روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

فوران کلمه

سلام

روزهاتون زیبا


گاهی نمیدونم چی میشه که اینطوری لبریز میشم از حرف و کلمه

نمیدونم چی میشه که فقط دلم میخواد بنویسم و بنویسم و بنویسم

دلتنگ و کلافه میشم... دلم پرواز میخواد ... دلم آزادی میخواد ...

انگار یه جایی از این زندگی پام گیر کرده که منو اسیر کرده

دلم کندن و رفتن میخواد

دلم پریدن و ندیدن و نشنیدن میخواد

اما وقتی شروع میکنم به نوشتن انگار قوه ی منطقم جون میگیره

زنده میشه و بهم نهیب میزنه

میگه تو نه آدم کندن و رفتنی ، نه آدم ندیدن و نشنیدن...

من گره خوردم به محبت ها...

ریشه هام از عشق و محبتی که به اطرافیانم دارم جون میگیره

شاید کلافه ام ... شاید خسته ام ... شاید موضوعات کشدار دور و برم از حوصله م خارج شده ...

اما من آدم بریدن و رفتن نیستم

من آدم موندنم... موندن پای تمام چیزهایی که برای ذره ذره شون عشق گذاشتم

پس بازم میمانم و سخت جانی میکنم

حتما دردی که منو نکشه منو قوی تر میکنه


دلم میخواد حرف بزنم

از دلمشغولی هام بگم

از نگرانی هام بگم

از ترس هام

از کلماتی که کلافه م کرده

اما مدتهاست که دوست ندارم برای کسی حرف بزنم...

مدتهاست که روح عریانم را کسی جز آقای دکتر ندیده و نشنیده

خیلی ساله به هیچ کس جز خودش اعتماد اونطوری ندارم که بشینم و حرف بزنم و حرف بزنم و حرف بزنم و بعدش پشیمون نشم...

من بعد از حرف زدن باهاش سبک میشم... خالی میشم ... هیچ وقت پشیمون نمیشم

اما این روزها آقای دکتر خیلی خیلی شلوغه... خیلی خیلی درگیره... خیلی خیلی کار داره

من در جریان تمام کارها و مشغله هاش هستم... درجریان تمام مشکلاتش هستم

و برای همین ترجیح میدم صبوری پیشه کنم و سکوت...

و این سکوت منو کلافه کرده...

نظرات 6 + ارسال نظر

سلام عزیزم
شرایط سختیه که کلی حرف تو دلت باشه و محرمی نباشه برای شنیدن
این نهایت تنهایی هست
خیلی هامون این حس رو بارها تجربه کردیم
انشالله محرم رازت سرش به زودی خلوت بشه و تو سبک بشی


سلام به روی ماهت
ممنونم

فرساد دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 11:35

فکر کنم هوشنگ ابتهاج حال شما را داشته وقتی اینو گفته:

نگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟

تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم

زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا

که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر

خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم

زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل

که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها

بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت

خروش جان او آوازه در گوش جهان داردنگاهت می کنم خاموش و خاموشی زبان دارد

زبان عاشقان چشم است و چشم از دل نشان دارد

چه خواهش ها در این خاموشیِ گویاست نشنیدی؟

تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد

بیا تا آنچه از دل می رسد بر دیده بنشانیم

زبان بازی به حرف و صوت معنی را زیان دارد

چو هم پرواز خورشیدی مکن از سوختن پروا

که جفت جان ما در باغ آتش آشیان دارد

الا ای آتشین پیکر! برآی از خاک و خاکستر

خوشا آن مرغ بالاپر که بال کهکشان دارد

زمان فرسود دیدم هرچه از عهد ازل دیدم

زهی این عشق عاشق کش که عهد بی زمان دارد

ببین داس بلا ای دل مشو زین داستان غافل

که دست غارت باغ است و قصد ارغوان دارد

درون ها شرحه شرحه است از دم و داغ جدایی ها

بیا از بانگ نی بشنو که شرحی خون فشان دارد

دهان سایه می بندند و باز از عشوه ی عشقت

خروش جان او آوازه در گوش جهان دارد

سایه

وای چقدر قشنگ بود
دوباره پشت سر هم خوندمش... ممنونننننننننننننننننننن

صحرا دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 18:34

گندم نمی خوام تریپ منبریا رو بردارم. ولی یه سوال: ارتباطت با خدا چطوریه؟ من یه دوره ی زمانی که دیگه هیچ کس رو محرم ندیدم رو اوردم به خدا. تمام حرفهامو٬ درد دلامو، خواسته هامو به خودش گفتم. حس رهاییش توصیف نشدنی بود. گاهی درد ما اینه که خیلی خودمونو بند آدمها میکنیم در حالی که راه حل جای دیگه است

اتفاقا این بهترین راه حل هست
اما آدمیزاد به ارتباطاتش زنده س

امیر دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 20:05

انسان که عاشق می شود ، دنیا دیگر گنجایش و ظریفتش را ندارد. دوست دارد از خوبی ها بگوید ، زیبایی ها را ببیند و به دیگران هدیه کند. اینقدر بگوید تا همه را لبریز از جام می الست نماید. منصور وار بانگ انالحق بزند. دوست دارد همه مثل او عشق را با همه وجود لمس کنند. از کالبد فضای مادی بدرآیند و زیبایی های جهان را ببیند و مصداق این غزل حافظ شوند.

فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آورد در این دیر خراب آبادم

سایه‌ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم

نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارکبادم

می‌خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشه مردم دادم

پاک کن چهره‌ی حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم

سلام
همینطوره
متشکرم از شعر

رسیدن دوشنبه 30 بهمن 1396 ساعت 20:54

سلام عزیزم. تیلو پست هان پر از جون و شوق و انرژی هستن . که حتما از وجود گرمت ریشه میگیره. همه آدمها درد دارن زخم دارن غم دارن وسطاش هم یه کوچولو شادی پیدا میکنن . هنر هرکسی نیس پیدا کردن و فهمیدن اون یه ذره خوشی . اما تو از اون آدمایی هستی که همیشه کوچکترین شادی ها رو میبینی و حس میکنی . و به نظر من کسی که حرف و درد دلش رو پیش کسی نمیگه خیلی قویه چون تونسته تو خودش جا بده و به کسی نگه درست برعکس من .
حس و حال کدبانو بودنت پر از حس های شیرین یه خونه کوچک و گرم و پر از عشق . با یه شومینه و یه فنجون نوشیدنی گرم روی گل میز کنار مبل . وجود مردی که عشق جابجا میکنه .
برات بهترین ها رو آرزو میکنم.

سلام به روی ماهت
لطف داری به من
اخ اخ که چه خوب گفتی
متشکرم ازت

رافائل چهارشنبه 2 اسفند 1396 ساعت 07:43 http://raphaeletanha.blogsky.com

میفهممت! امیدوارم هرچه زودتر گیر و گرفتاری ها برطرف بشه و این احساسات تلخ هم از بین بره! برات روزهای شادی رو آرزو میکنم.

همین که میگی میفهممت یه عالمه حس خوب بهم میدی
متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد