روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

شروع تازه

سلام

صبحتون به زیبایی پاییز

روزهاتون سرشار از انرژی و خبرهای خوش

خوب هستین؟


من پنجشنبه را تعطیل کردم

رفتم برای خرید

البته تصمیم گرفتم که پیاده برم و پیاده بیام

ماشین را جلوی دفتر پارک کردم و پیاده رفتم و پیاده برگشتم

البته توی راه برگشت خیلی خیلی خودم را سرزنش کردم

برای خودم بلوز و شلوار لی خریدم

یک ژل شستشوی صورت خوشبو خریدم

چند تا شال هم به خودم هدیه دادم

برای مامان هم بلوز و شلوار و یک روسری خیلی زیبا خریدم

برای مغزبادوم هم یک کاپشن شلوار خوشگل

روز عید خونه عمه دعوتیم و برای همین برای دختر عمه ی کوچولو هم یک دست بلوز و شلوار

برای خواهرها هم شال خریدم که روز عید بهشون بدم

یک سری هم زدم به شهر کتاب... هیچی نخریدم... کتابهایی که میخواستم از اون چیزی که فکر میکردم گرون تر بودن

ترجیح دادم به همون کتابهای الکترونیک بسنده کنم


خلاصه که خسته از خرید نزدیک ساعت سه برگشتم خونه

و نشستم پای تمام کردن بافتنی مغز بادوم

دیروزم را هم به بافتنی و مهمون بازی گذروندم

و امروز با انرژی اومدم که یک روز تازه را به امید پروردگار شروع کنم

یک روز متفاوت

شما هم از امروز برای خودتون یک روز متفاوت بسازید





پ ن 1: نصیحت نکنید... حق باشماست هزارتا خرج کردم و به کتاب که رسیدم لنگیدم... ولی وقتی میتونم با قیمت خیلی کمتر کتاب الکترونیک بخونم ، لذت ورق زدن را فعلا بیخیال شدم


پ ن 2: آقای دکتر را هم مجبور کردم پیاده روی را شروع کنن

نظرات 5 + ارسال نظر
هفت دقیقه شنبه 11 آذر 1396 ساعت 10:08 http://7min.blogsky.com

هشت یه مدت اضافه وزن داشت میخواست پیاده روی کنه . شب ها با هم میرفتیم پیاده روی و ابمیوه و بستنی و برمیگشتیم خونه مامانش . مامانش گفت هفتو کجا میبری ؟ از این لاغر تر شه ؟! هشت گفت اخه تنهام بعدش دیگه منو نبرد پیاده روی و خودش هم نرفت .
حالا درسته پیاده رویمون خیلی عاشقانه بود و اصلا جنبه ورزشی نداشت و به جای سوزوندن کالری بیشتر کالری دریافتی داشتیم ، ولی پیاده روی بدون یار یعنی هیچ حالا اگه اقای دکتر ادامه نداد و منظم نرفت بدون علتش نبود توئه
عزیییزمممم مغز بادوم چطوره ؟! برگشته ؟

ای جان به اون پیاده رویتون
بیخود مادرشوهر مانع عاشقانه های شما شده... چه معنی داره

من کل مسیر را باهاش حرف زدم ... البته این حرف زدنه بیشتر باعث نرفتن میشه

جمعه صبح برگشتن

هفت دقیقه شنبه 11 آذر 1396 ساعت 11:28 http://7min.blogsky.com

خدا نکنه تیلو جان شما چرا ؟ درد و بلای شما تو سر همچون ادمایی اصن

ای جونم به شما

رسیدن شنبه 11 آذر 1396 ساعت 12:30

مبارکت باشه خوب کردی خریدی. خوش باشی همیشه به خرید و شادی با تن سلامت

ممنونم
بازم میگم تولدت مبارک

فرشته شنبه 11 آذر 1396 ساعت 14:20

کتاب الکترونیکی رو از گجا پیدا میشه کرد؟؟؟؟؟

هم میتونی مجموعه هاش را از کتابفروشی ها بخری
هم میتونی سرچ کنی
هم میتونی عضو کتابخانه الکترونیک بشی
من خیلیاش را از دوستام میگیرم
و البته عضو یک کانال کتاب هم هستم که برام میفرسته

هفت دقیقه شنبه 11 آذر 1396 ساعت 16:24 http://7min.blogsky.com

عه منم میگم ربطی به من نداره ها الکی الکی دچار عذاب وجدان شدم

بله که به شما ربط نداره
تازه شما که باشی زودی خوب میشه
غذاهای خوشمزه ت هم معجزه س

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد