روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

براتون پیش اومده؟

سلام دوستای خوبم

روزهاتون پر از حس خوب

روزهای آخر تابستان را لحظه لحظه مزمزه کنید و از آفتاب پر رنگش لذت ببرید

به سمت پاییز میریم و من همیشه تغییر فصل برام یه حس هیجان انگیزه و دوست دارم این حس را ....



من یه خاطره ی دور از 26 شهریور سال 81 دارم

خاطره ای که نمیدونم جز کدوم دسته از خاطرات طبقه بندی میشه

نه خوبه نه بد... نه حس خاصی بهش دارم و نه نسبت بهش بی تفاوتم...

خاطره ای که دوست ندارم کسی ازش حرفی بزنه ولی از اینکه میبینم بقیه فراموشش کردن یه کمی مورمورم میشه...

خلاصه نمیدونم تاحالا براتون همچین حسی پیش اومده یا نه...

سعی میکنم مشغول تر از هر روز باشم و بهش فکر هم نکنم.... شاید اینطوری راحت ترم



پ ن 1: آقای دکتر دیروز برای یه قرارداد کاری جایی بودند که رئیس مجموعه اصفهانی بود...

وسط های مکالمه با آقای رئیس با لهجه ی اصفهانی حرف زده بودند... و کلی بهشون خوش گذشته بود

بعدم به آقای رئیس گفته بودند: من تعلق خاطر شدیدی به اصفهان دارم....


پ ن 2: خواهر با اینکه روزهای سخت بارداری را میگذرونه، شبها میره روضه...

این تنها تفریح این چند ماه گذشته ش هست که اجازه داره انجام بده...

دیشب نذری قیمه بوده... بهش نرسیده بود.... بهش خندیدم و گفتم ... حتما قسمت نبوده... خودشم خندید

عوضش یه آقا تو آسانسور وقتی دیده بود که خواهر بارداره ، بهش حلوا داده بود


پ ن 3: وقت ندارم تو شادی های قبل مدرسه مغزبادوم شرکت کنم


پ ن 4:

نظرات 5 + ارسال نظر
هدی دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 12:01

سلام بر تیلوی عزیزم گل گلاب

خاطره ات بگو گلم خودم برات دسته بندی میکنم اخه ادم رو کنجکاو میکنی
ای جانم قربون تعلق خاطر شدید اقای دکتر
انشاالله حضرت فاطمه زهرا به خواهرت کمک میکنه
مغزبادوم عزیزم موفق باشه

سلام به روی ماهت
عزیزدلمی... خاطره ای هست از دوره ای از زندگی که به پایان رسیده
فدات بشم با اینهمه مهربونیات

الی دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 21:06 http://elhamsculptor.blogsky.com

خاطرات هرگز نمیمیرن فقط یه گوشه قایم میشن و هی میان بیرون سرک میکشن و میرن

اره راست میگی
ولی خدا را شکر که خاطره هستند و گذشتند... این به آدم قوت قلب میده
دردی که منو نکشه حتما منو قوی تر میکنه

رسیدن دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 21:09

سلام خوبی. چند روز وبلاگت باز نمیشد . سر زدم چند بار .
خاطره اگه دردآور باشه همون بهتر که به فراموشی بره .
با خواهرت حس همدردی دارم . دلم میسوزه و کاش میشد براش کاری کنیم . امیدوارم از همین مجالس حاجتش بگیره . باور کن ته دلم میسوزه .
فقط برا خودش و بچه دعا میکنم .

سلام به روی ماهت عزیزدلم
اسمشون خاطره س دیگه... باید ازشون بگذریم
ممنونم...باور نمیکنی چقدر دلم روشن میشه وقتی میدونم شماها دعاش میکنید

نل دوشنبه 26 شهریور 1397 ساعت 23:59

عشقی عشق

خودت که عشق تری....

soly سه‌شنبه 27 شهریور 1397 ساعت 07:52 http://soly61.bblogsky.com


خوش وخرم باشی عزیزم. چقد انرژی های مثبت داری شما.قوبونت.


ممنونم دوست جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد