روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پیش به سوی روزهای روشن

سلام

روزگارتون زیبا


1- دارم کتابهایی که للی برام آورده را میخونم و سعی میکنم لابلای مشغله های روزمره ام حتما تندتند کتاب بخونم


2- سعی میکنم لابلای ساعتهام یک وقتی را باز کنم و فیلم هم نگاه کنم و حس میکنم هیچ فیلم خوبی این چند وقته ندیدم


3- سعی کردم روزها کمی زودتر از خونه بیام بیرون و روزمرگیهام را سرو سامان بدم و آماده بشم برای روزهای شلوغتر پیش رو


4- دلم را صابون میزنم برای یک قرار عاشقانه ی نزدیک.... و آقای دکتر هم به رویاها و خواسته هام پر و بال میدن


5- مامان بزرگ حالشون اصلا خوب نیست و این فشار مضاعف را هر روز روی مامان حس میکنم


6- خواهر اوضاع خوبی نداره زندگیش و هر روز دلداری میدم و این یه عالمه از انرژیم را تحلیل میبره


7- مغز بادوم با اونهمه انرژی ازم وقت و انرژی بیشتری میخواد وتو این روزها وقت ندارم

سعی میکنم جبران کنم و جمعه ها بیشتر باهاش وقت بگذرونم اما براش کافی نیست


8- دلم یه عالمه گل و گلدان تازه میخواد


نظرات 10 + ارسال نظر
رسیدن دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 11:30

سلام مداد رنگی مبارک . چه چیز خوبی خریدی . منم دوس دارم.

واقعا چرا بعضی از آدما اینقدر گرفتار خلق میشن . بعضیا هم مرفه بی درد . سراغ دارم که میگم . مشکل خواهرت تو دوران بارداری فشار روحی زیادی به بچه وارد میکنه . بیچاره اون بچه . خدا کنه بهترین اتفاق براشون پیش بیاد .
زندگی خارج از تحمل میشه گاهی . اما بازم یه راهی هست .

سلام به روی ماهت
چه فایده که مداد رنگی را جا گذاشتم و تا دفعه بعدی که گذارم بیفته اون طرف همونجا میماند؟
خدا بزرگه
باید سخت جانی کنیم تا روزهای سخت بگذرن

دریا دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 11:46

سلام
خوبی؟
میشه کتابهای را که میخونی معرفی کنید

سلام به روی ماهت

بله معرفی کردم ... تو پست قبلی ببینید
وقتی تمام بشه دربارشون میگم

هدی دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 12:17

سلام تیلوجان
انشاالله که سختی ها تمام بشن خیلی ادم اذیت میشه ببینه عزیزش ناراحته هیچ کاری هم بر نیاد ازش تیلویی میشه با شوهر خواهرت حرف بزنی شاید جواب داد تاثیر داشت حداقل این راه رفته باشی امیدوارم این بحران به زودی بگذره
بی صبرانه منتظر ایتم 4 ایم
مادرجون خدا شفاشون بده

سلام به روی ماهت دوست خوبم
انشاله که برای همه آسونی در راه باشه
قبلا هم در این مورد حرف زدم شاید شما نخوندی، شوهر خواهر من کلا با همه قطع ارتباط کرده و راههای تماسی با کل خانواده را بلاک کرده و کلا کار خودش را میکنه، من که هیچی خیلی از بزرگترها باهاش حرف زدند اما فایده نداشته، از نظر بزرگترها و کل خانواده ما این زندگی دیگه درست بشو نیست، اما خواهرم اصرار به ادامه داره

متشکرم از اینهمه انرژی خوبتون برای آیتم 4
الهی خدا همه بیماران را جامه عافیت بپوشاند...

الی دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 12:29

تیلو خانم از نازلی خبر دارین؟ ببخش چون دوستشی گفتم شاید خبر داشته باشین

بی خبر نیستم
تشخیص دکتر برای پدرشون جدی و خطرناک بوده و حال و روز خوبی نداره
دعا کنید

هدی دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 14:13

اره گلم الان یادم اومد خونده بودم درکتون میکنم خدا معجزه کنه رفتارش درست بشه
خدابخواد درست میشه

الهی آمین
ممنون عزیزدلم

الی دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 20:42 http://elhamsculptor.blogsky.com

کتاب خوندن روح ادمو جلا میده

اصلا آدم را جوان میکنه
میبره تو هر قصه ای ... هزارتا شخصیت جدید به آدم میده ... حرفای خوب یاد آدم میده ... وای که چه ها میکنه با آدم

نل دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 21:29

واااای تییییلوووو

اصن من همینجوری شگفتانه شدم...اینکه نوشته هایی که مینویسم بدردت خورده

الان روی ابرهام
تمام خستگی امروزم رررفت بیرون.ایشالله همیشه پرانرژی باشی

چه خوووب که اینقدر با جنبه ای و اینقدر خوووبی و این نوع تفکرو داری

هیچی الان تخلیه نمیکنه منو جز کلیی بووووووووووس بغلللل ..ماااااااااااچ

وای منم با دیدن اینهمه رنگی و گیلی و جیلی .... دیوانه شدم
دختر جون تو بمب انرژی هستی
نعمتی

مردیت دوشنبه 22 مرداد 1397 ساعت 22:06

منم مداد رنگیدوست دارم.خیلی!

منم تو رو دوست دارم

نگار سه‌شنبه 23 مرداد 1397 ساعت 03:06

با سلام و وقت بخیر
من یکى از خواننده هاى خاموشتون هستم و هم شهرى شما
یکى از سوالاتى که همیشه برام هست اینه که چرا شما اغلب کار هاى بچه خواهرتون را انجام میدین صبحها مهد میبرین، بیرون میبرین و......البته خواهر من هم با پسرهام بیرون میرن وقت میزاره اما به اندازه مگه پدر و مادر خودش نمیوتنن یا وقتش را ندارن

سلام و روز بخیر
والا فکر نمیکنم این سوال خیلی مهم باشه
مهد که قضیه ش را تعریف کردم تو پست خودش، از وسط اسفند با سرویس مهد به مشکل خوردیم و قرار شد من صبح ها که میام دفتر مغزبادوم را برسونم مهد و خواهر (مامانش) ظهر بره دنبالش، فکر کنم خیلی طبیعی باشه ... برای بیرون بردن هم من هفته ای یکی دو بار میبرمش بیرون و این بیشتر به خودم انرژی میده ، البته که با توجه به خونه های کوچولوی این دوره زمونه باید بچه ها را خیلی بیشتر برد بیرون تا بتونن بازی کنن و انرژیشون تخلیه بشه، اتفاقا چون به اسکیت علاقه ی زیادی داره باباش تقریبا هرشب میبرتش پارک برای اسکیت ...
ما چون تو کل خانواده مون همین یه دونه بچه وجود داره همه ی اعضا براش به طور جداگانه وقت میزارن .... من جدا میبرمش بیرون ، مامان جان و بابا جان حتما هفته ای یکی دوبار با خودشون میبرنش باغچه، اونیکی خواهر هم قبل از بارداریش میبردش... منم که جای خود...
به نظرم چیز عجیبی وجود نداره....
نمیدونم از چی تعجب کردین

روشن چهارشنبه 24 مرداد 1397 ساعت 13:55 http://roshann.blogsky.com

سلام تیلویی
خوش ب حال مغز بادوم بابت خاله جون اش ...
آره واقعا بچه ها انرژی میبرن ...

سلام به روی ماهت
لطف داری
خوش به حال اطرافیان تو با این اخلاق خوبت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد