خوندن و نوشتن... از تقریبا سه سالگی به طور خودجوش خیلی چیزها را یاد گرفت... دیگه پارسال که رفت پیش دبستانی عملا خوندن و نوشتن را به طور کامل شروع کرد... پیشرفتش عالی بود و الان کامل میخونه و مینویسه

امیر شنبه 5 آبان 1397 ساعت 17:00

با سلام
سلام بر تیلوی خستگی ناپذیر و سلام بر دختر زیبای زاینده رود سلام بر مهربان خواهری دلسوز و خاله ای که آغوشش امن تر از آغوش مادر است و سلام بر دوستی که وفاداریش و صفا و صمیمیتش بیشتر از ان است که قابل توصیف باشد.
شهریور با همه گرمایش گذشت و مهر مهربان هم تمام شد اما مهر را بر سر آبان گداشتیم و مهربان شد و هدیه اش کردیم به تیلوی مهربان.
خدا قوت به شما بابت همه زحماتت و خدا قوت به بازوانی که روزی حلال را کسب می کند . انشالله که ما را بخشیدی بابت این مدتی که نبودی و ماهم با بی معرفتی پیام نزاشتیم. انشالله که ما را با بزرگواری خواهی بخشید

سلام دوست خوبم
شما همین که به من محبت دارید و به من سر میزنید بی نهایت منو خوشحال میکنید
این چه حرفه
شماها به من لطف دارین

Reyhane R شنبه 5 آبان 1397 ساعت 22:23

سلام علیکم
خوشحالم که برگشتی تیلو جان.
خداروشکر که خواهر جان بهترم.
خدا حفظش کنه این مغز بارون شیرین رو

سلام به روی ماهت
متشکرم
الهی آمین

روشن یکشنبه 6 آبان 1397 ساعت 21:27

خداروشکر که حال خواهر خانمی رو به بهبوده:)))
خانوم کوچولو ماهم میتونه بخونه و بنویسه و کلی پز میده بهمون:)


آفرین به خانم کوچولوی باهوش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد