روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

بدخط نوشت

سلام

روزتون شاد و پر انرژی


واقعیت اینه که دوست ندارم روزانه نویسی هام عقب بیفته

اما گاهی اینطوری میشه


چهارشنبه صبح با خواهر و للی و مغزبادوم راهی سینما شدیم

من که کلا سینما نمیرم ... آخرین بار فکر کنم سال 80 رفته بودم سینما

الانم به خاطر مغزبادوم رفتم

ترجیحم دیدن فیلم توی خونه هست

خلاصه فیلم هزارپارا دیدیم که به نظرم خیلی جالب و جذاب نبود

مغزبادوم هم همون یک ربع اول حوصله ش سر رفت و خوشش نیومد

باید میبردمش یه فیلم بچه گانه... اما بقیه حوصلشون سر میرفت

خلاصه که بعدش هم یه دوری تو چهارباغ زدیم و اومدیم دفتر

وسط گرما رسیدیم... ساعت 2... برق نبودددددددددددد

بعدش هم که بلاگ اسکای اجازه ورود نمیداد

شب هم خبر بستری شدن مامان بزرگ در بیمارستان بهمون دادن


پنجشنبه موندم خونه

چون از روی جدول قطعی برق صبح قطعی داشتیم و من پنجشبه ها اگر هم بیام نهایت صبح تا ظهر

تمیزکاری و آشپزی و کمک به مامان

از عصر هم بساط الویه را راه انداختم برای عصرانه جمعه توی باغچه


جمعه صبح با مغزبادوم رفتیم نان و نان ساندویجی و بستنی و فالوده خریدیم

پیش به سوی باغچه

از صبح همه ها و دخترعمه ها جمع شدن اونجا

خواهرها هم بودن و شلوغغغغغ

ناهار را خوردیم و رفتیم بیمارستان برای ملاقات

چقدررررررر هوا گرمهههههه

دوباره برگشتیم باغچه و تا 11 شب دورهمی ادامه داشت








پ ن 1: خواهرم که بارداره خیلی کمر درد داره و به سختی دورهمی ها را تاب بیاره


پ ن 2: وضعیت مادر بزرگ را که یادتونه؟ هفت ساله در بستر افتادن و قدرت حرکت و تکلم و... را از دست دادن... حالا باز سکته کردن

حالا دیگه حتی قدرت غذا خوردن و ... را هم از دست دادن

خدا خودش به هممون رحم کنه


پ ن 3: زن دایی لابلای روزگار نه چندان مهربون بهم یه مهربونی قشنگ کرد

بیشتر از همیشه دوستش دارم و یاد میگیرم مهربونی چه اثر خوبی داره


پ ن 4: ببخشید در هم برهم و از هرجایی نوشتم... کلی هنوزم حرف برای گفتن دارم



نظرات 4 + ارسال نظر
رسیدن شنبه 23 تیر 1397 ساعت 11:52

سلام عزیزم. الویه دوس دارم . مخصوصا الویه دوستان .
برای مادربزرگ ناراحت شدم انشاءالله حالش خوب بشه و به آرامش برسه . مهربونی کردن خیلی خوبه . لایقش هستی

سلام به روی ماهت
منم حس میکنم الویه برای دور همی ها خوبه... تنهایی دوستش ندارم
اتفاقا جای شما خالی خیلی هم همه تعریف کردن و خوب شده بود...
منم ناراحتم براشون... واقعا دارن عذاب میکشن... خدا خودش یه فرجی بکنه... همه چیز در دستان قدرتمند خداونده و هیچ چیز غیرممکن نیست
مهربونی کردن یه دل بزرگ میخواد
متشکرم

امیدوارم حال مادر بزرگت بهتر بشه


من یک ساله سینما رو تحریم کردم و دیگه نمیرم
اما خوب تفریح دیگه ای هم نداریم چی هست که جایگزین کنیم؟؟

انشاله به دعای شما خوبان

والا کلا تفریحی هست؟
سینما هم همچین تفریح مفرحی نیست با این فیلمهای آبگوشتی و مسخره

روشن شنبه 23 تیر 1397 ساعت 21:46 http://roshann.blogsky.com

وای کاش مادربزرگ از سختی و درد رها بشه :((((
خانوم کوچولو ی ما عاشق سینماس و از من به خاطر اینکه نبردمش تو این ماه ناراحته ...ولی خب من غذا میخورم تا سینما تموم شه:))
اوضاع روحی خواهر ت خوبه ایشالا؟ همیشه یادش میکنم و دعا میکنم:)
خیلی خیلی مواظب ش باش :)

الهی آمین
خدا به همه مریضها کمک کنه
چقدر خوبه که دل به دل این خانوم کوچولو میدی
خیلی خیلی ماهی تو دختر

لاندا یکشنبه 24 تیر 1397 ساعت 15:39

عزیزم ...
بنده خدا مادربزرگ....
خیلی سخته آدم روزای پیری و ناتوانیشونو میبینه :(

خیلی خیلی سخته
سخت و دردناک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد