روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

خرمگس

تا ساعت یک و نیم دستم بند بود

نرسیدم به للی زنگ بزنم

خواهرا هم هردو زنگ زدن و نتونستم جواب بدم

کارم که تمام شد ، گفتم سریع دفتر را جمع و جور کنم و در ببندم برای ناهار...

لیست تماسهام هم زیاد بود و باید یکی یکی زنگ میزدم

کادوهای للی هم همینطوری نگه داشته بودم که کادو پیچ کنم

در را که بستم صدای ماشین بازیافتی را شنیدم

نگاهی به کارتن بازیافت انداختم و دیدیم خیلی پرهست...

لباس پوشیدم و سریع در را باز کردم و بازیافتی ها را تحویل دادم

در را بستم که برم برای ناهار

چشمتون روز بد نبینه دوتا خرمگس بزرگ اومده بودن داخل دفتر...

محال بود من با این دوتا بتونم داخل دفتر دوام بیارم

دوباره لباس پوشیدم و در را باز کردم و با جارو سعی کردم این دوتا را بیرون کنم

هرکاری کردم نشد که نشد

تازه داداش و زن داداش هم داشتن بهم زنگ میزدن

در همین بین للی زنگ زد و گفت داره میاد سمت من

بیخیال خرمگس شدم و سریع رفتم دنبال کادو کردن...

بعدم دیدم بهتره نمازم را بخونم که نیفته به آخر وقت

للی رسید در را باز گذاشتیم بلکه این خرمگس بره بیرون

تازه شدن دوتا....




پ ن 1: کادوی و کارت پستال للی را دادم... خوشش اومد

پ ن 2: للی روز تولدش بود و دوست پسرش بدقولی کرد و حسابی حالش گرفته شد

پ ن 3: خدا کنه اون خبری که منتظرشم برسه

پ ن 4: با تمام تلاش من و للی... هیچکدومشون بیرون نرفتنو همچنان هم همین جا هستند


نظرات 7 + ارسال نظر
لیلی چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 17:50

دوستت دارم

شاذه چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 18:47 http://moon30.mihanblog.com

سلاااام تیلوجانم
دلم برات تنگ شده بود. تا پایین صفحه خوندم. هنوزم نوشته هات پر از مهر و انرژی هستن شکر خدا
خوب و خوش باشی همیشه

سلام به روی ماهت
دل به دل راه داره
چقدر کار خوبی کردی که کانال تلگرامی زدی
راحت تر میشه داستانهای زیبات را دنبال کرد

soly چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 19:46 http://soly61.blogsky.com


به خوشی همیشه ...

عاطفه چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 20:06

امان از خرمگس که نصفه شب بیاد تو اتاق، نمیدونم با اینهمه هیکل چین که تا میزنی فورا دراز به دراز میشن، آدم حس شکست رستم داره...

خیلی ازشون بدم میااااااااااااااااااااااد

عاطفه چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 20:07

خدا کنه اون خبره برسه....

خبره رسید... شکر خدا

هفت مین چهارشنبه 22 فروردین 1397 ساعت 23:35 http://7min.blogsky.com

دوس پسرش چی بهش کادو داد
من یه خرمگس توی اتاقم دارم همیشه بوده ، الان دیگه پیر شده گاهی وقتا صدای ویز ویزش میاد میفهمیم زندست . وقت هایی هم که از حمام میام میاد دور سرم یه دوری میزنه و به به و چه چه میکنه و میره . خیلی مگس با شخصیتیه از کثیفی خوشش نمیاد
دیگه همه ازش به عنوان "فامیل هفت" یاد میکنن . انقدر که ما با هم صمیمی هستیم

این دوست پسر زده بود تو حالش... کادو و اینا هم خبری نبود
وای تو رو خدا نگوووووووو....

عاطفه پنج‌شنبه 23 فروردین 1397 ساعت 09:34

خدا رو شکر بابت خبر عزیزم

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد