روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

پنجشنبه نوشت

سلام

روزتون زیبا


داره نم نم بارون میاد

بارون بهاری زیبا

کوچه در سکوت و آرام فرو رفته و انگار همه خوابن....

دانه های ریز بارون به نرمی به شیشه ی ماشین میخورن و منظره ی زیبایی جلوی چشمامه


شکر پروردگار خبری که منتظرش بودم رسید و دلم شاد شد

این روزها اینقدر استرس و اضطرابم زیاد بوده که کوچکترین چیزی تلنگر بزرگی میشه به آرامشم

این خبر هم همین بود... یک چیز روتین که داشت مثل خوره روحم را میخورد

خدا را سپاس که الان خیالم راحت شد


منتظرم هوا آفتابی بشه و برم بیرون

راستش را توی دی ماه با پدرجان رفتیم خرید لباس برای ایشون

پدر عادت دارن از جایی خاص خرید لباس انجام میدن

این جا اصولا قیمت های لباسش بالا هست اما جنس و کارکرد لباس ها خوب

پدر هم ترجیح میدن پول زیادتری بدن اما جنس بهتری دریافت کنند

خلاصه که ما رفتیم و مقداری لباس از اینجا خریدیم

اما پدر لباس ها را استفاده نکردن و بیشترش را نگه داشتن برای فصل بهار

از اول بهار که پدر یک پیراهن و یک شلوار از این سری را برداشتن و پوشیدن و روز دوم بافت پیراهن کامل به هم خورد و عملا از ریخت افتاد

این پیراهن را به کمد منتقل کردن و یک پیراهن دیگه برداشتن ... اون پیراهن هم با یک روز پوشیدن به همون درد مبتلا شد

بازم پیراهن به کمد منتقل شد و ...

شلوار پس از بار دوم شستشو دچار یک حالتی مثل زدگی شد

راستش را بخواین به نظرم این درست نیست

منم امروز دوتا پیراهن را برداشتم تا ببرم به آقای صاحب مغازه نشون بدم

ببینم آیا اینهمه پول دادیم برای یک روز؟؟؟؟

تازه الان کلی هم دلم نگرانه... چون لباسهای بیشتری در اون نوبت خریداری شد که هنوز استفاده نشدن




پ ن : نداریم

نظرات 8 + ارسال نظر
رسیدن پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 09:56

عجیبه این همه پول بدی و بعد فقط یه روز ..
باید ببرید نشونشون بدید . براتون عوض کنن .

تصمیم دارم امروز ببرم ببینم چی میگه

لیلی پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 10:27

بیادت هستم
میشه ی سوال بپرسم؟
اگه دوس داشتی جواب بده
چرا از اقای دکتر حرفی نیس؟ برگشتن از مشهد؟ رابطه تون برقراره؟
نگران دل پراز عشقتم

مرسی که به یادمی
ممنون
بله که میشه
آقای دکتر خوب هستن
از مشهد برگشتن
با توجه به چند روزی که نبودن به شدت شلوغ هستند
من از اسفند دارم یاد میگیرم وایستگی هام را به همه آدمها کم کنم
شاید دلیل کمرنگ شدن و کمتر نوشتن از ایشون همین باشه

هفت مین پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 10:29 http://7min.blogsky.com

خدا رو شکررر که خبر رسید بهت و دلت شاد شد خیلی خوشحال شدم
ببر بهش بگو شِیم آن فروشنده های چیز برای من انقدر پیش اومده و خجالت کشیدم ببرم .

خدا را شکر که خبر رسید
ممنونم از مهربونیت
پدرجان و مامان که حاضر نشدن ببرن و بگن
ولی من میبرم و میگم... نمیخوام کار خاصی کنه... نمیخوام حرف خاصی هم بزنم
فقط میخوام ببینه چی را داره میفروشه و تازه از جنسش تعریف میکنه

لیلی پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 11:14

خیلی کار خوبی میکنی در مورد وابستگی
کاملا باهات هم عقیده ام
امیدوارم موفق بشی
ببخشید اگه در این تلاش من ذهنتونو باز درگیر ماجرا کردم
در مورد لباس کاملا کار بجابیست
حداقلش اینه که بازخورد داده میشه
اما شده که من لباس رو بردم و یکی دیگه گرفتم

ممنونم که اینقدرپیگیرانه و مجدانه میخونی و باهام حرف میزنی
به بودنت دلخوشم

رافائل پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 22:59 http://raphaeletanha.blogsky.com

چه خوب که خبر خوب بود و خوشحالت کرد.
میدونی تیلو جان، فروشنده ها هم گاهی مقصر نیستند. گاهی اون تامین کنندگان اولیه که لباس و چیزهای دیگر مربوط به مغازه ها رو تامین میکنند از اعتماد فروشنده ها و اوضاع بازار سوء استفاده میکنند. و جنس هاس بی کیفیت رو هم به مغازه دارها میفروشند.
امیدوارم باقی لباس ها دچار چنین وضعی نشن.

ممنونم
البته من از خوده صاحب مغازه خرید کردم
و بعد هم وقتی مغازه ای خاص هست و داره چند برابر جاهای دیگه پول میگیره باید جنس را بشناسه... بدونه...

سلام بر تیلو جان خودم
چقدر عالی خبر خوب برسه چه شود
منم خیلی منتظر خبر های خوب هستم
از همه نو ع و همه مدل
انشالله همیشه خبر های خوب بهت برسه
میدونم چی میگی
بده آستانه تحمل و مقاومت آدم پایین بیاد
و سخت تر اینه که این رو بفهمی
روزگارت شیرین دوست خوبم
لباس ها رو حتما ببر نشون بده
حداقلش اینه که ی تذکر می گیرن

سلام به روی ماهت
انشاله که به زودی خبرهای خوبی که در انتظارشونی از راه میرسن
سعی میکنم قوی باشم و دوباره قوی تر بشم
ممنونم

لیلی شنبه 25 فروردین 1397 ساعت 15:05

گفته بودی بلدی حال مرا خوب کنی،
حال ما خوب خرابست،
به آن دست نزن...
عباس معروفی

ای جان... چقدر خوب گفته


تولدته؟

هفت مین یکشنبه 26 فروردین 1397 ساعت 09:08

تیلوی عزبزمممم خیلی ممنونم ازت
برخوردش اونقدری بد بود که جایی برای راه چاره نذاشته باشه . فعلا باید صبر کنم...تا آروم شه

فدات خوشگلم
صبوری کن
هم دیگه را یاد میگیرین و بعد میبینی که همه چیز آسون تر میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد