روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

چهارشنبه

سلام

چهارشنبه تون زیبا


دیروز کلا روز پر بجث و جدلی بود برام

از صبح با مشتری مشکل داشتم ... والا من نمیدونم اینا تا کل اعتماد منو ازم نگیرن بیخیال نمیشن

به هرکی اعتماد میکنی در نهایت باید اینقدر حرص بخوری که پیشمون بشی....


بعدازظهر سر قضیه شیفت های مامان

مامان من دیگه خودشون هم جوان و توانا نیستن...

خودشون هم احتیاج به مراقبت و استراحت دارن

شش سال هست که مادربزرگ من مریض و افتاده هستن

و مامان دیگه ناتوان شدن... الان به جایی رسیدن که دارن به خودشون آسیب میزنن

بابا معترض هستند به این شرایط و بقیه خواهر و برادرای مامان رعایت حال ایشون را نمیکنن

البته هرکسی شرایط خودش را داره... اما بهرحال نباید که صبر کنیم تا مامان من هم افتاده بشن... باید راه حلی پیدا کرد

خلاصه که جنگ اعصابی داشتیم ...



پ ن 1:  هوای این روزها منو بدجور هوایی میکنه

پ ن 2: مغز بادوم عاشق سمنو است

پ ن 3: دیشب اونقدر بی جون و خسته رسیدم به رختخواب که حتی برای اومدن آقای دکتر هم صبر نکردم

صبح زنگ زد ... خیلی دلتنگش بودم

نظرات 7 + ارسال نظر
امیر چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت 11:55

با سلام
امروز که مهمان توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
کاش به اندازه اینکه مراقب وسایل زندگی هان هستیم مراقب افراد سن و سال دارمان باشیم باور کن همه یک روز پشیمان میشن از بی توجهی خود
اینو باور کنیم که یه روز هم نوبت ما خواهد بود . هر چه کنیم بهدخود کنیم . گر همه نیک و بد کنیم

سلام
آفرین به شما که اینهمه مراقب افراد سن و سال دار دور و برتون هستین

امیر چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت 19:20

با سلام
من از رو تجربه اینا را گفتم . متاسفانه زمانی به این نتیجه رسیدم که بابا را از دست دادم ولی اینو بگم در زمان حیات بابا و دوران بیماری ایشان خدا را شاهد میگیرم به بهترین وجه ممکن من و برادرم از ایشان پرستاری می کردیم برادرم بمدت دو هفته شب تا صبح کنار تختش بیدار ماند تا اینکه ..... خدا همه رفتگان را رحمت و همه پدران و مادران در قید حیا را سلامت بدارد

سلام دوست خوبم
این چیزی که شما گفتی با پرستاری مداوم شش ساله خیلی خیلی متفاوته
الهی همیشه عزیزانتون در سلامت باشند

آواره چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت 20:58

آخ آخ که درک میکنم دعوای بعد ظهرتون رو

کاش درک نمیکردی
خیلی دردناکه

صحرا چهارشنبه 18 بهمن 1396 ساعت 21:58

خوبی گندم جان؟ انشاالله که روزهای شلوغت به خیر و خوشی بگذره. مراقب مامانت باش

متشکرم عزیزدلم
ممنون که هوامو داری

عزیزم مادرتون وظیفه سختی داره
مراقبت کردن اون هم تنهایی خیلی سخته
دقیقا باید ی فکری بشه برای این شرایط
امیدوارم خانواده در سلامت کامل باشن

ممنونم از اینکه درکم کردی

رسیدن شنبه 21 بهمن 1396 ساعت 12:21

سلام تیلوی قوی خوبی ؟ انشاءالله مامان خوب باشن . خب به بقیه اطلاع احوال مادر رو بدید. شاید فکر میکنن مادر شما توانایی کامل برای مراقبت رو دارن و خودشون رو راحت کردن. نوبت بندی کنید ...


سلام به روی ماهت

گندم دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت 17:37

مادر شما هم دقیقا وضعیت مادر منو دارن با این تفاسیر که مادربزرگم یک کوچه بعد از مادرم هستند و یعنی شیفتی در کار نیست همه هفته مامان من اخر هفته ها یا گاهی یک سر شب وسط هفته یکی از دو تا خاله که تو شهر ماست بقیه بچه ها هم که راه دور هستند ماهی دوماهی یکبار یکی دو روز میان مثل مهمون البته مامان سعی می کنه کمتر بره ولی نمیشه خوب دلش می خواد خواهر برادراشو ببینه و باز عملا میشه رابطه صاحبخونه و مهمون مادربزرگ هم با همه پرستارها با عناوین مختلف بحث راه می اندازه و اونها هم قهر می کنن و میرن و هیچکی بیشتر از یک هفته دووم نمیاره مامان من هم نزدیک 64 سال دارن و صدای اعتراض پدرم هم دراومده که یکسره خونه مادرشه بد وضعیتی هست خلاصه کاش وقتی پیر میشیم اینقدر ناتوان نشیم

وای که چقدر درکت میکنم که چی میگی
ولی وضع ما از اینم بدتره... مادر بزرگ من قدرت تکلم و حرکت را کاملا از دست دادن... و این یعنی نگهداری بسیار سخت...
ایشون حتی برای تکون خوردن هم به کمک نیاز دارن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد