روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

سفرنامه بلگراد

سلام

روزتون شیرین تر از عسل


سفرنامه را مینویسم ، امیدوارم خوندنش از حوصلتون خارج نباشه

سعی میکنم خلاصه و مختصر بنویسم

ممنون بابت همه ی محبت ها و همدلی هاتون


 

 قرار بر این بود که ساعت 4 صبح روز جمعه پرواز هواپیما باشه

باید 4 ساعت قبل در فرودگاه حاضر میبودیم

چمدان ها را مرتب کردیم با کلی خوردنیهای رنگارنگ برای داداش و زن داداش

از جمله چیزهایی که براشون بردیم : خیارشور - آلبالوی خشک - آلبالوی تازه - آبغوره - گز - آجیل - مغزگردو - سوهان - تخمه گل آفتاب - قورمه سبزی مامان پز - ماست موسیر چکیده - نان خشک و ..

مامان و بابا هم برای عروس خانم یک تکه طلا و دو تکه ظرف مینا کاری خریدن

من ودوتا خواهر هم هر کدام جداگانه برای عروس خانم لباس خریدیم

برای داداش هم پیراهن و تی شرت خریدیم

ساعت یازده و نیم اسنپ گرفتیم و پیش به سوی فرودگاه

من و بابا و مامان +  بابا و مامان و داداش عروس خانم

تا از گیت ها عبور کنیم و پاس ها بررسی بشه و ارز دولتی را تحویل بگیرم و ... ساعت حدود سه و نیم شد

سوار هواپیما شدیم به مقصد استانبول

هنوز هواپیما از روی باند بلند نشده بود که نصف خانم های داخل هواپیما کشف حجاب کردن

کاش برسیم به روزهای دوری از حجاب اجباری...

خلاصه که سه ساعت و خرده ای بعد با کمی تاخیر رسیدیم استانبول و با عجله خودمون را به پرواز بلگراد که یک ساعت بیشتر فاصله نداشت رسوندیم

و یک ساعت و ده دقیقه بعد داخل فرودگاه بلگراد بودیم

داداش و زن داداش هم دو ساعت بعد توی همون فرودگاه بهمون ملحق شدن که این زمان را همه با وای فای فرودگاه مشغول تماس با ایران و گپ و گفت بودیم

بعد هم پیش به سوی هتل

زود رسیده بودیم و هنوز اتاق آماده تحویل نبود... بارها را تحویل دادیم و من و داداش و زن داداش رفتیم به سوی مک دونالدی که در نزدیکی بود

ساندویچ ها را تحویل گرفتیم و اومدیم در فضای بیرونی هتل که هوای بینظیری داشت دور هم نشستیم و ناهار دلچسبی خوردیم

بعد هم اتاق ها را تحویل گرفتیم و تا شب حرف زدیم و خندیدیم و چیزهایی که برای داداش و زن داداش برده بودیم را تحویلشون دادیم

قرار صبحانه را گذاشتیم برای ساعت 8 صبح (صبحانه با هتل بود)

و برای ساعت 9 راهی قلعه ی فورتس شدیم

طبق تحقیقاتی که کرده بودیم تاکسی های صورتی دارای تاکسی متر بودن و بهترین گزینه برای مسافرین.

بلگراد طبیعیت زیبا و سرسبزی داره و به خاطر داشتن دوتا رود که از وسط شهرعبور میکنه بسیار هوای مطلوبی داشت بخصوص برای ما که از وسط تیرماه گرم اصفهان رسیده بودیم (رود ساوا و دانوب)

بازدید از قلعه و محیط اطراف و عکاسی هایی که انجام دادیم تا ساعت 2 طول کشید

مامان و باباها از قطار (شبیه اتوبوس اما کوتاه تر و روباز ) داخل پارک برای دور زدن استفاده کردن و ماها پیاده همه ی مسیرها را طی کردیم و از طبیعتش واقعا لذت بردیم

بعد هم رفتیم برای ناهار و دیدن یکی دوتا از میدان ها و کلیسا ها و خیابانهای اصلی

ساعت نزدیک 8 شب خسته و هلاک رسیدیم هتل

باز جمع شدیم دور هم و یک رستوران نزدیک را برای شام انتخاب کردیم و گفتیم و خندیدیم تا ساعت 12 شب

فردا صبح باز از 8 صبح راهی بازدیدها شدیم کلیسای سن ساوا یکی از کلیساهای معروف بود که اطرافش محیط زیبایی داشت و بعد از آن هم باز یکی از خیابانهای معروف

در بلگراد کافه ها و رستورانهای خیابانی با منظره های زیبا خیلی زیاد وجود داره

و خوردن غذا در هوای باز با نور آفتاب ملایم و هوای مطبوع خیلی به آدم میچسبه ...

البته ما کمی محدودیت انتخاب داشتیم به خاطر اینکه میخواستیم از غذاهای حلال استفاده کنیم ... اما پیدا کردن این جور غذاها و رستورانها اصلا سخت نبود

روز بعد قصد کردیم که به شهر نزدیک که جاهای دیدنی داشت بریم اما توی لابی هتل با یه خانم و آقای ایرانی روبرو شدیم

سلام و احوال کردیم - ازمون پرسیدن کجا میرین و کجاها را دیدین - گویا یک ماهی بود که توی بلگراد بودن و قصد داشتن سه ماه برای تفریح اونجا بمونن

بعد از اینکه فهمیدن میخوایم به شهر نزدیک بریم بهمون گفتن چرا همش با تاکسی این طرف اون طرف میرین و اینجا مترو و تراموا خیلی مناسب و رایگان هست

ایستگاه تراوا دقیقا در ده قدمی هتل بود

ما خیلی تعجب کردیم به خصوص داداش و زن داداش که تو اروپا زندگی میکنن ... گفتن ما خیلی سوار شدیم و اینجا به خاطر اینکه تازه حکومت کمونیستی برکنار شده، مردم بلیط نمیدن و از تراموا و مترو رایگان استفاده میکنند

ما بازم اصرار داشتیم که تهیه کارت معقولانه تر هست و استفاده با بلیط.. اما اونها اصرار که این کار را بکنید ...بعدم توصیه کردن اصلا به باغ وحش اینجا سر نزنین که اصلا ارزش دیدن نداره...

ما هم با توصیه آقا و خانم ایرانی همه دسته جمعی سوار تراموا شدیم و دقیقا در ایستگاه بعدی خانم چکر (چک کننده بلیط) وارد شدن و ما را از تراموا پیاده کردن و هر کدوم را 2000 دینار بلگراد ( تقریبا 180 هزارتومان ایرانی) جریمه کردن... اینم عاقبت گوش دادن به حرف هموطن...

خب جریمه سنگینی بود برامون نزدیک یک و نیم میلیون تو ده دقیقه جریمه شدیم ...

اما به جای ناراحت شدن قصه ی جریمه را سوژه کردیم و تا شب از ته دل هممون خندیدیم

پیاده شدیم و به نزدیک ترین پارک رفتیم و از رفتن به اون شهر منصرف شدیم و تا ظهر اون روز را به خیابان گردی و پاساژگردی گذراندیم

بعدازظهر هم به سمت باغ وحش رفتیم ...

باغ وحش عالی بود (دقیقا برعکس توصیه هموطن) تنوع بالای حیوانات و پرنده ها... ماهی ها...

محیط زیبا و آرام

برعکس خیلی از باغ وحشها که همیشه حس میکنم حیواناتش غمگین و افسرده هستند ، اونجا حیوانات سرحال و شاداب

کلی عکس هم داخل باغ وحش از حیوانات گرفتیم و فیلم برداری کردیم

برنامه اون روزمون بود که با کشتی روی رود ساوا شام بخوریم ولی اینقدر توی باغ وحش موندیم که از کشتی جا موندیم

و بعدش هم شام را برگشتیم هتل و قورمه سبزی مامان پز را دسته جمعی خوردیم

روز بعد به معروف ترین میدان شهر رفتیم  (جایی شبیه به چهارباغ که از هر طرف میدان به خیابان زیبا و پرگلی منتهی میشد)

اینجا باید یادآوری کنم که ما ایرانی ها در فقیرترین حالت خودمون قرار داریم و اصلا خبر نداریم

ما توی بلگراد هیچ خریدی نتونستیم انجام بدیم ... هیچی

همه چیز به پول ما اونقدر گرون بود که عجیب به نظر میرسید ...

اول فکر میکردیم در تبدیل واحد پول اشکال داریم ... یا داریم اشتباه میکنیم ... یا قیمت ها را اشتباه متوجه میشیم

مثلا یه کوله پشتی خیلی ساده و معمولی حدود یک میلیون و هشتصد به پول ما در می آمد ... لباسهای ساده ... تی شرت ها ... از کمتر از 500 هزارتومان نبودند...

حتی مبلغ غذا و ساندویچ ها هم به پول ایران بالا بود ولی برای خرید دیگه واقعا وحشتناک بود

و این شد که ما هیچی نخریدیم... این هیچی که میگم یعنی واقعا هیچی

بگذریم

این روز آخر بود که داداش و زن داداش با ما بودند و باید برمیگشتن ایتالیا

اون روز را از صبح رفتیم اتاق اونا و بهشون کمک کردیم وسایلشون را جمع و جور کنن ... از بس خوردنی برده بودیم (دوخانواده) وزن بارشون از حد مجاز بیشتر شده بود

خلاصه با کلی ترفند و شیوه های ایرانی پسند بار و بندیلشون را جمع کردیم و باهاشون رفتیم برای ناهار

بعد از ناهار هم اونا را راهی کردیم به سمت فرودگاه ... بعدش بابا و مامانا دپرس شده بودن... هوا هم اون روز بارونی بود و نم نم بارون میبارید

برای همین تصمیم گرفتن بقیه روز را به استراحت بپردازند

این شد که من یک چتر از جلوی در هتل برداشتم و پیاده راهی شدم به خیابان گردی

خیلی از نگاه کردن به سنگ فرشها و بافت شهر خوشم میامد... هرچند کسی که اصفهان زندگی کرده بافت شهری عمومی اونجا چیز جالبی براش نداشت

چون خبری از نماهای زیبا و ظریف و خیلی شیک نبود

اما همین که از لابلای کافه ها میگذشتم و به صدای ساز نوازنده های خیابانی که تعدادشون کم نبود گوش میدادم بهم حس و حال خوب میداد

راه رفتم و از کوچه پس کوچه ها عبور کردم و تو هوای خنک و بارونی نفس کشیدم

نگاهشون به حجاب خیلی جالب نبود و زیاد از خانم های محجبه خوششون نمی آمد ... اما من زیاد به روی خودم نیاوردم و برای خودم راه رفتم و راه رفتم

در این بین با توجه به تماسهای مکرر مغزبادوم یک بلوز و شلوارک خوشگل با قیمت نسبتا مناسب (نزدیک 200 هزارتومان) برای مغزبادوم پیدا کردم و خریدم

یک لباس نوزادی خوشگل هم برای نی نی توی راه (نزدیک 150 هزارتومان)....

به بازار میوه و تره بارشون رفتم ، همونجا گل هم میفروختن و خیلی بازار خوشگلی بود

بعد هم به یک نانوایی رفتم ... نان خریدم ... بوی نان خاطره ی مشترک همه ی آدمهای روی زمین هست

یک دختر و پسر جوان قصد داشتن کیفم را بدزدند که شانس آوردم و به موقع فهمیدم و اونها هم سریع فرار کردند

بعد هم قدم زنان برگشتم هتل...

روز آخر اقامتون تصمیم گرفتیم به شهر نویساد بریم

به ترمینال شهری رفتیم و با اتوبوس یک ساعت و 10 دقیقه بعد توی شهر نویساد بودیم، که کمی گرم تر از بلگراد بود

چند تا کلیسای معروف داشت ... کلیسای سن ژرژ و کلیسای مریم مقدس و ... که دیدیم بعدش هم از کنیسه ی یهودیان دیدن کردیم

بعد هم یه ناهار خوشمزه ی محلی در یک کافه رستوران خیابانی خوردیم و در نهایت تصمیم گرفتیم با قطار برگردیم که هم کمتر اذیت بشیم و هم زودتر برسیم

که البته زهی خیال باطل...

ما قصد داشتیم برای ساعت 8 هتل باشیم که چمدانها را جمع کنیم و بعد از شام یه خواب کافی داشته باشیم ... چون پرواز فردامون ساعت 9 صبح بود و باید 6 در فرودگاه می بودیم ... یعنی رسما باید 5 بیدار میشدیم و هتل را تحویل میدادیم و حرکت میکردیم

سوار قطار شدیم و قطار یک ساعت و نیم تاخیر داشت

تهویه نامطبوع... هوای بسیار خفه و گرم داخل قطار ... تاریک شدن هوا و نبودن روشنایی مناسب و کلافه شدن همه ی ما

بعد هم که رسیدیم جایی خیلی دورتر از ترمینال شهری... که مجبور شدیم دوتا ماشین عوض کنیم تا به هتل برسیم و ساعت نزدیک یازده و نیم رسیدیم هتل

تا چمدانها را ببندیم و بخوابیم ساعت نزدیک 2 بود و ساعت 5 هم بیدار باش و با عجله پیش به سوی فرودگاه

پرواز به موقع انجام شد و رسیدیم استانبول... قرار بود 10 ساعت توقف در استانبول داشته باشیم

سریع نقشه تهیه کردیم و از فرودگاه اومدیم بیرون و با مترو و اتوبوس با فاصله ی زیاد خودمون را به بازار بزرگ استانبول رسوندیم

زمان کمی داشتیم چون نزدیک دوساعت طول کشید تا به بازار بزرگ برسیم و نزدیک یک ساعت و نیم هم در فرودگاه معطل شده بودیم و باید همین زمان را برای بازگشت هم در نظر میگرفتیم

ناهار ظهر را داخل یه رستوران ترکی خوردیم و خوشمزه و دلچسب بود

قیمت های استانبول هم مثل قبل نبود چون دلار و لیره یهو دوبرابر شده بود ... اما بازم بهتر از بلگراد بود و ما تونستیم برای خواهر ها و مغزبادوم و نی نی تو راه خرید کنیم ... اما بازم برای خودمون هیچی نخریدیم... هم وقت کم بود و هم دیگه توان نداشتیم ....

خریدها را برداشتیم و پیش به سوی فرودگاه ... مسیر طولانی و خسته کننده بود و هممون خیلی خیلی خسته شده بودیم

وقتی هم رسیدیم فرودگاه با تاخیر نیم ساعته روبرو شدیم

خلاصه که ساعت حدود 4 صبح فرودگاه اصفهان بودیم و بارها را تحویل گرفتیم

برعکس اینکه همه میدونن تو فرودگاه نمیشه اسنپ گرفت من به سادگی یه اسنپ گیر آوردم و آماده خروج شدیم که دیدیم یک سمت چمدان ما شکسته... به انتظامات فرودگاه اطلاع دادم و گفتن قابل پیگیری هست و باید صبر کنیم... با کمال تاسف اسنپ را به همسفریهای خودمون دادیم و موندیم فرودگاه و نزدیک یک ساعت معطل شدیم ... بعد هم برای ساعت 7 صبح خونه بودیم



پ ن 1 : سفر خوبی بود و تا جایی که شد از دیدنی ها دیدن کردیم


پ ن2:  من زیاد به موزه علاقه ندارم و موزه ها را نرفتم


پ ن3: مامان به شدت پاشون درد میکرد و خیلی توی این سفر اذیت شدند


پ ن 4: وسط این سفر در حالی که داشتم با آقای دکتر حرف میزدم ، پسر عمه م به گوشی داداش زنگ زد و بعد هم خواست با من حرف بزنه و در حالی که گوشی روی اسپیکر بود من باهاش حرف زدم و لابلای حرف زدن طبق عادت همیشگی اسمش را با جان خطاب کردم و کمی شوخی کردم باهاش و آقای دکتر که از دوری دلش پر بود ، حسابی از دستم دلخور شد ، البته که منم حساسیت های ایشون را میشناسم و مقصر بودم و یکی دو روزی خیلی از لحاظ روحی بهم سخت گذشت


پ ن 5: مادربزرگ به شدت بدحال هستند... دیگه هیچ هوشیاری ندارن... نه میبینن ... نه میشنون و نه هیچ عکس العمل دیگه ای

بیمارستان مرخصشون کرده و تو خونه هستند... مامان در طول سفر همش دلشون خون بود و نگران

الانم که برگشتیم نگهداریشون خیلی خیلی سخت شده و خاله ها و مامان به سختی دارن روزگار میگذرونن



نظرات 17 + ارسال نظر
بهار شیراز دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 10:56

اون تعصب رو عشق است...

منم یواشکی عاشق این غیرتای مردونه ش هستم
هرچند گاهی جونم را به لبم میرسونه ها....
وای ولی تقصیر خودمم بود... بهار وقتی یادم اومد که پشت خط بوده و من سر به سر پسر عمه گذاشتم باورت نمیشه زبونم بند اومده بود

هدی دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 11:17

سلام عزیزم خوبی خداروشکر خوش گذشته ماهم از سفرنامه خوبت لذت بردیم خیلی چسبید بهم ممنونم

عجب کاری کردیا رو اسپیکر همیشه موقع خوشی انگار یه چیزی هست حال گیری بشع اشکال نداره اقای دکتر هم شمارو میشناسه

سلام به روی ماهت
متشکرم از لطفت
اره والا همیشه یه چیزی پیدا میشه... منو میشناسه... خب منم اونو با حساسیتهاش میشناسم... باید رعایت کنم دیگه

soly دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 11:29 http://soly61.blogsky.com

ان شالاه همیشه خوش وخرم باشی... مسافرت با اهلش خوبه .

متشکرم
منم برات آرزوی خوشی و سلامتی دارم
همیشه شاد باش

ماهی سیاه کوچولو دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 12:16

ای جانم..چه سفر خوبی
حتما تو و آقای دکتر خیلی دلتنگ شدین این مدتی که سفر بودین

عزیزمی
با اینکه هر روز حرف زدیم و تلفن و تصویر... اما به شدت دلتنگ بودیم

رسیدن دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 12:22

سلام عزیزم. بسیار زیبا بود . خوشیش به منم منتقل شد . چه خوب بود . ایشالا همیشه فرصت سفرهای خوش براتون پیش بیاد .
ایشالا مادربزرگ هم خوب بشن . بیچاره الان خیلی اذیته.
آقای دکتر هم حق دارن دور شدی بهونه گیری کردن

سلام به روی ماهت
متشکرم
خدا را شکر
انشاله که شما هم سفرهای بینظیر و زیبایی پیش رو داشته باشی
دعا بفرمایید... متشکرم
والا اینقدر بداخلاق شده بودن که با یه من عسل هم نمیشد میل شون کرد

الی دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 12:25 http://elhamsculptor.blogsky.com/

چه سفر جالبی
بلگراد بارانی
قدم زدن تو بارونی چه کیفی میده
سفرهات مستدام

ممنون
باران همه چیز را زیباتر میکنه انگار
به خصوص خاطره ها را

نازلی دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 12:55

با وجودی که سفرنامه ات دیروز خودت تعریف کرده بودی اما خوندنش هم لذت دیگه ای داشت
کاش برنامه جوری بود دو سه روزی هم استانبول میموندی . هیچ چیز بهتر از سفر حال آدم خوب نمیکنه . برای من که اینطوریه . دلم شدیدا تنگ شده برای سفر . دعاکن این روزها بگذره یک سفر میرم از نوعی که میگن بری ایشالا برنگردی
یادمه ما هم هنوز در فرودگکاه بودیم که کشف حجاب کردن با وجودیکه من به حجاب روسری اعتقاد چندانی ندارم اما باز روم نمیشد تو هواپیما در بیارم و تا هتل دندون روی جیگر گذاشتم در مسافرت خانمی بود دبیر بازنشسته که با دوستانش اومده بود خیلی اکیپ شاد و پر انرژی بودند تیلو . در پرواز برگشت خانمه روی آسمان ایران یادش اومد روسری از چمدونش برنداشته . با روحیه طنزش اونقدر مارو خندوند که حد نداشت بعدم شال دوسشت رو از وسط پاره کرد عین دستمال بست به سرش فقط فرق سرش پوشیده بود
غیرت مرد یک لذت عجیبی داره برای زن .مادامی که به افراط کشیده نشه . دلتنگی مردها عجیبه

ممنون که وقت گذاشتی و خوندی
خودمون هم مایل بودیم که چند روزی ترکیه بمونیم اما نشد ... انشاله دفعه بعد
انشاله که هرجا میری دلت خوش باشه ... والا ما هر جا بریم انگار برمیگردیم
من اعتقادات خودم را دارم و اونجا هم با حجاب بودم
ای جان ... این خانم های پیر با روحیه واقعا عشقن...
غیرت هم مثل خیلی از اخلاقای دیگه وقتی خوبه که در جایگاه خودش باشه و درست ازش استفاده بشه ... دلتنگ بود و من حساسیتهاش را میشناسم
همیشه به نظرم باید به حساسیت های طرف مقابل احترام گذاشت
همونطوری که ایشون هم دیگه حساسیت های منو میشناسه و رعایت میکنه

سفر خوبی بوده و بجز اون قسمت جریمه بلیط
وای این قانون تو اکثر کشور ها هست
باید خیلی احتیاج می کردید
ی جورایی زور داره برای بلیط این جریمه مخصوصا که شما مسافر بودید

امیدوارم همیشه به خوشی سفر بری

والا اون آقا و خانم همچین با اطمینان و تاکید گفتن که ما باور کردیم
میدونستیم همچین قانونی هست
بله بی احتیاطی کردیم
متشکرم
انشاله که همه مون دلمون خوش و تن مون ساز باشه

نل دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 19:55

من فکر کردم هنوز قراره بری الاندر تدارکات رفتتی

بسلامتی باشه
خوش برگشتی.انشالله همیشهبه شادی و سفر و خوشگذرونی

اوووه
پس اینهمه نبودم متوجه نشدی؟
فدای شما
متشکرم

فرشته دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 22:55

تو فوق العاده ای تیلو از خوندن سفرنامت لذت بردم

لطف داری به من فرشته ی زیبا

رسیدن دوشنبه 8 مرداد 1397 ساعت 22:57

سلام عزیزم شبت بخیر.
موضوع معارفه و چت آشنایی یه روزه بود که کامل تو پست توضیح دادم . نبودی پست زیاد نوشتم . دوس داشتی بخون اگه سوالی داشتی بم بگو عزیزم

سلام عزیزم
همه ی عمرت به خیر و سلامتی
خوندم همه پست ها را ... در این حد متوجه شدم ...

نل سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 09:29

چرا دیگه.هرروز میومدم میدیدم نیستی..(فکر میکردم در حال ویزا‌گرفتن و تحویل کارها و سفارشات برای قبل سفری و اماده کردن سوغاتیها و ...فشرده کار‌میکنی که برسی به سفررفتن و وقت وب نداری)
تازه میخاستم بت بگم:هنوز نرفتی پست نمیزاری.بری که دیگه عمرا بزاری!
دیدم میگی:برگشتم:-|


خیلی ماهی دختر
چقدر از دستت خندیدم
اینقدر سریع و فشرده کارهای رفتن را انجام دادیم که اصلا نفهمیدیم چی شد

دندون سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 09:37 http://shab-roooz.blogsky.com/

چه باحال بود ، ما هم از سفر برگشتیم چمدونمون رو شکستن اما متاسفانه فقط برگه پر کردیم گفتن از کجا معلوم قبلا نشکسته باشه و کلی حرف و توهین و اخرم همسر داشت درگیر میشد که به زور بیخیالش کردم و اومدیم خونه...
الان تو ایرانم با این وضعیت گرونی نمیشه خرید کرد عزیزم...
الهی همیشه خوش باشی و لبخند بزنی

چمدون ما کاملا نو بود و مشخص بود که کاملا نو هست
فکر کنم اینکه آژانس هواپیمایی چی باشه هم بی تاثیر نیست
راست میگی ... همینجا هم نمیشه خرید کرد

پرنده گولو سه‌شنبه 9 مرداد 1397 ساعت 13:15

سلام
ای بابا چه باحال
کاشکی میدونستم میری بلگراد
من توی ماه مارچ دو هفته ای اونجا بودم
مونته نگرو هم اون موقع ویزا فرودگاهی داشت و کشور خوبیه
موقعی که من اونجا بوم عالی بودم
البته من استاد سفر کردن در مواقع غیر توریستی هستم
عاشق صبح های این شهر بودم
نمیدونستم جریمه داره بدون بلیط سوار شدن. من بلیط تهیه میکردم که به پول ما میشد پنج تومن
بلگراد برفی و بارانی و افتابی و بهاری دیدم توی اون مدت
صد البته بعدش برگشتم مسکو و از دماغم در اومد با سرمای منفی 25
کلا حوزه بالکان رو دوست دارم
یه قبرستان خوب بود اونجا برای یهودی ها
دربانش خیلی به من لطف کرد و تقریبا بهترین خاطره ام از صربستان همون قبرستان بود

سلام
کاش قبل رفتن باهات مشورت کرده بودم
مونته نگرو را دلم میخواست ببینم اما اصلا جور نشد
بلیط تهیه کردیم در نهایت ... اما حدود بیست و چهارهزارتومان
بلگراد انگار پاییز و بهار و تابستانش کنار هم بود... من برفش را ندیدم
قبرستان را هم ندیدم

رهآ چهارشنبه 10 مرداد 1397 ساعت 01:39 http://rahayei.blogsky.com

خب خیالم راحت شد :) فهمیدم کوجا رفتی ؛)
پول ما کلن بی ارزش شده متاسفانه :(
بعد من خیلی دوست دارم بفهمم هدف اون دو هموطن چی بود که راجع به مترو و باغ وحش اطلاعات غلط دادن :| چه ضرر مالی کردین خب :(

بعدم من فکرنمیکردم رفته باشی، نگو رفتی و برگشتی. فکر میکردم درگیر کارای قبل رفتنی و حس و حال نوشتن هم نداری :)

بله پول ما به شدت بی ارزش شده
والا منم نفهمیدم منظورشون از این کار چی بود... امیدوارم منظور بدی نداشته باشن
من همیشه برای اینجا حس و حال دارم ... وقتایی که نمیام حتما یه جایی درگیرم

خاله ریزه چهارشنبه 10 مرداد 1397 ساعت 15:16

ممنون که همه سفرتو برامون تعریف کردی. در مورد قیمتها خیلی ناراحت کننده بود واقعا. به قول خودت ما مردم ایران دیگه با این اوضاع ارزی جزء فقیرترین آدما هستیم الان
امیدوارم همیشه در گردش و سفر باشی و لذت ببری.
برای مامان بزرگت هم متاسفم امیدوارم حالشون خوب بشه

خواهش
امیدوارم خوب نوشته باشم و یه جایی یه چیزی از این نوشته به کارتون بیاد
انشاله که اوضاع این مملکت هم درست میشه
خیلی اوضاع مادربزرگ هم بد هست و بدتر از اون اوضاع مامان اینا که ازشون مراقبت میکنن

روشن شنبه 13 مرداد 1397 ساعت 15:30 http://roshann.blogsky.com

ای جونم ......
من برگشتم
ولی ماهم تو یه مسافرت خارجی ب خاطر بلیط اذیت شدیم یادمه ب ما تو فرودگاه اجازه خارج شدن نمیدادن ...


خوش اومدی دختر گل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد