روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

هوای بعد از دعوا

سلام

روزتون شکلاتی


تا یادم نرفته بگم که پیراهن ها را بردم و به مغازه دار نشون دادم

گفت که این پیراهن ها از جنس مرغوب هستن و اگه شما اینا را بشورین درست میشن

من که باور نمیکنم بلوزی که کلا داغون شده با یکی دوبار پوشیدن با شستن درست بشه

ولی ایشون فرمودن اینجا همه چی ضمانت داره... پیراهن را بدین خودم میدم خشکشویی و بعدا خبرش را میدم

و اون یکی که اوضاعش بهتر بود را دادن گفتن اینا بیشتر استفاده کنید متوجه میشید که اینا درست میشن

منم فعلا پذیرفتم



پنجشنبه نم نم بارون میومد وهوا محشر بود

منم بعد از نشون دادن پیراهن ها کلی پیاده روی کردم و زیر نم نم بارون راه رفتم

بعدم رفتم خونه و تا شب استراحت کردم


جمعه یک تولد دیرهنگام در باغچه برای مغزبادوم برگزار کردیم

دایی و عمه هم اتفاقی از راه رسیدن و کلی تولد شلوغ شد و ناهار را دور هم خوردیم

تا عصر هم دور هم بودیم و عصرانه هم دلمه درست کردیم


اما خبر تازه ... خبر حاملگی خواهر بود

خواهری که اونهمه مشکل و دغدغه و کشمکش داشت

والا نمیدونم چی بگم

انشاله که خیر هست و خداوند هرطور صلاح میدونه همه چیز را درست کنه

نمیدونم خوشحالم یا ناراحت ... اما میدونم که به شدت نگرانم


شنبه قرار بود خونه بمونیم و چند تا دید و بازدید داشته باشیم

اما صبح که بیدار شدیم و دیدیم چه هوای خوبیه بازم تصمیم گرفتیم بریم باغچه

و باز همه جمع شدیم دور هم

ساعتهای زیادی را جایی زیر یک درخت... تو بازی تو و سایه ... در مسیر خنکای نسیم نشستم و کتاب خوندم

کلی هم دمنوش نعنا و پونه و گیاهان تازه روییده خوردم


من و آقای دکتر یک سری مشکلات از اول سال داشتیم که در مورد همشون سکوت کرده بودیم

جمعه یهو مثل آتشفشان همه چیز فوران کرد

و از اونجایی که حرف زدم ... اونم منطقی حرف زدن ... چاره ی تمام مشکلات ما دو نفر هست

بعد از دوساعتی حرف زدن همه چیز حل شد

فقط یکماه الکی حرص خوردم



پ ن 1: گاهی صبوری کردن خیلی سخته ... اما اگه صبوری کنیم پاداشش را خواهیم گرفت

پ ن 2: دلم رنگ و طرح میخواد ... اما کاملا بیکارم

پ ن 3: این ترس از آینده ، دلم را زیر و رو کرده

نظرات 5 + ارسال نظر
لیلی یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت 10:14

صبحت بخیر عزیزدلم
خوشحالم که از یک بعد لااقل روبراه تری
درست حدس زدی من عادت کردم( بواسطه رشته ام) به همه کلمات حساس باشم و فکر میکنم خیلی موشکافانه حرفاتو میخونم و کاش از این راه دور کاری برمیومد ازم
عزیزدلم چرا فکر کردی تولدمه؟ تولدم ۳ ماه دیگه اس

همه ی عمرت به خیر و شادی
خدا را شکر الان آرومترم و روزهای بهتری را دارم تجربه میکنم
این حساسیت گاهی چنان زیبا و دلنشینه که آدم را بهت وابسته میکنه
همین که اینقدر خوب و پر انرژی هستی و بهم کامنتای خوب میدی بهترین کار ممکنه
بهار خانم یه پست گذاشته بود که به لیلی تولدش را تبریک بگین
فکر کردم این لیلی مهربون فقط و فقط خودتی

الی یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت 10:58 http://elhamsculptor.blogsky.com/

امیدوارم فرزند خواهرت باعث آرامش زندگی بشه
خوشحالم که مشکلت با آقای دکتر حل شد
نگران رنگها نباش باز هم میان سراغت و باهاشون زندگی میکنی

منم امیدوارم... به لطف و توجه خداوند امیدوارم
مشکلاتمون همش از دلتنگی و دوری نشات میگیره
اخ اخ که به رنگها مبتلا و محتاجم...

رسیدن یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت 11:12

خبر بارداری خواهرت خیلی خوشحالم کرد . حتما خیر بزرگی توشه. عاملی که دوباره دور هم جمع شون کنه .
جریان بلوزها عجیبه واقعااااا.
همیشه صحبت کردن کلی از مشکلات رو حل میکنه . اما سکوت اونا رو تقویت و دائمی

واقعا نمیدونم بگم خوشحال شدم یا بیشتر ترسیدم و اضطراب گرفتم
انشاله که خداوند خودش کمکشون کنه
ببینیم کار این بلوزها به کجا میکشن
این یک مهارت هست که بتونیم حرف بزنیم و باید این مهارت را درست یاد بگیریم که خیلی به کارمون میاد

عاطفه یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت 12:11

امیدوارم با اومدن بچه خواهر مشکلاتش حل شه حداقل خودشون بخوان حلش کنن

منم امیدوارم
کاش خدا کمکشون کنه

صحرا یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت 20:04

سلام گندم جان. بلوزهای جادویی اند انگار! امیدوارم همونطور باشه که فروشنده گفته
منم حسم شبیه حس توست بعد خوندن خبر بارداری خواهرت. امیدوارم خیر باشه و خیر پیش بیاد

سلام دختر گل
خوب هستی
والا منم موندم که قراره چطوری درست بشه... حالا صبر میکنم ببینم چی میشه
انشاله که خیر و صلاحش هرچی هست همون پیش بیاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد