روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

روزانه های یک تریکو تیلو مانیا

میخواهم باز از خودم بنویسیم

عاشقانه ای متفاوت

سلام

روزتون به شیرینی عسل

عیدتون هم پیشاپیش مبارک


جمعه س

هنوز مسافرا از سفر برنگشتن، اما گفتن که امروز برمیگردن

صبح زود اومدم سرکار تا کمی کارهام را مرتب کنم

اونقدر در خلسه ی بعد از قرار عاشقانه فرو رفتم که هیچ نمیتونم بنویسم

فعلا در یک خوشی و ناخوشی توامان درگیر خودم هستم

خوشی از یک قرار عاشقانه... ناخوش از دوری دوباره....

دیشب وقتی آقای دکتر رفت، اونقدر لبریز غم شده بودم که حس کردم نزدیک به مردن هستم

اونقدر قلبم سنگین شده بود که حس میکردم هر لحظه از کار می ایسته

و بعد اشکها که بی امان میچکیدن

در نهایت هم فقط خودش تونست کمکم کنه آروم بشم و یه کمی آروم بگیرم

اینبار سختی جدا شدن ازش برام خیلی خیلی تلخ بود

اونقدر تلخ که هنوز کامم تلخه



پ ن 1 : به لطف پروردگار عاشقانه ای را تجربه کردیم که تاحالا تجربه نکرده بودیم...

پ ن 2 : برای خواهرا ماگ خریدم...

پ ن 3: برای مغزبادوم جامدادی و جوراب خریدم

پ ن 4: آقای دکتر نزدیک رفتن حس سرماخوردگی داشتن... دو ساعت از رفتنشون نگذشته بود که آنچنان علائم سرماخوردگی پدیدار شد و تا به خونه برسن دیگه حسابی درگیرش شده بودن


نظرات 7 + ارسال نظر
Meredith جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 11:55

آخی چقدر قشنگ و دردناک البته

عالی بود
درد نداشت.. یه چیز ماورای عادی بود

امیر جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 17:47

یبا سلام.
پیشاپیش عید غدیر خم و دهه ولایت مبارک باد
عشق آنچنان می سوزاند که کوره ذوب فولاد هم آن داغی را ندارد.
ولی سوزندگی آن نیز شیرین است. هنوز از کنارت نرفته که غم دوری دامنگیرت می شود و تا قرار بعدی ول بکن نیست و این دور تسلسل همچنان ادامه دارد.
دردی است غیر مردن که آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم که این درد را دوا کن ....

انشالله که مسافرین بسلامتی بر رمی گردن و همیشه از این نوع تجربه ها داشته باشین

دخترشیرازی یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 08:49

به به چه به به
برات از این قرارها و گریزها بیشتر آرزو دارم...
از هر شیرینی شیرینتره
1چیزی میونه زمین و آسمون
1چیزی مثله بهشت
کامل میفهممت


معلومه که میفهمی
خودت عاشقی

اناهیتا یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 09:18 http://khaterateman1369.blogsky.com/

وااااااااااااای تیلو جان عالی شد چقدر خوب.وای خداکنه بزودی باز برن سفر خانواده

وای عالی بود ... حرف نداشت
منم براشون سفرهای بینظیر و عالی آرزومندم

میترا یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 10:28

وای دلم کنده شد اینجوری گفتی دیدن چقدر لذت بخش و جدایی دوباره چقدر تلخههههه
انشالله انشالله هرچی از دلت میگذره براورده بشه عزیزم

عزیزمی
ببخش اگه دلت لرزید

بهار شیراز یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 11:47

عزیز دلممممممممممممممم

شاذه یکشنبه 19 شهریور 1396 ساعت 19:07 http://moon30.mihanblog.com

چند بار سر زدم و این پست رو خوندم و هیچ برای نوشتن ندارم... فقط می تونم بگم درک می کنم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد